چکیده
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله برای پیشبرد دین اسلام مجبور به جنگیدن با محاربین و مشرکین و کفار شدند.
به اعتراف کتب عامه ، در مقابل صحابه ای همچون امیرالمومنین علیه السلام که با جان نثاری خود در جنگ ها از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حمایت کردند کسانی همچون ابوبکر و عمر در جنگ ها فرار را بر قرار ترجیح دادند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را تنها گذاشتند .
در مقابل این واکنش فرار ابوبکر و عمر خداوند متعال در قران آنها را مورد مذمت قرار میدهد و اهل آتش میداند .
و همچنین علمای اهل سنت که در کتبشان شجاعت را از شروط امامت بر شمرده اند برای توجیه فرار شیخین دست به توجیهات واهی زده اند .
در این نوشتار بر آن هستیم که این واقعه را مورد واکاوی و بررسی قرار داده و تبیین نمائیم.
کلید واژگان: فرار ، جنگ خیبر ، ابوبکر ، عمر ، شجاعت ، امامت ، ابن تیمیه ، ترور
مقدمه
از زمانی که رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از سه سال دعوت خودشان را به دین اسلام علنی کردند همواره گروههای مختلفی با ایشان به مخالفت برخواستند .
مخالفین رسول خدا صلی الله علیه وآله که متشکل بودند از کفار و مشرکین و یهودیان و منافقین با آزار و اذیتهای گوناگون مسیر تبلیغ را برای آن حضرت سخت میکردند و گاهی نهایت کار به جنگ و خونریزی کشیده میشد .
در این میان دین اسلام بقای خودش را مرهون جانفشانیهای برخی صحابه از جان گذشته پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله علی الخصوص علی بن ابی طالب علیهالسلام هست که در جنگها با ایثار و فداکاری و با تمام قوا از رسول خدا صلی الله علیه وآله و دین اسلام حمایت و محافظت کردند .
در میان این جانفشانیها در تاریخ ، بی وفاییهایی از برخی صحابه از جمله ابوبکر و عمر در جنگها در تاریخ به وضوح مشاهده میشود که فرار را بر قرار ترجیح دادند و رسول خدا صلی الله علیه وآله را در میدان جنگ تنها رها کردند .
جنگ خیبر
غزوه خَیْبَر از غزوات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برابر یهودیان خیبر بود شکلگیری این جنگ به این سبب بود که یهودیان خیبر به یهودیان اخراج شده از مدینه پناه دادند و برخی از قبایل عرب را برای جنگ با مسلمانان تحریک کردند.
در سال چهارم، پس از آنکه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله یهودیان بنی نضیر را به سبب خیانت از مدینه بیرون راندند، برخی از آنان از جمله حیی بن اخطب، سلام بن ابی الحقیق و کنانة بن ربیع بن ابی الحقیق روانه خیبر شدند. آنان سال بعد به مکه رفتند و قریش را به جنگ با پیامبر برانگیختند. بدین گونه خیبر کانون خطر و توطئه بر ضد امت نوپای اسلامی شد.[۱]
فرار ابوبکر
مصادر مختلف اهل سنت فرار ابوبکر را از جنگ خیبر گزارش کردهاند .
ابن عساکر
ابن عساکر در تاریخ دمشق خود مینویسد :
«فإن رسول الله (صلی الله علیه وسلم) بعث أبا بکر وعقد له لواء فرجع وقد انهزم فبعث عمر وعقد له لواء فرجع منهزما بالناس فقال رسول الله (صلی الله علیه وسلم) لأعطین الرایة رجلا یحبه الله ورسوله ویحب الله ورسوله یفتح الله له لیس بفرار»
در روز خیبر پیامبر خدا صلی الله علیه وآله ابوبکر را به خود فراخواند و لواء جنگ را برای فتح خیبر به او داده اما ابوبکر در حالیکه شکست خورد از میدان جنگ فرار کرد بازگشت .
سپس رسول خدا عمر را صدا کرد و لواء جنگ را به او سپرد اما عمر نیز با عده ای از مردم شکست خورد و فرار کرد .
