معاویة بن ابی سفیان
ابوعبدالرحمان معاویة بن ابیسفیان صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف بن قصی قریشی اموی[۱]، در سال پنجم پیش از بعثت متولد شد. البته در برخی نقلها هفت و سیزده سال قبل از بعثت نیز تولد او ذکر شده است.[۲]
مادر معاویه هند دختر عتبه بن ربیعه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصی است .هند، مادر برادر معاویه یعنی عتبه بن ابی سفیان هم هست . و دیگر پسران ابوسفیان یعنی یزید و محمد و عنبسته و حنظله و عمر و از زنان دیگر ابوسفیان هستند.[۳] هند بود که دستور داد جنازه حمزه، عموی پیامبر را مثله کنند. سپس جگر او را به دندان گرفت و به هند جگرخوار (آکلة الأکباد) معروف شد.[۴] به همین دلیل در زیارت عاشورا از معاویه به ابن آکلة الاکباد یاد شده است.
از هند مادر معاویه در مکه به فساد و فحشاء نام برده میشد. زمخشری در کتاب ربیع الابرار خود میگوید: معاویه را به چهار شخص نسبت میدادند: به مسافر بن ابیعمرو، و عماره بن ولید بن مغیره ، و عباس بن عبدالمطلب و به صباح که آوازه خوان عماره بن ولید بود.
زمخشری میگوید: ابوسفیان مردی زشت روی و کوته قامت بود، صباح جوان و خوش چهره و مزدور ابوسفیان بود؛ هند او را به خود فراخواند و او با هند درآمیخت.
و گفتهاند: عتبه پسر ابوسفیان هم از صباح است و چون هند خوش نمیداشت آن کودک را در خانه خود نگه دارد، او را به منطقه اجیاد برد و آنجا نهاد و این در آن هنگام بود که مشرکان و مسلمانان یکدیگر را هجو میگفتند و این موضوع به روزگار پیامبر (صلی الله علیه وآله) و پیش از فتح مکه بوده است. حسان بن ثابت در این باره چنین سروده است:
این کودک در خاک افتاده کنار بطحاء که بدون گهواه است از کیست؟ او را بانوی سپید روی و خوش بوی و لطیف چهرهای از خاندان عبدشمس زاییده است.[۵]
اسلام و معاویه
پدر او از بزرگان قریش و از مخالفان سرسخت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بود، معاویه نیز به پیروی از پدرش تا بیست سال بعد از ظهور اسلام و تا زمان فتح مکه، اسلام اختیار نکرد و تنها در آن هنگام بود که همراه پدر، مادر و برادرش به اسلام رو آورده و در گروه اجتماعی «مسلمة الفتح» یا «مسلمانان بعد از فتح مکه» قرار گرفت.[۶]
معاویه، در اوج برخورد جاهلیت با اسلام، لحظهای از سردمداران کفر دوری نگزید، حتی آن روز که میدید پدرش ظاهراً به اسلام گرایش یافته است، وی را با اشعاری نکوهشکرد و گفت:
یا صخر لاتسلمن یوماً فتفضحنا بعـد الذین ببـدر اصبحـوا مزقا
خالـی وجـدی وعم الام ثالثهم وحنظل الخیر قد اهدی لنا الارقا
لاتـرکـننّ الـی امــر یکلّفنـــا عاد والراقصات به فی مکه الخرقا[۷]
فالموت اهون من قول العداه لقد ابن الحرب عن العزّی اذا فرقا
ای صخر! اسلام را نپذیر که ما را به رسوایی دچار خواهی ساخت! پس از مرگ عزیزانی که در جنگ بدر پاره پاره شدند، دایی و جدم و نیز عموی مادرم ـ که سومین فرد آن کشتگان بود ـ و حنظله برادر خوبم؛ آنها که خواب سحرگاه ما را به بیداری مبدل ساختند، یک لحظه نیز به اسلام میل نکن، که بر گردن ما بار ننگ میگذارد!
سوگند به شتری که چون رقاصان، در مکه راه میپیماید، مرگ آسانتر است از ملامت دشمنان که بگویند فرزند حرب، به خاطر ترس و وحشت از ـ بت ـ عزّی روی گردانید!
قیس بن سعد عباده به او چنین مینویسد: «… به زور وارد اسلام شدید…»[۸] همچنین او و پدرش جزو «مؤلّفة قلوبهم» بودند[۹] که پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای مماشات با آنان به هر یک، صد شتر از غنائم جنگی بخشید.[۱۰]
عنوان خال المومنین
البته خواهرش ام حبیبه راه خود را از خانوادهاش جدا کرده بود و قبل از فتح مکه به اسلام گرویده و به همسری پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز برگزیده شده بود. برخی هواداران معاویه به همین مناسبت درصدد منقبت تراشی برای او برآمده و او را «خال المؤمنین» یا «دایی مؤمنان»! خواندند.[۱۱] با آنکه افرادی هم طراز او چون «محمد بن ابی بکر» برادر عائشه و یا «عبدالله بن عمر» برادر حفصه از چنین توصیفی بیبهره بودند!
استفاده از واژه «خال المؤمنین» برای معاویه قطعا دلائل و انگیزههای سیاسی دارد. این انگیزهها صرفاً مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوت است. معاویهای که به جنگ با عترت طاهره برخاست و بعد از جنگ با امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهماالسلام، او را سب و لعن میکرد و با دو فرزند بزرگوارش امام حسن و امام حسین علیماالسلام که ریحانههای پیغمبر و دو سید اهل بهشت هستند؛ محاربه نمود.
