سلسله جلسات ماه ضیافت _ جلسه دوازدهم
بیانات ارزشمند حضرت آیت الله سید علی حسینی میلانی دامت برکاته
با موضوع: شرح دعای ابوحمزه ثمالی
فایل کامل تصویری بیانات معظم له
فایل کامل صوتی بیانات معظم له
متن کامل بیانات معظم له
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه و اشرف بریته محمد و آله الطاهرین
لا سیما بقیة الله فی الارضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
«إِلَهِي إِنْ كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِي وَ لَمْ يُقَرِّبْنِي مِنْكَ عَمَلِي فَقَدْ جَعَلْتُ الِاعْتِرَافَ إِلَيْكَ بِذَنْبِي وَسَائِلَ عِلَلِي»
مکرر عرض کردم که آنچه که از ما خواسته شده قرب الی الله است، حرکت کردن به سوی خداوند متعال و کسب رضای باری تعالی، این خواستهایی است که خداوند متعال از عموم بشر دارد، که قبلا بیان کردم و گفتهام. در اینجا امام علیه السلام همین را اشاره میکنند، خدایا اگر اجل من نزدیک شده إِنْ كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِي وَ لَمْ يُقَرِّبْنِي مِنْكَ عَمَلِي فَقَدْ جَعَلْتُ الِاعْتِرَافَ إِلَيْكَ بِذَنْبِي وَسَائِلَ عِلَلِي، آنچه که هدف اقصی است، و غرض اقصی از خلق انسان این است که انسان در مسیر کسب رضای خداوند متعال قدم بردارد، این قدم برداشتن عملا انسان باید قدم بردارد، اینکه نظرا انسان یک سلسله مسائل را بداند، معرفت نظری اگر به مرحلهی عمل نرسد فایدهاش چیست؟ آنکه انسان را به خداوند متعال نزدیک میکند عمل انسان است، عمل هم بایستی از روی معرفت باشد، لامحال انسان بایستی اول معرفت پیدا بکند، و عمل از روی معرفت باید باشد، خدایا اگر آخرای عمرم هست و اجلم نزدیک شده و نتوانستم کاری بکنم، و آنچه که از من خواستی نتوانستم انجام بدهم؟ فقد جعلت الاعتراف الیک بذنبی و سائل عللی، چرا نتوانستم به خدا نزدیک بشوم؟ چرا نتوانستم قرب الهی را تحصیل بکنم؟ چرا نتوانستم به مرتبهی رضای باری تعالی برسم؟ حالا سبب هرچه که بوده چارهای ندارم جز اینکه اقرار بکنم به قصور، و اقرار بکنم به تقصیر.
خیلی از اوقات انسان وظیفهای به عهدهاش است، حالا با عذر یا بدون عذر آن وظیفه را انجام نداد، به آن تکلیف عمل نکرد، این عمل نکردن را ما توجیه بکنیم، این کوتاهی را به گردن دیگری بیاندازیم، در درگاه الهی اقرار میکنیم، حداقل در درگاه الهی اقرار بکنیم، آنوقت حالا که من اقرار کردم.
«إِلَهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَى مِنْك بالعفو»
اگر خداوند متعال عفو بکند، گذشت بکند، از خداوند متعال با توجه به صفات باری تعالی، رحمت باری تعالی، مغفرتش، جودش، کرمش، من اولی منک بالعفو؟ کسی از خداوند متعال اولی بالعفو وجود دارد؟ فمن اولی منک بالعفو؟ و اگر نه، صلاح در این دیدی که مرا معذب بکنی؟ این عین عدالت است، فمن اولی منک بالعدل.
«وَ إِنْ عَذَّبْتَنِي فَمَنْ أَعْدَلَ مِنْكَ فِي الْحُكْمِ؟»
عین عدالت است، امر خداوند متعال اینچنین است که یا مصلحت من در آن است که عفو مرا کند، یا مصلحت من در آن است که مرا عقاب کند، اگر عفو بکند به مقتضای بزرگواری خودش است، و اگر عقاب بکند به مقتضای عدلی است که عقاب مرا اقتضاء کرده است، فمن اعدل منک فی الحکم، ولکن در عین حال.
«فَارْحَمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا غُرْبَتِي»
در این عالم مؤمن غریب است، ارحم فی هذه الدنیا غربتی، غربت به این نیست که انسان از وطنش دور باشد، غربت به این نیست که انسان دور از خانوادهاش و اهل و عیالش باشد، نه خیلی از اوقات انسان در وطن خودش غریب است، در داخل اهل و عیال خودش و دیار خودش غریب است، خیلی از اوقات اینطور است، ارحم فی هذه الدنیا غربتی.
«وَ عِنْدَ الْمَوْتِ كُرْبَتِي»
مرگ هم اول گرفتاری برای مؤمن مقصر است، اول نگرانی است، اولین غصهی انسان مؤمن از اینجا شروع میشود، و عند الموت کربتی.
«وَ فِي الْقَبْرِ وَحْدَتِي»
انسان در قبر تنها است، وَ فِي الْقَبْرِ وَحْدَتِي.
«وَ فِي اللَّحْدِ وَحْشَتِي، وَ إِذا نُشِرْتُ لِلْحِسابِ بَيْنَ يَدَيْكَ ذُلَّ مَوْقِفِي»
انسان وقتی از قبر بیرون آمد برای محشر حاضرش کردند، احساس ذلت میکند، ما اگر این ذلت را که لامحال به جهت موت در پیش داریم تصور بکنیم، قبر را در پیش داریم، حشر و نشر را هم در پیش داریم، اینها اموری است که لامحال است، از الان آن ذلتی را که وارد محشر میشویم تصور بکنیم، با ذلت وارد محشر میشویم، انسان با دو گروه از مردم رو به رو میشود، یک گروه از مردم کسانی هستند که وجوه یومئذ، آن افرادی که آن روز خوش هستند، «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَة» آنها کسانی هستند که عملشان درست بود، آنها کسانی هستند که نگرانی ندارند، گروه دوم کسانی هستند که سر به زیر هستند، شرمنده هستند، خجل هستند، آدم این را تصور بکند، وَ إِذا نُشِرْتُ لِلْحِسابِ بَيْنَ يَدَيْكَ ذُلَّ مَوْقِفِي، بنابراین نشری وجود دارد، حشری وجود دارد، حسابی وجود دارد، ما غافل هستیم، خدایا در آن شرائط مرا رحم کن.
«وَ اغْفِرْ لِي ما خَفِيَ عَلَى الآدَمِيِّينَ مِنْ عَمَلِي»
آنجا اعمال انسان برملاء میشود، خدایا آن کارهای زشتی که در این عالم از من سر زد اولا در خود این عالم اینها را بر من باز مخفی قرار بده، ستر کن، دیگران در این عالم نفهمند و در آن عالم هم آبروی مرا حفظ کن خدایا، وَ اغْفِرْ لِي ما خَفِيَ عَلَى الآدَمِيِّينَ مِنْ عَمَلِي.
«وَ أَدِمْ لِي ما بِهِ سَتَرْتَنِي»
آن پردهای که افتاد روی اعمال زشت من و آن اعمال از دید دیگران مخفی شد، آن پرده را برندار. وَ أَدِمْ لِي ما بِهِ سَتَرْتَنِي.
«وَ ارْحَمْنِي صَرِيعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنِي أَيْدِي أَحِبَّتِي»
آنوقتی که انسان مریض میشود، انسان بستری میشود، آنوقتی که انسان دیگر کاری از دستش برنمیآید، خدایا بر آن شرائط مرا رحم کن.
«وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ مَمْدُوداً عَلى الْمُغْتَسَلِ يُغَسِّلُنِي صالِحُ جِيرَتِي»
این دیگر احتیاج به اثبات دارد؟ مغتسل و سنگ مغتسل که انسان روی آن سنگ میگذارند و غسل میدهند، این دیگر احتیاج به اثبات دارد؟
«وَ تَحَنَّنْ عَلَيَّ مَحْمُولًا قَدْ تَناوَلَ الْأَقْرِباءُ أَطْرافَ جِنازَتِي وَ جُدْ عَلَيَّ مَنْقُولًا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحِيداً فِي حُفْرَتِي، وَ ارْحَمْ فِي ذلِكَ الْبَيْتِ الْجَدِيدِ غُرْبَتِي، حَتّى لا أَسْتَأْنِسَ بِغَيْرِكَ يا سَيِّدِي فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَى نَفْسِي هَلَكْت»
این جمله خیلی شرح دارد، انْ وَكَلْتَنِي إِلَى نَفْسِي هَلَكْت، اگر خداوند متعال بنده را به خودش واگذار کند این مساوی با هلاکت آن بنده است، یک آن انسان نباید از خدا غافل باشد و اعتمادش بر خودش باشد.