فلذا رسول الله فرمودند : پرچم و لواء جنگ را به کسی میدهم که خدا و پیامبر او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند او را به فتح و پیروزی میرساند و هیچگاه فرار نمیکند . و لواء جنگ به علی به ابی طالب علیهالسلام سپرده شد و قلعه خیبر فتح شد .[۲]
ابن ابی شیبه
ابن ابی شیبه در مصنفش روایت را به همین مضمون نقل میکند :
«۳۹۶۵۳ – حدثنا علی بن هاشم قال: (حدثنا) ابن أبی (لیلی) [عن المنهال والحکم وعیسی (عن) عبد الرحمن بن أبی (لیلی)] قال: قال علی: ما کنت معنا یا أبا (لیلی) بخیبر؟ قلت: بلی واللَّه، لقد کنت معکم، قال: فإن رسول اللَّه -صلی اللَّه علیه وسلم- بعث أبا بکر (فسار) بالناس فانهزم حتی رجع، وبعث عمر فانهزم بالناس حتی انتهی إلیه، فقال رسول اللَّه -صلی اللَّه علیه وسلم-: “لأعطین الرایة رجلا یحب اللَّه ورسوله ویحبه اللَّه ورسوله (یفتح اللَّه له) لیس بفرار”، قال: فأرسل إلی فدعانی فأتیته -وأنا أرمد إلا أبصر (شیئًا) -[(فدفع) إلی الرایة فقلت: یا رسول اللَّه کیف وأنا أرمد لا أبصر (شیئا؟)] قال: فتفل فی عینی، ثم قال: “اللهم اکفه الحر والبرد”، قال: فما آذانی بعد حر ولا برد»[۳]
ابن ابی الحدید
ابن ابی الحدید نیز در شعری فرار ابوبکر و عمر را در جنگ خیبر اینگونه به زبان شعر در می اورد و مذمت می کند :
و ما انس لا انس اللذین تقدما و فرهما و الفرقد علما حوب
و للرایة العظمی و قد ذهبا بها ملابس ذل فوقها و جلابیب
یشلهما من ال موسی شمر دل طویل نجاد السیف اجید یعبوب
یمج منونا سیفه و سنانه و یلهب نارا غمده و الانابیب
عذرتکما ان الحمام لمبغض و ان بقاء النفس للنفس محبوب
لیکره طعم الموت و الموت طالب فکیف یلذ الموت و الموت مطلوب
دعا قصب العُلیا یملکها امرؤ بغیر أفا عیل الدنائة مقضوبٌ
یری ان طول الحرب و البؤس راحة و ان دوام السلم و الخفض تعذیب
فلله عینا من راه مبارزا و للحرب کأس بالمنیة مقطوب
جواد علا ظهر الجواد و اخشب تزلزل منه فی النزال الاخاشیب
و اصلت فیها مرحب القوم مقضبا جرازا به حبل الامانی مقضوب
فاشربه کأس المنیة احوس من الدم طعیم و للدم.شریب
[۱ هر چه را فراموش کنم فرار کردن این دو نفر (عمر و ابوبکر ) را فراموش نمیکنم با اینکه می دانستند که فرار از جنگ گناه است. ۲ـ پرچم بزرگ و پر افتخار پیغمبر را با خود بردند ولی (در اثر گریختن) لباس ذلت و خواری بدان پوشانیدند. ۳ـ قهرمان قویدلی از آل موسی (مرحب) آندو را راند در حالیکه تیغ تیز و بلندی در دست داشت و بر اسبی چالاک سوار بود. ۴ـ از شمشیر و نیزه او مرگ میریخت و از غلاف تیغش آتش زبانه میکشید (آنها چون مرحب را چنین دیدند فرار کردند). ۵ـ من عذر شما دو نفر را (که از ترس مرحب فرار کردید) میپذیرم زیرا هر کسی مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگی است. ۶ـ هر وقت مرگ بسراغ شما میآید آنرا دوست ندارید آنوقت چگونه ممکن است خود بسراغ مرگ روید و از آن لذت ببرید.۷ـ شما (دو تن، مرد این میدان نیستید بهتر که) آنرا ترک گوئید و بگذارید راد مردی (علی علیه السلام) آنرا مالک شود که هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مرد انگیش ننشسته است. ۸ ـ او چنان کسی است که طولانی شدن جنگ و سختی را راحتی میداند و دوام مسالمت و گوشه نشینی را رنج و عذاب می شمارد. ۹ـ خوشا بحال چشمی که او را در حال جنگ و مبارزه ببیند با اینکه در جنگ کاسه مرگ لبریز است. ۱۰ـ بخشنده قویدلی که سوار بر اسب تیز رو بوده و بهنگام جنگ کوهها (از ترس او) بلرزه در آیند. ۱۱ـ و مرحب در آن جنگ شمشیر برندهای را کشیده بود که ریسمان آرزوها بوسیله آن قطع می شد. ۱۲ـ پس شجاع پر دلی (علی علیه السلام) کاسه مرگ را به او نوشانید و در جنگها (برای احیای حق) بسیار رزمنده و کشنده بود. [۴]
- نکات ادبی
انهزم در لغت به معنای شکست خوردن همراه با فرار است .
فرهنگ ابجدی
اسْتَهْزَمَ- اسْتِهْزَاماً [هزم] الجیوشَ: لشکر را گریزانید، خواستار گریز آنها شد، آنها را گریخته یافت.[۵]
قاموس قرآن
سَیهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یوَلُّونَ الدُّبُرَ قمر: ۴۵. بزودی آن جمع شکست خورده و فرار خواهند کرد.[۶]
ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن
هَزِیمَة است همانطور که به معنی گریختن تعبیر میشود[۷]
حکم فرار از جنگ در قران
قران کریم در سوره مبارکه انفال کسانی را که از جنگ فرار میکنند بسیار مذمت میکند و اهل آتش میداند.
یـایها الذین ءامنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفـا فلا تولوهم الادبار• ومن یولهم یومئذ دبره الا متحرفـا لقتال او متحیزا الی فئة فقد باء بغضب من الله وماوه جهنم وبئس المصیر[۸]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید)! • و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند- مگر آنکه هدفش کناره گیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد- (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم، و چه بد جایگاهی است “
به شهادت قران کریم کسی که از جنگ فرار کند نه اینکه شرایط و لیاقت امامت و رهبری مردم را ندارد بلکه دچار غضب خداوند و آتش جهنم میشود .
و به اقرار کتب اهل سنت ابوبکر و عمر کسانی بودند که متعدد از جنگ های رسول خدا صلی الله علیه وآله فرار را بر قرار ترجیح دادند.