از بین بردن نام و یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و بنیهاشم
ابن ابی الحدید در مورد اصل دین او این چنین میگوید:
«گروه بسیاری از یاران (معتزلی) ما در مورد اصل دین معاویه طعنه زدهاند و به فاسق بودن او بسنده کردهاند و گفتهاند که او ملحد بوده و به نبوت اعتقاد نداشته است و مطالبی از میان سخنان و گفتارهای یاوه او نقل کردهاند که دلالت بر این موضوع دارد.
زبیر بن بکار که هرگز متهم به دشمنی با معاویه نیست و آن چنان که از احوال او و انحراف و کناره گیری او از فضائل علی علیه السلام معلوم میشود هیچ گونه نسبتی هم با عقاید شیعه ندارد در کتاب الموفقیات خود چنین آورده است.
مطرف بن مغیره بن شعبه میگوید : من با پدرم پیش معاویه رفتم، پدرم همواره پیش او رفت و آمد داشت و با او گفتگو میکرد و پس از آنکه پیش من باز میگشت از معاویه و عقل او سخن میگفت و از آنچه از او میدید اظهار شگفتی میکرد. تا آنکه شبی آمد و از غذا خوردن خودداری کرد. من او را اندوهگین دیدم، ساعتی منتظر ماندم و پنداشتم اندوه او برای کاری است که میان ما رخ داده بود. گفتم: چرا امشب تو را چنین اندوهگین میبینم؟
گفت: پسر جان! من از پیش کافرترین و پلیدترین مردم برمیگردم پرسیدم موضوع چیست؟
گفت: در حالی که با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم: ای امیرالمؤمنین! از تو عمری گذشته است و اینک که پیر شدهای چه خوب است دادگری کنی و کار خیر انجام دهی و مناسب است به برادران خودت از بنی هاشم توجه کنی و با دیده محبت بنگری و پیوند خویشاوندی ایشان را رعایت کنی که به خدا سوگند امروز قدرتی در دست ایشان نیست که از آن بیم داشته باشی وانگهی این کاری است که نام نیک و ثوابش برای تو باقی است .
گفت : هیهات هیهات! چه نام نیکی را امید داشته باشم که باقی بماند! آن مرد تیمی(ابوبکر) به پادشاهی رسید و با دادگری و چنان که باید حکومت کرد و همین که نابود شد نام نیک او هم نابود شد. فقط گاهی کسی میگوید: ابوبکری هم بود. سپس آن مرد خاندان عدی(عمر) پادشاه شد، سخت کوشش کرد و ده سال دامن بر کمر زد و همین که نابود شد نام نیک او هم نابود شد، مگر این که گاهی کسی بگوید عمری هم بود. سپس برادر ما عثمان به خلافت رسید؛ مردی که از نظر نسب، چون او وجود نداشت!! و کرد آنچه کرد و با او رفتار کردند آنچه کردند اما وقتی کشته شد، به خدا قسم! نامش نیز مُرد و اعمال و رفتارش نیز فراموش شد و حال آنکه در مورد پسر ابی کبشه(حضرت ختمی مرتبت) هر روز پنج بار بانگ زده می شود: «اشهد ان محمدا رسول الله. بنابراین ای بیپدر پس از این دیگر چه کاری باقی و کدام کار نیک جاودانه میماند؟ نه به خدا سوگند من هرگز راحت نمیشوم مگر این نام هم دفن شود.»[۱۲]
او میخواست حتی یک نفر از بنی هاشم زنده نماند! امیرمؤمنان در تصریح به این نیت معاویه میفرماید:
به خدا سوگند! معاویه خواهان آن است که یک فرد از بنی هاشم زنده نماند؛ او به این وسیله میخواهد نور حق را خاموش سازد اما حق جز به اتمام نور خویش راضی نمیشود اگرچه کافران هم به خواست او خوشنود نباشند.[۱۳]
افعال معاویه در مخالفت با ظواهر اسلام
اما کارهای معاویه که با عدالت ظاهری منافات دارد از قبیل جامه ابریشم پوشیدن و در ظروف زرین و سیمین آب خوردن او چنان بود که ابوالدرداء آن را منکر شمرد و او را از آن کار منع کرد و گفت: من از رسول الله صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: همانا کسی که در ظرفهای زرین و سیمین آب بیاشامد در درون خود آتش دوزخ فرو میریزد.
معاویه گفت : اما من اشکالی در این کار نمیبینم. ابوالدرداء گفت: ای وای! چه کسی عذر مرا در مورد معاویه نمیپذیرد که من از قول پیامبر او را خبر میدهم و او از رای خود من به من خبر می دهد! دیگر هرگز با تو در یک سرزمین زندگی و سکونت نمیکنم.
محدثان و فقیهان، این خبر را در کتابهای خود در احتجاج بر این که خبر واحد، در شرع ، ملاک عمل قرار میگیرد آوردهاند. این خبر نه تنها عدالت معاویه را خدشه دار میکند که عقیده او را هم مخدوش میسازد، زیرا هر کس در مقابل خبری از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت میشود بگوید: من در آنچه رسول خدا حرام کرده است اشکالی نمیبینم. دارای عقیده صحیح نیست .
همچنین از حالات دیگر او هم این موضوع فهمیده میشود زیرا غنایم و اموال همگانی را برای خود مخصوص گردانید و کسانی را که حدی بر ایشان نبود حد زد و از کسانی که اقامه حد کرد بر آنها واجب بود آن را برداشت و در مورد کارهای مردم و دین خدا به راس و عقیده خود حکم کرد، و زیاد را به خود ملحق ساخت و حال آنکه او این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را می دانست : «که فرزند از آن بستر است و زناکار را سنگ است.