روایت دارد که یه کسی به امام علیه الصلاة و السلام بد گفته بود، تهمت زده بود یا مطلبی را به امام علیه السلام نسبت داده بود، قرار شد او را بیاورند و در حضور امام علیه السلام و الصلاة قسم بخورد، او میخواست قسم بخورد والله الذی لا اله الا هو، حضرت فرمودند نه اینطور که من میگویم قسم بخور، این عبارت را فرمودند که بگو خدایا اگر من در اینجا آنچه را که گفتم صحت ندارد مرا به حال خودم واگذار. گفت و چون دروغ گفته بود آناً افتاد به هلاکت رسید.
یک آن انسان نبایستی از خداوند متعال جدا بشود، انسان مؤمن همیشه باید ارتباطش و اتصالش به خداوند متعال محفوظ باشد، اگر به نحوی شد که انسان مطرود از درگاه خدا شد و خداوند متعال او را به حال خودش واگذار کرد، این اولین آن، آن هلاکت است، بیچارگی و بدبختی است. ان وکلتنی الی نفسی هلکت.
«سیدی فَبِمَنْ أَسْتَغِيثُ إِنْ لَمْ تُقِلْنِي عَثْرَتِي»
اگر تو مرا نپذیری من به سوی چه کسی بروم ؟ به تعبیر خودم.
«وَ إِلى مَنْ أَفْزَعُ إِنْ فَقَدْتُ عِنايَتَكَ فِي ضَجْعَتِي وَ إِلى مَنْ أَلْتَجِئُ إِنْ لَمْ تُنَفِّسْ كُرْبَتِي»
اگر بنا شد که به من بیاعتنایی کنی -به تعبیر بنده- به چه کسی پناه ببرم؟ رو برگردانی از من من کجا بروم؟ به چه کسی پناه ببرم؟
«سَيِّدِي مَنْ لِي وَ مَنْ يَرْحَمُنِي إِنْ لَمْ تَرْحَمْنِي؟» چه کسی به داد من میرسد؟
«وَ فَضْلَ مَنْ أُؤمِّلُ إِنْ فَقَدْتُ غُفْرانَكَ، أَوْ عَدِمْتُ فَضْلَكَ يَوْمَ فاقَتِي»
اگر تو مرا ناامید بکنی به امید چه کسی باشم ؟
«وَ إِلى مَنِ الْفِرارُ مِنَ الذُّنُوبِ إِذَا انْقَضى أَجَلِي سَيِّدِي لا تُعَذِّبْنِي وَ أَنَا أَرْجُوك إِلهِي حَقِّقْ رَجائِي وَ آمِنْ خَوْفِي فَانَّ كَثْرَةَ ذُنُوبِي لا أَرْجُو لَها إِلّا عَفْوَك. سَيِّدِي أَنَا أَسْأَلُكَ ما لا أَسْتَحِقُّ، وَ أَنْتَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ، فَاغْفِرْ لِي، وَ أَلْبِسْنِي مِنْ نَظَرِكَ ثَوْباً يُغَطِّي عَلَيَّ التَّبِعات»
با عنایت خودت پردهای بر گناهان من بیانداز.
«وَ تَغْفِرُها لِي» این گناهان را ببخش.
«وَ لا أُطالِبُ بِها إِنَّكَ ذُو مَنٍّ قَدِيمٍ وَ صَفْحٍ عَظِيمٍ، وَ تَجاوُز كَرِيمٍ. إِلهِي أَنْتَ الَّذِي تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلى مَنْ لا يَسْأَلُك وَ عَلَى الْجاحِدِينَ بِرُبُوبِيَّتِك»
خداوندا کسانی که به سراغ تو نمیآیند، به تعبیر بنده رحمتت به سراغ آنها میرود، “سیب” در لغت عرب به معنای باران است، خدایا بارانت را به وفور بر کسی که از تو نخواسته میفرستی، نه فقط از تو نخواسته بلکه اصلا تو را قبول ندارد، خدایا آنهایی که قبولت ندارند مورد رحمتت هستند، دارید میبینید همهی این خلائقی که در این عالم هستند مگر همه خداشناس هستند؟ مگر همه موحد هستند؟ مگر همه مسلمان هستند؟ مؤمن هستند؟ همهی اینها تفیض سیبک، باران رحمتت را، آن هم تفیض، به وفور بر اینها نازل میکنی، آنهایی که تو را نمیشناسند.