شجاعت شرط امامت
شیعه و اهل سنت برای خلافت و امامت بعد رسول خدا صلی الله علیه وآله شرایطی را نام میبرند که یکی از شرایط آن شجاعت است و کسی که این شرط را نداشته باشد لایق خلافت و امامت بعد رسول خدا نخواهد بود.
میر سید شریف جرجانی در شرح مواقف مینویسد :
المقصد الثانی فی شروط الامامة
الجمهور علی ان أهل الامامة و مستحقها من هو …. شجاع قوی القلب (لیقوی علی الذب عن الحوزة) و الحفظ لبیضة الاسلام بالثبات فی المعارک[۹]
همچنین تفتازانی در شرح مقاصد می آورد :
[المبحث الثانی الشروط التی تجب فی الامام]
قال: المبحث الثانی التکلیف و الحریة و الذکورة و العدالة، و ذلک ظاهر. و زاد الجمهور الشجاعة لیقیم الحدود، و یقاوم الخصوم[۱۰]
توجیه واهی ابن تیمیه
شرط شجاعت از یکطرف، فرار شیخین در این مواقف حسّاس از زندگانی رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از طرف دیگر، اهل سنّت را دچار گرفتاری کرده است، فکر کردند و کردند تا اینکه شیخ الاسلامشان یعنی جناب «ابن تیمیه» که در چنین مواردی حلاّل مشاکل!! آنان است فکری بکر و چاره ای معقول!! اندیشیده، چنین می گوید:
شکی نیست که ما در خلیفه و حاکم اسلام به لزوم وجود صفت شجاعت قائلیم، ولکن شجاعت بر دو قسم است:
۱ ـ شجاعت قلبی
۲ ـ شجاعت بدنی
و ابوبکر درست است از شجاعت بدنی بی بهره بوده، ولی او دارای شجاعت قلبی بوده، و همین مقدار از شجاعت برای حاکم اسلامی کافی است!! و در ادامه سخنانش می گوید:
و اگر شما می گوئید علی اهل جهاد و قتال بوده، ما می گوئیم: عمر بن خطّاب نیز اهل قتال و جنگ در راه خداوند بوده است، ولی باید دانست که قتال بر دو قسم است:
۱ ـ قتال با شمشیر
۲ ـ قتال با دعاء
و عمر بن خطّاب با دعاء، در راه خداوند قتال کرده است.[۱۱]
«وَیحْتَاجُ إِلَی شَجَاعَةِ الْقَلْبِ، وَإِلَی الْقِتَالِ بِالْیدِ. وَهُوَ إِلَی الرَّأْی وَالشَّجَاعَةِ فِی الْقَلْبِ فِی الرَّأْسِ الْمُطَاعِ أَحْوَجُ مِنْهُ إِلَی قُوَّةِ الْبَدَنِ، وَأَبُو بَکرٍ وَعُمَرُ – رَضِی اللَّهُ عَنْهُمَا – مُقَدَّمَانِ فِی أَنْوَاعِ الْجِهَادِ غَیرَ قِتَالِ الْبَدَنِ»[۱۲]
ترسو بودن ابوبکر
ابن ابی الحدید معتزلی سنی در شرح نهج البلاغه اقرار میکند که ابوبکر ترسو بوده و در جنگی شرکت نکرده است.
و لو کان أبو بکر شریکاً لرسول اللَّه فی الرسالة و ممنوحاً من اللَّه بفضیلة النبوّة، و کانت قریش و العرب تطلبه کما تطلب محمداً صلی الله علیه و آله و سلم لکان للجاحظ أن یقول ذلک فأما و حاله حاله و هو أضعف المسلمین جنانا و أقلهم عند العرب ترة لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً؛ و هو أحد الأتباع غیر مشهور و لا معروف و لا طالب و لا مطلوب فکیف یجوز أن یجعل مقامه و منزلته مقام رسول الله ص و منزلته و لقد خرج ابنه عبد الرحمن مع المشرکین فرآه أبو بکر فقام مغیظا علیه فسل من السیف مقدار إصبع یرید البروز إلیه فقال له رسول الله ص یا أبا بکر شم سیفک و أمتعنا بنفسک و لم یقل له و أمتعنا بنفسک إلا لعلمه بأنه لیس أهلا للحرب و ملاقاة الرجال و أنه لو بارز لقتل[۱۳]
اگر ابوبکر در پیامبری شریک رسول خدا بود و فضیلت نبوت را به او هم داده بودند و قریش و عرب همانگونه که محمد (صلی الله علیه وآله) را میطلبیدند در طلب او بودند البته جاحظ میتوانست چنان سخنی بگوید ولی وقتی میبینیم او از همه مسلمانان کم دلتر بوده و کمتر از همگان به عربها گزند رسانیده و هرگز نه تیری انداخته و نه شمشیری کشیده و نه خونی ریخته و خود یکی از دنباله روهای نامعروف و غیر مشهور است که نه او در طلب کسی بر آمده و نه کسی در طلب او، در این حال چگونه میتوان مقام و منزلت او را در کنار مقام و منزلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نهاد؟ پسرش عبد الرحمن که در روز احد با مشرکان بیرون آمده بود چون ابوبکر وی را دید خشمناک برخاست و به اندازه یک انگشت شمشیر را کشید و آهنگ روبرو شدن با او کرد و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گفت ای ابوبکر! شمشیر را در نیام کن و ما را با وجود خویش بهرهمند گردان، این که به او گفت ما را با وجود خویش بهرهمند گردان تنها برای این بود که میدانست او مرد جنگ و زد و خورد با پهلوانان نیست و اگر پای به میدان نهد کشته میشود.