و کشتن او حجر بن عدی و یارانش را که به هیچ وجه سزاوار آن نبودند و اهانت کردن او به ابوذر غفاری و دشنام دادن و بر پیشانی زدن او و فرستادنش بر شتر بدون جهاز به مدینه، آن هم فقط به سبب آنکه معاویه را نهی از منکر میکرد و کارهایش را زشت میشمرد و لعنت و نفرین کردن او علی و حسن و حسین علیهم السلام و عبدالله بن عباس را بر منابر اسلام. و ولیعهد کردن پسرش یزید را با آنکه تبهکاری و باده نوشی او آشکار بود و نرد بازی میکرد و میان کنیزکان آواز خوان میخفت و با آنان صبوحی میآشامید و میان آنان طنبور مینواخت و راهگشایی او برای اینکه بنی امیه بر مقام و خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله دست درازی کنند و کار به آنجا برسد که امثال یزید بن عبدالملک و ولید بن یزید که دو تبهکار رسوایند به خلافت برسند که یکی دوست و همنشین حبابه و سلامه است و دیگری کسی است که قرآن را تیرباران کرد و اشعار معروف را در الحاد و زندقه سروده است.
در این موضوع هم تردید نیست که اهل دین و حق از خوارج بری و بیزارند و این به آن سبب است که ایشان علی علیه السلام جدا شدند و بیزاری جستند و گرنه عقاید دیگر ایشان از قبیل جاودانگی فاسق در آتش ، لزوم خروج بر حاکمان ستمگر و امور دیگری از معتقدات ایشان مورد تایید اصحاب ما نیز هست و آنان هم همان مذهب را دارند و تنها چیزی که موجب تبری از خوارج است تبری ایشان از علی علیه السلام است. حال آنکه در این مورد هم معاویه چنان بود که علی علیه السلام را در حضور همگان و بر منابر روزهای جمعه و اعیاد در مکه و مدینه و دیگر شهرهای اسلامی لعنت میکرد.
بدین گونه معاویه هم در آن کار ناپسند خوارج با ایشان شریک بود و حال آنکه خوارج در اظهار دینداری و التزام به قوانین شریعت و اجتهاد و کوشش در عبادت و نهی از منکر و زشت شمردن منکرات بر او امتیاز داشتند. بنابراین سزاورارترند که آنان را بر ضد معاویه یاری داد نه اینکه معاویه را بر ضد آنان . با این توضیح معنی این سخن امیرالمؤمنین علی علیه السلام روشن می شود که فرموده است «با خوارج پس از من جنگ نکنید» یعنی در دوره پادشاهی معاویه.
دیگر از اموری که آن را تایید میکند این است که عبدالله بن زبیر هم برای جنگ با یزید بن معاویه از خوارج یاری خواست و از آنان تقاضا کرد که او را برای پادشاهی خود یاری دهد و شاعری در این مورد چنین سروده است:
ای ابن زبیر! آیا از گروهی که پدرت را با ستم کشتند و هنوز از هنگامی که عثمان را در عید قربان کشته بودند سلاح بر زمین نگذاشته بودند آرزوی یاری داری و حال آنکه چه خون پاک و پاکیزه یی را بر زمین ریختند. ابن زبیر در پاسخ گفت : اگر ترکان و دیلمیان در جنگ با بنی امیه با من همراهی کنند همراهی آنان را می پذیرم و به کمک ایشان انتقام می گیرم.»[۱۴]
همچنین برخی او را به عنوان یکی از کاتبان وحی الهی برشمردهاند،[۱۵] اما با توجه به اینکه اسلام معاویه تنها در دو سه سال آخر حیات پیامبر صلی الله علیه وآله بوده و همچنین در همین محدوده کوتاه نیز مشخص نیست که او چه زمانی مکّه را ترک کرده تا در مدینه در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، بسیار بعید به نظر میرسد که او نقش چندانی در کتابت وحی داشته باشد.
ابن ابی الحدید در اینباره اینطور میگوید: «او یکی از دبیران رسول خدا صلی الله علیه وآله هم بوده است ، هر چند درباره چگونگی این موضوع اختلاف است. آنچه که محققان سیره نویس برآنند این است که وحی را علی علیه السلام و زید بن ثابت و زید بن ارقم مینوشتهاند و حنظله بن ربیع تیمی و معاویه بن ابی سفیان نامههای آن حضرت را برای پادشاهان و رؤسای قبائل و برخی امور دیگر و صورت اموال صدقات و چگونگی تقسیم آنرا میان افراد مینوشتهاند.»[۱۶]
معاویه نماز جمعه را چهارشنبه خواند
مردی از اهالی کوفه -در بازگشت از نبردهای صفین- سوار بر ستوری به دمشق آمد، مردی دمشقی به او آویخت که این، ماده شتر من است که در اثنای جنگ صفین از من گرفتهاند.دعوایشان را بر معاویه عرضه داشتند مرد دمشقی برای اثبات مدعای خویش پنجاه شاهد گذراند بر این که آن ماده شتر از آن وی است. در نتیجه، معاویه رأی علیه مرد کوفی صادر کرد و دستور داد آن ستور را به مرد دمشقی تحویل دهد. مرد کوفی گفت: آن، شتر نر است نه ماده شتر. معاویه گفت: این رأیی است که صادر شده. و چون از حضورش برفتند مخفیانه کسی را به دنبال آن مرد کوفی فرستاد تا بیامد و از او پرسید ستورش بچند میارزد. و دو برابر بهای آن را به وی پرداخت و به او نیکی نمود و خوشرفتاری؛ و گفت: به علی بگو من با یکصد هزار سپاهی با وی روبهرو خواهم شد که یکیشان بین شتر نر و ماده فرق نمیگذارد. و چندان فرمانبردار معاویه بودند و سر براهش که وقتی آنها را به صفین میبرد در راه روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند. و به هنگام جنگ سر براهش نهاده بودند و او را بر بالای سر خویش میبردند و سخن عمرو بن عاص را باور داشتند که گفت: علی است که عمار یاسر را با کشاندنش به یاری خود به کشتن داده و کشته است. و کار سرسپردگیشان به معاویه به آنجا کشید که لعنت فرستادن بر علی را سنت و رویهای مستمر ساختند و از کودکی به آن میپرداختند و تا پیری و مرگ ادامه میدادند.[۱۷]
از این افعال و اقوال و اشعار بر میآید که دشمنی معاویه با اسلام، حتی از پدرش ابوسفیان ـ که محور شرک و سردمدار جنگهای خونین علیه پیامبر و اسلام بود ـ بیشتر است. ابوسفیان از روی اضطرار، تظاهر به اسلام میکرد، اما معاویه همان را هم برای خود ننگ میدانست. او هیچ وقت نمیتوانست با آیینی که افتخارهای جاهلی و سروری و ریاست خانوادگی او را نابود کرده بود، سر سازش داشته باشد. معاویه به خاطر آنچه که از نظر نسب به او نسبت داده میشد و نیز به خاطر عیبهایی که بر او و خاندانش ـ که در برابر اسلام مقاومتها و مبارزهها کرده بودندـ مطرح بود، عقدههای حل ناشدنی داشت!