این همان است که شاعر گفت:
ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری
یک همچین خدایی را ما داریم، آنوقت معصیت کنیم؟ خلاف کنیم؟ به امرش عمل نکنیم؟ نهی او را اطاعت نکنیم؟ دنبال این نباشیم که او را بشناسیم و به او نزدیک شویم؟ إِلهِي أَنْتَ الَّذِي تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلى مَنْ لا يَسْأَلُك وَ عَلَى الْجاحِدِينَ بِرُبُوبِيَّتِك.
«فَكَيْفَ سَيِّدِي مَنْ سَأَلَكَ وَ أَيْقَنَ أَنَّ الْخَلْقَ لَكَ وَ الْأَمْرَ إِلَيْك»
خلق و امر به ید خودت است، خلق در تکوینیات است، امر تشریعیات است، یعنی همهی امور به دست خودت است، تکوینا و تشریعا همهی امور به دست خودت است، من این را یقین دارم، آنوقت میخواهی بین من و بین آن کسی که اصلا منکر وجود تو است فرق نگذاری؟ میخواهی آنجا رحمت خودت را نشان بدهی و ادامه بدهی؟ من که از تو میخواهم، به سراغت آمدم، یقین دارم که همهی امور به دست خودت است و رب من هستی، و اله من هستی.
«تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِين» نه این شأن خداوند متعال نیست.
«سَيِّدِي عَبْدُكَ بِبَابِك»
عبد، عبد آمده در خانهات، عبد کیست؟ عبد آن کسی است که هیچ کاری از دستش برنمیآید، عبد آن کسی است که تمام امورش به دست خدا است، به دست مولای خودش است، عبد کسی است که لایملک شیئاً، عبد کسی است که هیچ کاری از دستش برنمیآید، بیچاره محض است، من یه همچین کسی هستم، چرا؟ چون در مقابل خدا قرار گرفتهام، هر مقامی را داشته باشم برای او عبد هستم. و اشهد اَن محمداً عبدُه و رسولُه، اول عبودیت است. سیدی تو سید من هستی و من عبد تو هستم، تو مولای من هستی و من عبد هستم، سَيِّدِي عَبْدُكَ بِبَابِك.
«أَقَامَتْهُ الْخَصَاصَةُ بَيْنَ يَدَيْك»
خصاصت یعنی شدت فقر، شدت فقر. یعنی هیچی، آن حالت هیچی بودن من، مرا در برابر تو قرار داده. أَقَامَتْهُ الْخَصَاصَةُ بَيْنَ يَدَيْك.
«يَقْرَعُ بَابَ إِحْسَانِكَ بِدُعَائِه وَ يَسْتَعْطِفُ جَمِيلَ نَظَرِكَ بِمَكْنُونِ رَجَائِه»
با یک دنیا آرزو و امید آمده، عبدی است که هیچ، هیچ، هیچ آمده در برابر تویی که تمام عالم لک الخلق و الامر دست خودت است، اما چیزی را که دارد چیست؟ آرزو و امید است. این آرزو و امید به خداوند متعال از کجا پیدا میشود؟ از معرفت پیدا میشود. وقتی انسان به خدا معرفت پیدا کرد دو چیز پیدا میکند: یکی خوف از عقابش، یکی رجاء به مغفرتش. آنوقت هرچی معرفت بالا رفت این حالت در انسان بیشتر میشود. اینچنین نباید باشد که خوف بر رجاء غلبه پیدا کند و یا رجاء بر خوف غلبه پیدا کند. این فرع معرفت است، معرفت هرچه بیشتر شد این حالت بیشتر میشود.
«فَلَا تُعْرِضْ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ عَنِّي»
ای مولای کریم من آمدهام در خانهات رو برمگردان.
«وَ اقْبَلْ مِنِّي مَا أَقُولُ فَقَدْ دَعْوَتُكَ بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ لَا تَرُدَّنِي مَعْرِفَةً مِنِّي بِرَأْفَتِكَ وَ رَحْمَتِك»
خدا خدایی است که هیچ سائلی خستهاش نمیکند، از هیچ سائلی خسته نمیشود، از جواب دادن به محرومین، از جواب دادن به مستغفرین، از جواب دادن به کسانی که با امید در خانهاش آمدهاند خسته نمیشود.
«إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي لَا يُحْفِيكَ سَائِلٌ وَ لَا يَنْقُصُكَ نَائِل»
هرچی هم بدهی از کرمت و از جودت و از خزانهی مُلکت کم نمیشود.
«أَنْتَ كَمَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا نَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْراً جَمِيلا»
صبر جمیل باید داشته باشیم، صبر بر مصیبت، صبر بر معصیت، صبر بر هوای نفس، نوشتهاند که سه نوع صبر داریم و در روایات آمده سه نوع صبر داریم: نفس انسانی انسان را میخواهد بر یک گناهی وادارد، انسان صبر داشته باشد و کف نفس کند؛ مصیبتی وارد میشود انسان صبر داشته باشد، حرف بیربط از دهنش درنیاید.
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْراً جَمِيلًا وَ فَرَجاً قَرِيباً وَ قَوْلًا صَادِقاً وَ أَجْراً عَظِيما أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَم»
ما که احاطه به همهی خوبیها نداریم، خدایا قسمی از خوبیها که عقلمان رسید خواستیم، آنهایی هم که عقلمان نرسید از خوبیها آنها را هم بده.
«أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُون»
آن عباد صالحون میفهمند از خدا چه بخواهند، خدایا آنهایی که آنها میخواهند را به ما بده، بهترینش را بده، آنهایی که بلد هستند از خدا چه بخواهند. آنها که بلدند چگونه بخواهند، آنهایی که بلدند چه کار کنند تا خواستهشان داده شود، أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُون.
«يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَ أَجْوَدَ مَنْ أَعْطَى أَعْطِنِي سُؤْلِي فِي نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ أَهْلِ حُزَانَتِي»
عیالاتم و بستگان خودم.
«وَ إِخْوَانِي فِيكَ أَرْغِدْ عَيْشِي»
زندگی مرا زندگی خوبی قرار بده.
«وَ أَظْهِرْ مُرُوَّتِي»
آبروی مرا حفظ کن و مرا آبرومند قرار بده در بین مردم.
«وَ أَصْلِحْ جَمِيعَ أَحْوَالِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَه»
مسئلهی طول عمر از جملهی حوائجی است که در دعاها است که ما از خدا طول عمر بخواهیم، اما خودمان هستیم این طول عمر خواستن اطلاق دارد؟ من از خدا طول عمر بخواهم به هر نحوی که باشد؟ این عمر به هر نحوی که باشد بگذرد؟ ما در ادعیه داریم انسان از خدا طول عمر بخواهد، ما میخواهیم در این عالم بیشتر باشیم، بله ولی اطلاق ندارد، این نیست که انسان غرضش طول عمر باشد و هدف طول عمر باشد و طول عمر موضوعیت داشته باشد، نه خود دعا را ببینید، خوب این اگر کلام معصوم باشد ببینید، وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَه، بلا فاصله «وَ حَسَّنْتَ عَمَلَه» طول عمر اما طول عمر با حَسَّنْتَ عَمَلَه، خدایا به من طول عمر بده اما حَسَّنْتَ عَمَلَه.
«وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ عَنْه»
این نکته است که از روز اول ما هی گفتیم در این جلسات ماه مبارک رمضان که آنچه که خداوند متعال از ما میخواهد این است که در یک مسیر صراط مستقیمی که خودش برای ما معین کرده در این مسیر قدم برداریم و به او برسیم. رضای او را کسب بکنیم، قرب او را کسب کنیم. انسان حسن عمل نداشته باشد اما طول عمر بخواهد از خدا؟! طول عمر بخواهد از خدا اما به فکر کسب رضای خدا و جلب رضای خدا نباشد؟! طول عمر برای انسان موضوعیت پیدا بکند؟! خوب انسان عمرش طولانی باشد خوب بعضی از حیوانات عمرشان طولانی است، زندگی حیوانی میخواهیم داشته باشیم؟!
«وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَة»
در اصطلاح قرآن و در اصطلاح روایات حیات معنای دیگری دارد غیر از این حیاتی که ما به فارسی میگوییم “زندگی، زنده بودن” این حیات با حیات حیوانات مساوی است، آنها هم حیات دارند، در اصطلاح قرآن حیات معنای دیگری دارد لذا کافر در این عالم میت است، مؤمنی که عبد صالح است در این عالم حی است. این اصطلاح قرآن است در حیات، البته اینهایی که دارم میگویم همه اینها اشارات است و الا شرح زیاد دارد این مطالب، وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَة.
«فِي أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ الْكَرَامَةِ وَ أَتَمِّ الْعَيْشِ إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُك»
فقط خداوند متعال است که در این عالم یفعل ما یشاء، مدبر امور است، و امور به یدش است، غیر خداوند متعال مگر فاعل مختاری داریم؟؟
«اللَّهُمَ خُصَّنِي مِنْكَ بِخَاصَّةِ ذِكْرِكَ وَ لَا تَجْعَلْ شَيْئاً مِمَّا أَتَقَرَّبُ بِهِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ رِيَاء»
عمل میکنیم و در صراط مستقیم باید عمل بکنیم و برای رسیدن به او عمل بکنیم، نه ریاءً که عملمان برای دیگری باشد، عملمان عمل خوبی است، بسیار عمل خوبی انجام دادم، اما برای اینکه مردم مرا اینچنین بشناسند، اسم من به خوبی در این جامعه برود، به به فلانی را ببین، این است؟. اللَّهُمَ خُصَّنِي مِنْكَ بِخَاصَّةِ ذِكْرِكَ، حالتی به من بده که من به ذکر تو اختصاص داشته باشم، غیر از ذکر تو ذکری نداشته باشم، فکری نداشته باشم. وَ لَا تَجْعَلْ شَيْئاً مِمَّا أَتَقَرَّبُ بِهِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ رِيَاء.
«وَ لَا سُمْعَةً وَ لَا أَشَراً وَ لَا بَطَرا»
گاهی انسان کار خوبی انجام میدهد بعد بنا میکند فخر کردن، من فلانی هستم که فلان کار را کردم، بنا میکند همچین طوری حرکت کردن، طوری راه رفتن، طوری نشان دادن خودش به اینکه…، نه باید برای او باشد عمل.
«وَ اجْعَلْنِي لَكَ مِنَ الْخَاشِعِين»
عمل میکند تا به تو نزدیک بشوم، شرطش خشوع است، انما یخشی الله من عباده العلماء، وقتی انسان علم پیدا کرد، معرفت پیدا کرد، خدا را به قدر استعدادش شناخت این خشوع پیدا میکند نسبت به خداوند متعال و عملش را از روی خشوع انجام میدهد نه به جهت خوش نامی و سمعه و ریاء، این و آن ببیند و تعریف بکنند.
«اللَّهُمَّ أَعْطِنِي السَّعَةَ فِي الرِّزْقِ وَ الْأَمْنَ فِي الْوَطَن»
خدایا روزی مرا زیاد کن و امن در وطن عطا کن.
«وَ قُرَّةَ الْعَيْنِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ الْمُقَامَ فِي نِعَمِك»
انسان اولاد دارد، مال دارد، زندگی دارد، باید این اولاد مایهی چشم روشنی انسان باشد، این مال و ثروت بایستی مایهی سربلندی انسان باشد، اینچنین باید باشد و لذا خداوند متعال یکی از امتحاناتی که میکند به وسیلهی فرزند انسان را امتحان میکند، به وسیلهی ثروت انسان را امتحان میکند، و امام سجاد علیه السلام در رسالة الحقوق که مفصل مکرر در این شبها گفتم، دارند که مال بر انسان چه حقی دارد، اهل و عیال بر انسان چه حقی دارد، چه حقی دارد فرزند بر انسان، رعایت این حقوق وقتی شد قرة العین خواهد شد.
«وَ الْمُقَامَ فِي نِعَمِكَ عِنْدِي وَ الصِّحَّةَ فِي الْجِسْمِ وَ الْقُوَّةَ فِي الْبَدَنِ وَ السَّلَامَةَ فِي الدِّينِ وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِك»
مرا به کار بیانداز، از من کار بکش مرا موفق بدار اهل کار باشم اما فی طاعتک.
«وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبَداً مَا اسْتَعْمَرْتَنِي»
بقیه مطلب فردا ان شاء الله.