دلایل فرار
علت فرار ابوبکر و عمر از جنگ طبعا میتواند عدم شجاعت و ترسو بودن و دنیا طلبی ، عدم اعتقاد به آخرت و معاد باشد .
اما در بررسی دقیق تر میتوان به مطلب مهمتری دست یافت و آنهم فرار برای حفظ جان برای به دست اوردن قدرت بعد رسول خدا است.
از قدیمی ترین کتاب های سیره تا متاخرین نوشتند که ابتدای دعوت رسول خدا برخی قبائل آمدند خدمت رسول الله صلی الله علیه وآله و گفتند که ما ایمان می آوریم و پشتیبانی میکنیم اما به این شرط که بعد شما ریاست از ان ما باشد .
این مطلب را ابن هشام در کتاب سیره خودش اینچنین نقل میکند :
قَالَ ابْنُ هِشَامٍ: فِرَاسُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَمَةَ الْخَیرِ بْنِ قُشَیر بْنِ کعْبِ بْنِ رَبِیعَةَ بْنِ عَامِرِ بْنِ صَعْصعة: وَاَللَّهِ، لَوْ أَنِّی أَخَذْتُ هَذَا الْفَتَی مِنْ قُرَیشٍ، لَأَکلْتُ بِهِ الْعَرَبَ، ثُمَّ قَالَ: أرأیتَ إنْ نَحْنُ بَایعْنَاک عَلَی أَمْرِک، ثُمَّ أَظْهَرَک اللَّهُ عَلَی مَنْ خَالَفَک، أَیکونُ لَنَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِک؟ قَالَ: الْأَمْرُ إلَی اللَّهِ یضَعُهُ حَیثُ یشَاءُ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ: أفَتُهدَف نحورُنا لِلْعَرَبِ دُونَک، فَإِذَا أَظْهَرَک اللَّهُ کانَ الْأَمْرُ لِغَیرِنَا! لَا حَاجَةَ لَنَا بِأَمْرِک؛ فَأَبَوْا عَلَیهِ.[۱۴]
این نشان میدهد که می دانستند یا کسانی پیش بینی کرده بودند که رسول الله صلی الله علیه وآله صاحب قدرت میشود و آمدند تا با پیغمبر همکاری کنند تا ریاست کشور و مردم را بعد پیامبر بدست بگیرند .
آیه دوم از سوره مبارکه مدثر [۱۵] مردم مکه و اطرافیان رسول خدا را به چند دسته تقسیم میکند: کفار ، مشرکین ، اهل کتاب و فی قلوبهم مرض .
با مطالعه تاریخ سه گروه اول یعنی کفار و مشرکین و اهل کتاب کاملا مشخص هست چه کسانی هستند و آنچه مجهول هست کسانی هستند از منافقین که قرآن کریم از آنها به فی قلوبهم مرض تعبیر میکند.
تفاسیر شیعه و سنی مصادیق ( فی قلوبهم مرض ) را منافقین معرفی کردهاند .
پس دو مطلب به دست میآید:
اول : فی قلوبهم مرض کسانی هستند که به ظاهر شهادتین را جاری کردهاند و اطراف رسول خدا هستند اما به قلب ایمان ندارند و به تعبیر تفاسیر منافق هستند.
دوم : این منافقین کسانی هستند که از روز های ابتدا همراه رسول خدا صلی الله علیه وآله بودهاند و به دروغ اظهار ایمان و اسلام میکردند چرا که سوره مدثر به اتفاق شیعه و سنی مکی هست و در مکه نازل شده است .
تایید این مطلب روایتی است که مرحوم صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه نقل میکند :
که سعد بن عبدالله اشعری قمی میگوید :
روزی در مناظره درگیر یک ناصبی متعصب شدم که در باطل خودش بسیار تند و بد زبان بود .
یک روز که با وی مناظره میکردم گفت: ای سعد! وای بر تو و بر اصحاب تو شما رافضیان زبان به طعن مهاجر و انصار میگشائید و ولایت و امامت آنها را از ناحیه رسول خدا انکار میکنید.