این عقدهها وقتی بیشتر میشد که میدید اسلام، او و خاندانش را ـ که در دوران جاهلیت بسی بزرگ و دارای شخصیت مادی بودند ـ به پستی کشیده و پیامبر او، پدر و برادرش را در ردیف آزاد شدگان قرار داده است!
معاویه در عهد خلفای سهگانه
بعد از شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله)، مسلمانان جنگهای مختلفی با رومیان و ایرانیان داشتند که به پیروزیهای بزرگی نیز دست یافتند. در غرب سرزمینهای اسلامی، فتوحات بزرگی؛ مانند فتح شامات و بیت المقدس نصیب مسلمانان گشت. یزید بن ابیسفیان نیز یکی از فرماندهانی بود که برای جنگهای شامات به آن منطقه گسیل شده بود و به دنبال همین موضوع بود که از طرف حکومت مرکزی، فرماندار آن مناطق شد تا اینکه در سال هجدهم هجری بر اثر طاعون مرگش فرا رسید. خلیفه دوم، برادر یزید بن ابیسفیان و یا همان معاویه را به جانشینی برادرش برگزید و اینگونه بود که معاویه زمام امور شامات را در دستان خود گرفت.[۱۸]
معاویه، نخستین پادشاه اموی بود که سادگی حکومت اولیه را تغییر داد و تجمّل را وارد حکومت کرد. قبل از او – و حتی در زمان او- حکمرانان، سادهزیست بودند و خلیفه دوم نیز بر این امر اهتمام داشت.(این ساده زیستی یکی از شگردهای خلیفه دوم بود تا به این نحو خود را شبیه رسول خدا صلی الله علیه و آله نشان دهد تا بتواند به این واسطه جلوهای زاهدانه به حکومت غصبی خود بدهد و مردم را راضی نگاه دارد.)
با این حال معاویه چندان به توصیههای او گوش فرا نمیداد، بلکه برای خود بساطی؛ مانند بساط پادشاهی ترتیب داد تا اندازهای که خلیفه دوم هنگام سفر به شام او را کسرای عرب نامید! او زمانی که شیوه زندگی معاویه و تجمّلات او را دید به وی گفت: آیا اینهمه مال تو است؟!
معاویه پاسخ مثبت داد.
خلیفه گفت: چنین بساطی فراهم کردهای در حالیکه به من خبر دادهاند نیازمندان کنار دروازهات میآیند؟!
معاویه در جواب گفت که با علم به این مطلب، چنین رویکردی را انتخاب کردهام!
و به دنبال جویا شدن دلیل از جانب خلیفه، معاویه کار خود را چنین توجیه کرد که ما در سرزمینی هستیم که جاسوسان بسیاری از دشمن در آنجا وجود دارند و به همین دلیل، لازم است قدرت حکمرانیمان را چنان نشان دهیم که سبب عزت اسلام و مسلمانان باشد. با این حال من مطیع فرمان شمایم!
خلیفه رو به معاویه کرد و گفت تو همیشه در پاسخهایت به شیوهای عمل میکنی که مرا در منگنه قرار میدهی! اگر دلیلی که گفتی واقعی باشد که تصمیم درستی گرفتی و اگر توجیهی غیر واقعی باشد، نیرنگی از جانب تو است![۱۹]
برخی مورخان از تسامح عمر نسبت به معاویه اظهار شگفتی کردهاند.[۲۰] حسن بصری میگوید معاویه از همان زمان عمر، خود را برای خلافت آماده میکرد.[۲۱] عمر تمام شامات را به معاویه سپرد.[۲۲] عثمان در برابر اعتراضاتی که نسبت به معاویه میشد میگفت: چگونه او را عزل کنم در حالیکه عمر او را نصب کرده است.[۲۳] در دوره عثمان، شام منطقه امن او به شمار میآمد. او قُرّاء کوفه و نیز ابوذر را به آنجا تبعید کرد؛ گرچه معاویه برای حفظ موقعیت خود و جلوگیری از تأثیرگذاری اینان بر مردم، آنان را از شام بیرون کرد.[۲۴]
شورش علیه عثمان
معاویه از آغاز شورش بر ضد عثمان، در پی بهرهبرداری از آن بود. او در برههای از زمان از عثمان خواست به شام نزد او بیاید تا از دست مخالفان در امان باشد. اما عثمان این پیشنهاد را نپذیرفت.[۲۵] بعدها که شورش سخت شد، معاویه تنها راه را در این دید که عثمان کشته شود. بنابراین هیچ کمکی به عثمان نکرد، تا جایی که عثمان در اوج گرفتاری خود متوجه این امر شد و نامه عتاب آمیزی به معاویه نوشت.[۲۶] معاویه بعدها امویان را وارث عثمان میدانسته و به خونخواهی وی علیه امیرالمومنین علیه السلام شورش کرد. پس از کشته شدن عثمان و فرار همسرش به شام، معاویه از او خواستگاری کرد؛ اما او نپذیرفت.[۲۷]
معاویه در نامههای خود به امام علی بر این امر تکیه داشت که: خلیفه ما عثمان مظلوم کشته شده و خدا فرمود: «هر کسی مظلوم کشته شود، ما برای ولی او قدرتی قرار دادیم» پس ما به عثمان و فرزندان او سزاوارتریم.[۲۸] معاویه با تبلیغات فراوان خود را وارث عثمان میخواند.
معاویه در عهد امیرالمومنین علیه السلام
امیرالمومنین علی علیه السلام در همان آغاز خلافت به نماینده معاویه گفت: به معاویه بگو که من از امیری وی بر شام خشنود نیستم و مردم نیز هیچگاه به خلافت او رضایت نخواهند داد.[۲۹] معاویه پیش از رخداد جمل به زبیر نوشت: از مردم شام برای او بیعت گرفته است، اگر عراق را تصاحب کند در شام مشکلی نخواهد داشت. زبیر از این نامه خشنود و دلگرم شد.[۳۰] معاویه بر آن بود تا یکی از شخصیتهای سیاسی قریش به ویژه آنان را که در شوری حضور داشتند به خود جذب کند تا از او بهره برداری سیاسی کند. امام به همین نکته اشاره کرده بود که قریشیهایی که در شاماند، هیچکدام در شورا پذیرفته نشده و خلافت برای آنان روا نیست.[۳۱] معاویه در نامهای به امام علی نیز مسأله شورا را مطرح کرد.
امام خواست تا عبدالله بن عباس را به حکومت شام بفرستد. به معاویه نامه نوشت و معاویه در پاسخ تنها نامهای سفید برای امام فرستاد و نماینده معاویه گفت از جانب مردمی میآید که معتقدند تو عثمان را کشتهای و جز به کشتن تو رضایت نمیدهند.[۳۲] معاویه با بهره بردن از جنگ جمل و با استناد به مقابله طلحه، زبیر و عایشه، دخالت امام در قتل عثمان را بیشتر تبلیغ میکرد.[۳۳] پس از جنگ جمل، امام در کوفه مستقر شد؛ زیرا انتظار درگیری با سپاه شام میرفت و این کار از عراق برمیآمد. به جز شام دیگر بلاد با امام بیعت کرده بودند. امام در نامههایی کوشید معاویه را به اطاعت قانع کند. اما معاویه با استناد به اینکه گماشته عمر است، از اطاعت سر باز میزد.[۳۴] معاویه از امام خواست تا شام و مصر را به او واگذارد و پس از او بیعت کسی را برعهدهاش نگذارد و در مقابل او با امام بیعت میکند. امام در پاسخ گفت «لم یکن الله لیرانی اتخذ المضلین عضدا»[۳۵]
پس از اینکه نامه نگاریها و تلاش امام برای برکناری معاویه و اقناع وی ناکام ماند، امام مصمم بر جهاد شد. امام بزرگان اصحابش از مهاجر و انصار را فراخواند و پس از آن در خطبهای مردم را به جهاد فراخواند. جنگ در صفر سال ۳۷ هجری در منطقهای به نام صفین رخ داد. در میانه جنگ هنگامی که سپاه معاویه رو به شکست بود، قرآن بر نیزه کردند و بدین رو برخی از سپاهیان امیرالمومنین علیه السلام از ادامه جنگ سر باز زدند. سرانجام، داورانی برای حکمیت میان دو طرف تعیین شد و جنگ بدون نتیجه خاتمه یافت.[۳۶]
امام پس از نهروان کوشید تا مردم عراق را برای جنگ مجدد با شام بسیج کند. شمار کسانی که حاضر به همراهی امام بودند، اندک بود. امام از مردم خواست تا همراهش شوند، اما کمتر پاسخ مساعد میشنید. امام خطبههایی در نکوهش مردم دارد.[۳۷] امام در خطبه ۳۹ نهج البلاغه اینطور میفرمایند: «گرفتار کسانی شدهام که چون امر میکنم فرمان نمیبرند و چون میخوانم پاسخ نمیدهند.»
معاویه به سستی مردم عراق در نبرد با خود آگاه بود. در این اوضاع مصمم شد تا با تجاوز به نواحی مختلف تحت سلطه امام در جزیرة العرب و حتی عراق، قدرت امام را تضعیف کند و راه را برای گشودن عراق فراهم کند.[۴۵] معاویه میگفت: این قتل و تاراجها مردم عراق را میترساند و کسانی را که در زمره مخالفانند، یا تصمیم به جدایی دارند، در کار خود دلیر میگرداند. آنان را که از کشاکشها بیمناکاند به نزد ما فرا میخواند.[۳۸] این تهاجمات به نام «غارات» معروفاند. ابواسحاق ثقفی فهرستی از این غارات را در کتاب الغارات تألیف کرده است.