سپس گفت: ای سعد! ایراد دیگری دارم که بینی رافضیان را خرد میکند، آیا شما نمیپندارید که صدیقی که از شک و تردید مبرّاست و فاروقی که حامی ملّت اسلام بوده است منافق بودند و بیدینی خود را نهان میکردند و در این باب به واقعه شب عقبه استدلال میکنید، حالا به من بگو آیا صدیق و فاروق از روی رغبت اسلام آوردند و یا آنکه به زور و اکراه؟ سعد گوید: من اندیشه کردم که چگونه این سؤال را از خود بگردانم که تسلیم وی نشوم و بیم آن داشتم که اگر بگویم ابو بکر و عمر از روی میل و رغبت اسلام آوردند او بگوید: با این وصف دیگر پیدایش نفاق در دل آنها معنی ندارد، زیرا نفاق هنگامی به قلب آدمی درآید که هیبت و هجوم و غلبه و فشار سختی انسان را ناچار سازد که بر خلاف میل قلبی خود چیزی را اظهار کند چنان که خدای تعالی فرموده است:
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کفَرْنا بِما کنَّا بِهِ مُشْرِکینَ فَلَمْ یک ینْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا.[۱۶]
و اگر میگفتم آنها به اکراه اسلام آوردند مرا مورد سرزنش قرار میداد و میگفت: آنجا شمشیری نبود که موجب وحشت آنها بشود! سعد گوید: من با تزویر خود را از دست او رهانیدم ولی از خشم اندرونم پر شده بود و از غصّه نزدیک بود جگرم پاره پاره شود، و من پیش از آن طوماری تهیه کرده بودم و در آن چهل و چند مسأله دشوار را نوشته بودم که پاسخگویی برای آنها نیافته بودم و میخواستم از عالم شهر خود احمد بن اسحاق که مصاحب مولایمان ابو محمّد علیه السّلام بود پرسش کنم و به دنبال او رفتم، او به قصد سرّ من رای و برای شرفیابی حضور امام علیه السّلام از قم بیرون رفته بود و در یکی از منازل راه به او رسیدم و چون با او مصافحه کردم گفت: خیر است، گفتم: اوّلا مشتاق دیدار شما بودم و ثانیا طبق معمول سؤالهایی از شما دارم، گفت: در این مورد با هم برابر هستیم، من هم مشتاق ملاقات مولایم ابو محمّد علیه السّلام هستم و میخواهم مشکلاتی در تأویل و معضلاتی در تنزیل را از ایشان پرسش کنم، این رفاقت میمون و مبارک است زیرا به وسیله آن به دریایی خواهی رسید که عجائبش تمام و غرائبش فانی نمیشود و او امام ما است.
بعد از آن با هم به سامرّا درآمدیم و به در خانه مولایمان رسیدیم اجازه خواستیم و برای ما اذن دخول صادر شد.
…. بر امام عسکری علیه السلام سلام کردیم و او پاسخ گرمی داد و اشاره فرمود که بنشینیم …
امام فرمود: و مسائلی که میخواستی بپرسی! گفتم: ای مولای من آن مسائل نیز بر حال خود است، فرمود: از نور چشمم ( امام زمان علیه السلام ) بپرس! و به آن پسر بچه اشاره فرمود و آن پسر بچه گفت: از هر چه میخواهی بپرس .(وقتی سوال خود را پرسیدم امام زمان علیه السلام فرمودند ) :
و آنگاه که گفت: به من بگو که اسلام صدیق و فاروق آیا به طوع و رغبت بوده است یا به اکراه و اجبار؟ چرا به او نگفتی که اسلام آن دو از روی طمع بوده است زیرا آنها با یهودیان مجالست داشتند و از آنها از پیشگوییهای تورات و سایر کتب پیشینیان و داستان محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و پایان کار او استخبار کرده بودند و آنها یادآور میشدند که محمّد بر عرب مسلّط میشود همچنان که بخت نصر بر بنی اسرائیل مسلّط شد و از پیروزی او بر عرب گریزی نیست همچنان که از پیروزی بخت نصر بر بنی اسرائیل گریزی نبود جز آنکه او در دعوی نبوّت خود دروغگو بود. پس به نزد محمّد آمدند و با او در ادای شهادت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ همراهی کردند و به طمع آنکه چون امور او استقرار یافت و احوالش استقامت گرفت به هر یک حکومت شهری خواهد رسید و چون از رسیدن به این مقصد ناامید شدند نقاب بر چهره کشیدند و با عدّهای از همگنان منافق خود به بالای آن گردنه رفتند تا او را بکشند و خدای تعالی مکر آنها را برطرف ساخت و در حالی که خشمگین بودند برگشتند و خیری به آنها نرسید .
أَسْلَمَا طَوْعاً أَوْ کرْهاً لِمَ لَمْ تَقُلْ لَهُ بَلْ أَسْلَمَا طَمَعاً وَ ذَلِک بِأَنَّهُمَا کانَا یجَالِسَانِ الْیهُودَ وَ یسْتَخْبِرَانِهِمْ عَمَّا کانُوا یجِدُونَ فِی التَّوْرَاةِ وَ فِی سَائِرِ الْکتُبِ الْمُتَقَدِّمَةِ النَّاطِقَةِ بِالْمَلَاحِمِ مِنْ حَالٍ إِلَی حَالٍ مِنْ قِصَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ مِنْ عَوَاقِبِ أَمْرِهِ فَکانَتِ الْیهُودُ تَذْکرُ أَنَّ مُحَمَّداً یسَلَّطُ عَلَی الْعَرَبِ کمَا کانَ بُخْتَنَصَّرُ سُلِّطَ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنَ الظَّفَرِ بِالْعَرَبِ کمَا ظَفِرَ بُخْتَنَصَّرُ بِبَنِی إِسْرَائِیلَ غَیرَ أَنَّهُ کاذِبٌ فِی دَعْوَاهُ أَنَّهُ نَبِی فَأَتَیا مُحَمَّداً فَسَاعَدَاهُ عَلَی شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ بَایعَاهُ طَمَعاً فِی أَنْ ینَالَ کلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ جِهَتِهِ وَلَایةَ بَلَد[۱۷]
همانطوری که در کلام امام زمان علیه السلام در روایت وارد شده است حضرت فرمودند : ابوبکر و عمر با بزرگان و پیشگویان یهود در ارتباط بودند و از نصرت پیامبر خاتم با خبر بودند لذا از ابتدا از روی طمع به قدرت و خلافت رسول خدا صلی الله علیه وآله ایمان اوردند . و ایمانشان حقیقی نبود و منافقانه بود .