تشکیل پادشاهی اموی
پس از شهادت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیهما السلام ، مردم شام در بیت المقدس با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند.[۳۹] معاویه سپس به سوی عراق شتافت. امام حسن علیه السلام در کوفه، با سپاه دوازده هزار نفری که عبدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در وفاداری اصحابش، تردید کرد، به ویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرمانده سپاه و توفیقش در دلجویی از عبیدالله بن عباس. در این هنگام امام حسن علیه السلام از جنگ دست شست و در گفتگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن علیه السلام حکومت را به معاویه واگذار کرد. امام صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه با او باشد. معاویه به دنبال صلح وارد کوفه شد و در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال «عام الجماعة» نامیده شد؛ زیرا امت به استثنای خوارج با یک خلیفه بیعت کردند. جاحظ با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر ملک مستولی شد و بر دیگر اعضای شورا و جماعت مهاجر و انصار به استبداد گرایید، میگوید: معاویه آن سال را عام الجماعه نامید، در حالیکه آن سال «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه» بود. سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد.[۴۰]
حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی-سیاسی، و احیاناً قبیلهای و منطقهای، به وسیله زور و با بهرهگیری از حیلههای سیاسی، قدرت را به دست آورد. معاویه تصریح دارد که خلافت را نه با محبت و دوستی و رضایت مردم، بلکه با شمشیر به دست آورده است.[۴۱] به این ترتیب پادشاهی اموی به وجود آمد و معاویه پادشاه شد. این سلسله ۹۱ سال (۱۳۲ق.-۴۱ق.) دوام یافت. در این مدت ۱۴ نفر به حکومت رسیدند.[۴۲] نخستین آنان معاویة بن ابی سفیان و آخرین ایشان مروان بن محمد بود.[۴۳]
سیاسات معاویه در زمامداری
استفاده از عقیده جبر برای تثبیت سلطنت
معاویه برای تثبیت سلطنت خود، از برخی اصول دینی نیز بهره میبرد. وی به قدرت رسیدن خود را از سوی خدا میدانست؛ زیرا همه کارها در دست خداوند است.[۴۴] زمانی دیگر معاویه گفت: این خلافت امری از امر خداوند و قضایی از قضای الهی است.[۴۵] معاویه در برابر مخالفت عایشه با ولایتعهدی یزید گفت: این کار قضای الهی است و در قضای الهی کسی را اختیار نیست.[۴۶] و طبق برخی از نقلها عایشه را به قتل رساند.[۴۷]
زیاد بن ابیه، حاکم معاویه در بصره و کوفه، ضمن خطبه معروف خود گفت:ای مردم! ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست میکنیم.[۴۸] یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بندهای از بندگان خدا بود، خداوند او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید… و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است.[۴۹] معاویه در برابر فرزند عثمان که به ولایتعهدی یزید اعتراض کرد و گفت تو به خاطر پدر ما سر کار آمدی، اظهار کرد: این ملکی است که خداوند آن را در اختیار ما قرار داد.[۵۰]
معاویه از به کار بردن کلمه مُلک درباره خود خشنود بود. معاویه میگفت: انا اول الملوک.[۵۱] وی نظام شاهی را صرفاً یک نظام سیاسی میدید و توضیح میداد که کاری به دینداری مردم ندارد. از او نقل شده است که میگفت: به خدا سوگند! جنگ من برای برپایی نماز، روزه داری و حجگزاری و زکات دادن نبود، اینها را شما انجام میدادید، من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن را به من داد، در حالی که شما از آن ناخشنود بودید.[۵۲]
ساخت کارخانه جعل حدیث
کتابت حدیث به دستور عمر ممنوع گردید و از آن رو که سند مکتوبی در میان نبود و انگیزه های لازم نیز در حکام بنی امیه برای جعل فضایل دروغین وجود داشت، و آنان امکانات مالی فراوانی را در این کار هزینه می کردند، بازار جعل حدیث رواج پیدا کرد و احادیثی نیز که بعدها مدوّن گردید بر اساس همان روایاتی بود که حکام بنی امیه آنها را رایج کرده بودند.
ابن ابی الحدید، از ابو الحسن علی بن محمد بن ابو سیف مدائنی در کتاب “الاحداث” نقل کرده که معاویه پس از عام الجماعه در نامهای به استاندارانش اعلام کرد نسبت به کسی که چیزی از فضایل ابو تراب و اهل بیت او بگوید، تعهّدی ندارد. تا اینکه گفت: به استاندارانش نوشت که مردم را دعوت کنند تا در فضیلت عثمان، صحابه و سه خلیفه اول روایت نقل نمایند و در برابر هر خبری که در مدح علی (علیه السلام) آمده، خبری ضد آن را در مدح صحابه بیاورند. نامه معاویه برای مردم خوانده شد، اموالی در این راه صرف گشت و اخبار ساختگی زیادی در مناقب آنان روایت شد و بصورت وسیع و گستردهای به فرزندان و کودکانشان تعلیم دادند و آنان مانند یادگیری قرآن، به فرا گرفتن آن پرداختند، فقیهان، قاضیان و والیان به این روش ادامه دادند. بدبختترین مردم در این باره قاریان ریاکار و مستضعفانی بودند که اظهار زهد و خشوع میکردند و به جعل احادیث میپرداختند تا مقرب درگاه والیان شوند و در این راه اموالی بدست آورند تا اینکه این اخبار بدست متدینینی افتاد که کذب و بهتان را جایز نمیدانستند، آنها را قبول و روایت کردند. سپس میگوید: ابن عرفه معروف به نفطویه که از بزرگان و اعلام محدثین است در تاریخ خود، مطالبی نظیر این خبر نقل کرده است.[۵۳]
معاویه در جعل حدیث دو روش را پیش گرفت. روش اول جعل احادیثی در مدح خود[۵۴] و دیگر رقبای اهل بیت علیهم السلام و دوم جعل حدیث در ذم اهل بیت.[۵۵] جعل حدیث در مدح معاویه آنقدر زیاد است که ابن تیمیه نیز به آن اقرار دارد. وی در رد حدیث طیر مشوی میگوید: در باره فضائل معاویه احادیث زیادی نقل کردهاند و کتابهای مستقلی نیز نوشتهاند، اهل دانش حدیث، نه آن را صحیح میدانند و نه این را.[۵۶]
از معاویه نقل شده که گفته بود: «نحن شجرة رسول الله»[۵۷] او کسانی از راویان حدیث از صحابه و تابعین را واداشت تا دهها حدیث در فضیلت او و بر ضد امیرالمومنین علیه السلام بسازند و در میان مردم رواج دهند از آن جمله ابوهریره، عمرو بن العاص، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبر را میتوان نام برد. نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا نقل شده: الامناء عندالله ثلاثه: جبرئیل وأنا و معاویه. ابن عساکر این قبیل روایات را به تفصیل یاد کرده است.
به عنوان نمونه میتوان به این حادثه نیز اشاره کرد که، «معاویه» چهار صد هزار درهم از بیت المال به «سمرة بن جندب» داد، تا در میان مردم شام سخنرانی کند و ضمن آن بگوید که آیه: “وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ”؛ (بقره ۲۰۴-۲۰۵) یعنی: «از مردم کسی هست که گفتارش در زندگانی دنیا بر تو خوش و شگفت آید و بر آنچه در دلش است خدای را گواه میگیرد و او سختترین دشمنان است. و هرگاه روی برتابد، در زمین میکوشد تا فساد برانگیزد و کشت و نژاد را نابود کند، و خدا فساد را خوش ندارد»، درباره علی ابن ابیطالب علیهما السّلام است و همچنین بگوید که آیه: “وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ”؛ (بقره ۲۰۷) یعنی: «از مردم کسی هست که جان خود را در راه کسب خشنودی خدا میفروشد و از خودش در میگذرد» درباره «ابن ملجم» مرادی شقیترین فرد نازل شده است.[۵۸]
ایجاد بیزاری از امیرالمؤمنین علیه السلام و آزار شیعیان
یکی از مظلومیتهای امیرالمومنین علی علیه السلام که در تاریخ بی سابقه بوده است همین ماجرای غم انگیز دشنام و لعن امیرالمومنین علیه السلام است که توسط معاویه ملعون و پلید پایه گذاری شد؛ که یکی از مهمترین شیوههای معاویه در برخورد با شیعیان همین ایجاد بیزاری از امیرالمومنین علیه السلام در میان مردم بود.
معاویه و دیگر امویان در دورههای بعد به سختی در حذف چهره امام علی از جامعه و معرفی او به عنوان عنصری جنگ طلب، خونریز فعالیت میکردند. در محافل از او اظهار تنفر میکردند و او را لعن میکردند. ابن ابی الحدید در باب «احادیثی که معاویه با تحریک عده ای از صحابه و تابعین، در ذم علی جعل کرد» در کتابش آورده است.[۵۹]
سب و لعن امیرالمومنین علیه السلام در دوره معاویه و سپس امویان به صورت یک سنت متداول ادامه داشت، تا آنکه پس ازحدود شصت سال در زمان عمر بن عبدالعزیز خاتمه یافت.[۶۰]
به گفته زمخشری در زمان بنی امیه بر روی ۷۰ هزار منبر به پیروی از سنتی که معاویه بنا نهاده بود امیرالمومنین علیه السلام لعن میشد.[۶۱]
چنانچه وقتی از مروان حکم سؤال شد چرا در منابر به علی دشنام میگویند، گفت: حاکمیت بنی امیه جز با سب علی پابرجا نمیماند: عَن عمر بن عَلی قَالَ: قَالَ مروان لعلی بن الْحُسَین: ما کانَ أحد أکف عَن صاحبنا من صاحبکم. قَالَ: فلم تشتمونه عَلَی المنابر؟!! قَالَ: لا یستقیم لنا هذا إلا بهذا.[۶۲]
مسلم در صحیح خود آورده است: معاویه به سعد بن ابی وقّاص گفت: چرا ابوتراب (علی علیه السلام) را ناسزا نمیگویی؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جمله ای که از رسول خدا صلی الله علیه وآله در عظمت علی علیه السلام شنیدهام که اگر یکی از آنها در حقّ من بود، از داشتن شتران سرخ مو(کنایه از اموال فراوان است) برایم بهتر بود.
آنگاه سعد بن ابی وقّاص آنها را نقل میکند که آن سه فضیلت عبارتند از: الف) در جریان تبوک که علی علیه السلام را در مدینه به جای خود گذاشت، خطاب به وی فرمود: «أَما تَرْضی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِی»؛ آیا خشنود نیستی که جایگاه تو در نزد من همانند هارون نسبت به موسی باشد جز آن که بعد از من نبوّتی نیست.
ب) در جنگ خیبر بعد از آن که دیگران نتوانستند قلعه خیبر را بگشایند فرمود: «لاُعْطِیَنَّ الرّایَةَ رَجُلا یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند. آنگاه پرچم را به دست علی علیه السلام داد وفتح و پیروزی حاصل شد.