از این روایات برخی از سوالات تاریخی و قرآنی رمز گشایی میشود .
اولا : مصداق اتم و اکمل فی قلوبهم مرض ابوبکر و عمر هستند . که از ابتدا ظاهرا به پیامبر خدا اسلام آوردند اما در دلشان ایمانی وارد شنده بود و به تعبیر قرآن قلوبشان مریض بود به مرض نفاق .
ثانیا : دلیل اصلی فرار ابوبکر و عمر از جنگ ها که کتب عامه ان را نقل کرده اند این بود که جان خودشان را حفظ کنند تا به قدرت و خلافت بعد رسول خدا برسند .
و همانطور که در لسان امام زمان علیه السلام وارد شد علت ترور های نافرجام متمادی رسول خدا همین بود که زودتر به خواسته های خبیث و دنیایی خودشان برسند و حتی جان رسول خدا برای انها در رسیدن به اهداف شومشان اهمیتی نداشت.
ترور های نافرجام
ترور پیامبر خدا صلی الله علیه و اله در دو تاریخ و اتفاق ثبت شده است .
اول در عقبه ای بعد از بازگشت از جنگ تبوک و دوم در گردنه هرشا پس از بازگشت از حجه الوداع و بعد از جریان غدیر خم .
ترور اول
این ترور معروف به اصحاب عقبه هست و بعد از برگشت از جنگ تبوک اتفاق افتاده است بیهقی در دلائل النبوه این ترور را چنین گزارش میکند :
لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَافِلًا مِنْ تَبُوک إِلَی الْمَدِینَةِ حَتَّی إِذَا کانَ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ مَکرَ بِهِ نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَتَأَمَّرُوا أَنْ یطْرَحُوهُ مِنْ عَقَبَةٍ فِی الطَّرِیقِ وَ أَرَادُوا أَنْ یسْلُکوهَا مَعَهُ فَأُخْبِرَ رَسُولُ اللَّهِ خَبَرَهُمْ فَقَالَ مَنْ شَاءَ مِنْکمْ أَنْ یأْخُذَ بَطْنَ الْوَادِی فَإِنَّهُ أَوْسَعُ لَکمْ فَأَخَذَ النَّبِی ص الْعَقَبَةَ وَ أَخَذَ النَّاسُ بَطْنَ الْوَادِی إِلَّا النَّفَرَ الَّذِینَ أَرَادُوا الْمَکرَ بِهِ اسْتَعَدُّوا وَ تَلَثَّمُوا وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُذَیفَةَ بْنَ الْیمَانِ وَ عَمَّارَ بْنَ یاسِرٍ فَمَشَیا مَعَهُ مَشْیاً وَ أَمَرَ عَمَّاراً أَنْ یأْخُذَ بِزِمَامِ النَّاقَةِ وَ أَمَرَ حُذَیفَةَ یسُوقُهَا فَبَینَا هُمْ یسِیرُونَ إِذْ سَمِعُوا وَکزَةَ الْقَوْمِ مِنْ وَرَائِهِمْ قَدْ غَشُوهُ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمَرَ حُذَیفَةَ أَنْ یرُدَّهُمْ فَرَجَعَ وَ مَعَهُ مِحْجَنٌ فَاسْتَقْبَلَ وُجُوهَ رَاحِلَتِهِمْ وَ ضَرَبَهُمْ ضَرْباً بِالْمِحْجَنِ وَ أَبْصَرَ الْقَوْمَ وَ هُمْ مُتَلَثِّمُونَ فَرَعَبَهُمُ اللَّهُ حِینَ أَبْصَرُوا حُذَیفَةَ وَ ظَنُّوا أَنَّ مَکرَهُمْ قَدْ ظَهَرَ عَلَیهِ فَأَسْرَعُوا حَتَّی خَالَطُوا النَّاسَ وَ أَقْبَلَ حُذَیفَةُ حَتَّی أَدْرَک رَسُولَ اللَّهِ ص فَلَمَّا أَدْرَکهُ قَالَ اضْرِبِ الرَّاحِلَةَ یا حُذَیفَةُ وَ امْشِ أَنْتَ یا عَمَّارُ فَأَسْرَعُوا فَخَرَجُوا مِنَ الْعَقَبَةِ ینْتَظِرُونَ النَّاسَ فَقَالَ النَّبِی یا حُذَیفَةُ هَلْ عَرَفْتَ مِنْ هَؤُلَاءِ الرَّهْطِ أَوِ الرَّکبِ أَحَداً فَقَالَ عَرَفْتُ رَاحِلَةَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ کانَ ظُلْمَةُ اللَّیلِ غَشِیتْهُمْ وَ هُمْ مُتَلَثِّمُونَ فَقَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا شَأْنُ الرَّکبِ وَ مَا أَرَادُوا قَالُوا لَا یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَإِنَّهُمْ مَکرُوا لِیسِیرُوا مَعِی حَتَّی إِذَا أَظْلَمَتْ بِی الْعَقَبَةُ طَرَحُونِی مِنْهَا قَالُوا أَ فَلَا تَأْمُرُ بِهِمْ یا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا جَاءَک النَّاسُ فَتُضْرَبَ أَعْنَاقُهُمْ قَالَ أَکرَهُ أَنْ یتَحَدَّثَ النَّاسُ وَ یقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ وَضَعَ یدَهُ فِی أَصْحَابِهِ فَسَمَّاهُمُ لَهُمَا وَ قَالَ اکتُمَاهُمْ.[۱۸]
هنگامی که رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله با مسلمین از تبوک مراجعت میکرد و در راه مدینه بسیر خود ادامه میداد، گروهی از اصحاب او اجتماعی کردند، و تصمیم گرفتند که آن جناب را در یکی از گردنههای بین راه بطور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند که با آن حضرت از راه عقبه حرکت کنند.
پیغمبر اکرم از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر کس میل دارد از راه بیابان برود زیرا که آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن میگذرد، حضرت رسول هم از راه عقبه که منطقه کوهستانی بود براه خود ادامه داد، و لیکن آن چند نفر که اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این کار مهیا شدند، و صورتهای خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند.
حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام که راه میرفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، که از پشت سر حرکت میکنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی کنند.
پیغمبر اکرم از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر کرد که آن جماعت منافق را از آن جناب دور کند، حذیفه بطرف آنها حمله کرد و با عصائی که در دست داشت، بر صورت مرکبهای آنها زد و خود آنها را هم مضروب کرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند که حذیفه آنان را شناخته و مکرشان آشکار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حرکت کنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اکرم فرمود: ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض کرد: مرکب فلان و فلان را شناختم، و چون شب تاریک بود، و آنها هم صورتهای خود را پوشیده بودند لذا از تشخیص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهمیدید که اینها چه قصدی داشتند؟ و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریکی شب استفاده کنند و مرا از کوه بزیر اندازند، عرض کردند:
یا رسول اللَّه! امر کنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند که محمد اصحاب خود را متهم میکند و آنها را میکشد، شما هم این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نکنید.
اعتراف ابن حزم
با کمال تعجب ابن حزم نام برخی از این افراد را در کتاب المحلی می آورد و نقل میکند:
«قَدْ رَوَی أَخْبَارًا فِیهَا أَنَّ أَبَا بَکرٍ، وَعُمَرَ، وَعُثْمَانَ، وَطَلْحَةَ، وَسَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ – رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ – أَرَادُوا قَتْلَ النَّبِی – صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ – وَإِلْقَاءَهُ مِنْ الْعَقَبَةِ فِی تَبُوک»[۱۹]
گرچه ابن حزم سعی دارد این روایت را از طریق (ولید بن جمیع) مخدوش کند اما علاوه بر اینکه این شخص از روایان صحیح مسلم است و اهل سنت تمام راویان صحیح مسلم و بخاری را ثقه میدانند[۲۰]
افرادی مثل ابن سعد در طبقات[۲۱] ، ابن حبان در الثقات [۲۲]، عجلی در الثقات [۲۳]و ذهبی در میزان الاعتدال [۲۴] و … او را توثیق کرده اند .
ترور دوم
ترور دوم در مکانی به نام گردنه ی هرشی اتفاق افتاده است که در مسیر برگشت از حجه الوداع و بعد از جریان غدیر خم بوده است .
سلیم بن قیس توطئه ترور در گردنه هرشا را اینطور روایت میکند :
اوّل کسانی که بر غصب خلافت هم پیمان شدند ابو بکر و عمر بودند، و اساس و پایهای که طبق آن پیمان بستند و سایر پیمانهایشان هم بر آن پایه بود این بود که «اگر محمّد بمیرد یا کشته شود این امر خلافت را از اهل بیتش بگیریم بطوری که تا ما هستیم احدی از آنان به خلافت دست نیابد».
بعد از آن ابو عبیده جراح و معاذ بن جبل و در آخر سالم مولی ابی حذیفه هم به آنان پیوستند و پنج نفر شدند. اینان جمع شدند و داخل کعبه رفتند و در بین خود نوشتهای در این باره نوشتند که: «اگر محمد بمیرد یا کشته شود …». و در تمام این قضایا عایشه و حفصه جاسوس پدرانشان در خانه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بودند.
سپس ابو بکر و عمر جمع شدند و سراغ منافقین و آزادشدگان فرستادند و ما بین خود مشورت و نظر خواهی کردند و بر این رأی متّفق شدند که هنگام بازگشت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از حجة الوداع در گردنه «هرشی» که در راه مکه در نزدیکی جحفه است شتر حضرت را بر مانند و به این طریق حضرت را بقتل برسانند.
کسانی که اجرای نقشه را بر عهده داشتند چهارده نفر بودند که در جنگ تبوک هم همین نقش را بر عهده داشتند ولی این نقشه آنان بر آب شد.[۲۵]
پینوشتها
[۱] أنساب الأشراف للبلاذری (۱/ ۳۴۳)
[۲] «تاریخ دمشق لابن عساکر» (۴۲/ ۱۰۷)
[۳] «المصنف – ابن أبی شیبة» (۲۱/ ۱۷ ت الشثری):
[۴] القصائد السبع العلویات، القصیدة الاولی ۱/۹۱
[۵] فرهنگ ابجدی / ۶۹
[۶] قاموس قرآن ج۷ / ۱۵۵
[۷] ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن ج۴ / ۵۲۰
[۸] انفال / ۱۴ – ۱۵
[۹] شرح المواقف، ج۸، ص: ۳۴۹
[۱۰] شرح المقاصد ؛ ج۵ ؛ ص۲۴۳
[۱۱] «منهاج السنة النبویة» (۸/ ۸۷ -۷۷):
[۱۲] «منهاج السنة النبویة» (۸/ ۸۷):
[۱۳] شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ، ج ۱۳ ، ص۲۸۱
[۱۴]سیره ابن هشام – ت طه عبدالرووف سعد ۲ / ۵۱ ، السیره النبویه ، ابن کثیر ۲ /۱۵۸ ،
[۱۵] وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذینَ کفَرُوا لِیسْتَیقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکتابَ وَ یزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً وَ لا یرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیقُولَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً کذلِک یضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشاءُ وَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَ ما یعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک إِلاَّ هُوَ وَ ما هِی إِلاَّ ذِکری لِلْبَشَرِ (۳۱)
[۱۶] ( ۲) المؤمن: ۸۵.
[۱۷] کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص: ۴۶۳
[۱۸] البدایة والنهایة ت الترکی» (۷/ ۱۸۳ – ۱۸۴)
[۱۹] «المحلی بالآثار» (۱۲/ ۱۶۰)
[۲۰]ینْبَغِی لکل منصف أَن یعلم أَن تَخْرِیج صَاحب الصَّحِیح لأی راو کانَ مُقْتَض لعدالته عِنْده وَصِحَّة ضَبطه وَعدم غفلته وَلَا سِیمَا مَا انضاف إِلَی ذَلِک من إطباق جُمْهُور الْأَئِمَّة علی تَسْمِیة الْکتَابَینِ بالصحیحین……َقد کانَ الشَّیخ أَبُو الْحسن الْمَقْدِسِی یقُول فِی الرجل الَّذِی یخرج عَنهُ فِی الصَّحِیح هَذَا جَازَ القنطرة « فتح الباری لابن حجر» (۱/ ۳۸۴)
[۲۱] « الطبقات الکبری ط دار صادر» (۶/ ۳۵۴)
[۲۲] « الثقات لابن حبان» (۵/ ۴۹۲)
[۲۳] « الثقات للعجلی ط الدار» (۲/ ۳۴۲)
[۲۴] « میزان الاعتدال» (۴/ ۳۳۷)
[۲۵] أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم، ص: ۲۳۲
منابع و مآخذ
- قران کریم
- کمال الدین و تمام النعمة ، ابن بابویه، محمد بن علی ، ۳۸۱ ق ، اسلامیه
- أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم ، هلالی، سلیم بن قیس م ۷۶ ق ، مترجم: انصاری زنجانی خوئینی، اسماعیل ، نشر الهادی
- البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی البصری ثم الدمشقی (ت ۷۷۴ هـ) ، دار هجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان
- المحلی بالآثار ، أبو محمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی [الظاهری] ، دار الفکر – بیروت
- تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها وأهلها
- أبی القاسم علی بن الحسن ابن هبة الله بن عبد الله الشافعی المعروف بابن عساکر (۴۹۹ – هـ – ۵۷۱ هـ) ، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع
- المصنف لابن أبی شیبة ، أبی بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة العبسی الکوفی ، (۱۵۹ هـ – ۲۳۵ هـ) ، الناشر: دار کنوز إشبیلیا للنشر والتوزیع، الریاض – السعودیة
- القصائد الهاشمیات والقصائد العلویات ، الناشر مؤسسة الأعلمی للمطبوعات
- فرهنگ ابجدی ، بستانی، فؤاد افرام ، ۱۹۰۶ م ، انتشارات اسلامی
- قاموس قرآن ، قرشی بنایی، علی اکبر ، معاصر ، دار الکتب الاسلامیة
- مفردات ألفاظ القرآن ، راغب اصفهانی، حسین بن محمد ، ۵۰۲ ق ، دار القلم- الدار الشامیة
- شرح المواقف ، ایجی- میر سید شریف |، ۷۵۶ ق- ۸۱۶ ق ، الشریف الرضی
- شرح المقاصد ، سعد الدین تفتازانی ۷۹۳ ق ، الشریف الرضی
- منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة ، تقی الدین أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبی القاسم بن محمد ابن تیمیة الحرانی الحنبلی الدمشقی (ت ۷۲۸هـ) ، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة
- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ، ابن ابی الحدید ، ۶۵۵ ق ، مکتبة آیة الله المرعشی
- فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار المعرفة – بیروت
- الطبقات الکبری ، أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الهاشمی بالولاء، البصری، البغدادی المعروف بابن سعد (ت ۲۳۰هـ) ، دار صادر – بیروت
- الثقات ، محمد بن حبان بن أحمد بن حبان بن معاذ بن مَعْبدَ، التمیمی، أبو حاتم، الدارمی، البُستی (ت ۳۵۴ هـ) ، دائرة المعارف العثمانیة بحیدر آباد الدکن الهند
- معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث ومن الضعفاء وذکر مذاهبهم وأخبارهم ، أبو الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلی الکوفی (ت ۲۶۱هـ) ، مکتبة الدار – المدینة المنورة – السعودیة
- میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایماز الذهبی (ت ۷۴۸هـ) ، دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت – لبنان
- جمل من أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی بن جابر بن داود البَلَاذُری (ت ۲۷۹هـ) ، دار الفکر – بیروت