ج) وقتی که در ماجرای مباهله آیه ۶۱ سوره آل عمران «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ…» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه وآله، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را فرا خواند و فرمود: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلِی»؛ خداوندا! اینان خاندان من هستند که مشمول این آیاتند.[۶۳]
معاویه میگفت این امر باید چنان گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتی نقل نکند.[۶۴] او در پایان خطبههایش علی را لعن میکرد. کارگزارانی را که علی را لعن نمیکردند، عزل میکرد. وحشتی ایجاد کرده بود که مردم نام فرزندانشان را علی نگذارند. شام تربیت شده معاویه بود، این امری است که در طی حکومت بنی امیه، در وفاداری کامل مردم شام به آنها، آشکار شد. گفتهاند که سران بنی امیه نزد سفاح شهادت دادند که جز بنی امیه اقوامی برای پیامبر صلی الله علیه و آله نمیشناختند.[۶۵]
سیاست معاویه در قبال مردم شام، نمیتوانست برای شیعیان عراق کارساز باشد. از این رو راه قتل و شکنجه را برگزید. اصطلاحی که برای شیعه علی در روزگار امویان شایع کرده بودند، «ترابیه» بود. کشتار شیعیان توسط امویان از زمان حکومت امیرالمومنین علیه السلام آغاز شد. معاویه، بسر بن ارطاة، سفیان بن عوف غامدی و ضحاک بن قیس را به بلاد عراق و حجاز فرستاد و از آنان خواسته بودند، هر جا شیعه یافتند، بکشند، مغیره از سال ۴۱ تا ۴۹ یا ۵۰ والی کوفه بود. مغیره با شیعیان به تسامح رفتار میکرد و با این روش، فضای سیاسی را آرام نگه داشت. پس از مرگ مغیره، معاویه به زیاد بن ابیه که والی بصره بود، امارت کوفه را هم سپرد. او در اقدام نخست، دست هشتاد تن از کسانی را که با او بیعت نکردند، قطع کرد. مسلم بن زیمر و عبدالله بن نجی از شیعیانی بودند که به دست او شهید شدند. امام حسین علیه السلام در نامه ای که در پی شهادت حُجر برای معاویه فرستاد، از شهادت آنان نیز یاد کرد. مأموریت زیاد، سرکوبی شیعیان در کوفه و سراسر عراق بود. ابن اعثم میگوید: او پیوسته در پی شیعیان بود و هر کجا آنان را مییافت میکشت و شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور میکرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را کشت. نقل شده است معاویه خود دستور داد گروهی از شیعه را به دار آویزند. زیاد شیعیان را در مسجد جمع میکرد تا از علی اظهار بیزاری کنند. امام حسن در نامه ای به معاویه به رفتار زیاد اعتراض کرد. معاویه همچنین به عمال خود نوشت:
در میان شما هر که از شیعیان علی و متهم به دوستی اوست، از بین ببرید، حتی اگر دلیل و بینهای برای این کار و لو با حدس و گمان، از زیر سنگ بیرون بکشید.
معاویه در لسان رسول خدا صلی الله علیه وآله
لعن معاویه، پدر و برادرش
معاویه در چند مورد توسط پیامبر صلی الله علیه و آله مورد لعن قرار گرفته و در یک مورد برادرش به همراه او و پدرش مورد لعن قرار گرفته اند:
نصر بن مزاحم هم در کتاب وقعة صِفّین ـ به نقل از علی بن اَقمر ـ می نویسد: … به نزد عبد الله بن عمر آمدیم و گفتیم: ای یار پیامبر خدا صلی الله علیه وآله! از آنچه خود شاهدش بوده ای و از پیامبرصلی الله علیه وآله دیده ای، برای ما باز گو.
عبد الله بن عمر گفت: معاویه کسی را نزد من فرستاده و گفته است: اگر به من خبر رسد که حدیث میگویی، گردنت را می زنم.
… ولی به خدا سوگند که تهدید او مرا از این باز نمی دارد که آنچه را از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله درباره خودش (معاویه) شنیده ام، برای شما بازگو کنم. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را دیدم که به سوی معاویه فرستاد و او را فرا خواند. پیک، باز آمد و گفت: او غذا می خورد.
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «خدا شکمش را سیر نگرداند!». آیا دیده اید او سیر شود؟
همچنین پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) را دیدم که از بزرگ راهی، بیرون آمد. آن گاه به ابو سفیان نظر افکند که سواره بود و معاویه و برادرش یکی از جلو می رفت و دیگری از پس. وقتی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) به آنان نظر افکند، فرمود: «بار خدایا! جلودار و دنباله رو و سواره را لعنت کن.
گفتیم: تو خودت از پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) شنیدی؟
عبدالله بن عمر گفت: بله؛ وگر نه اگر دروغ گویم، گوش هایم کر شود، چنانکه چشمانم نابینا شده است.[۶۶]
لا أشبع الله بطنه
همچنین مسلم بن حجاج نیشابوری در کتاب صحیح خود ـ به نقل از ابن عبّاس ـ مینویسد: من در میان کودکان، بازی می کردم که پیامبر خدا آمد. من پشت دری پنهان شدم. آنگاه پیامبر خدا صلی الله علیه وآله آمد و دست برشانه من گذاشت و فرمود: «برو و معاویه را نزد من فراخوان»
من آمدم و گفتم: او غذا می خورد. باز به من فرمود: « برو و معاویه را نزد من فرا خوان». من [دوباره] آمدم و گفتم: او غذا می خورد. آن گاه فرمود: «خداوند، شکمش را سیر نگرداند!»[۶۷]
ابن کثیرهم در کتاب بدایة و نهایة می نویسد: معاویه پس از نفرین پیامبر(صلی الله علیه وآله)، سیر نمی شد و این حالت، در دوران حکومتش با وی همراه بود و گفته می شد که او روزانه، هفت بار غذای گوشتی میخورد و میگفت: به خدا سوگند، سیر نمیشوم؛ ولی خسته می شوم.[۶۸]
امامان گمراهی
در مجلسی که با حضور امام حسن و امام حسین علیهما السلام، عبدالله بن عباس، فضلبن عباس و عبداللهبن جعفر و معاویه تشکیل شده بود، بحثی میان معاویه و عبدالله بن جعفر آغاز شد. عبدالله گفت:
وقتی درباره آیه ۶۰ سوره اسراء، از پیامبر اکرم سؤال کردند، فرمود: من دوازده نفر از امامان گمراهی را دیدم که از منبرم بالا میرفتند و پایین میآمدند و امتم را به صورت قهقرا به عقب بر میگرداندند. در میان آنها دو نفر از طایفه مختلف قریش یعنی (تیم و عدی) و سه نفر از بنی امیه و هفت نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص بودند و نیز از آن حضرت شنیدم که میفرمود: هرگاه فرزندان ابی العاص به ۳۰ نفر رسیدند، کتاب خدا را فریب، مردم و بندگان او را غلام و کنیز و اموال الهی را، ثروت خود میدانند.[۶۹]
معاویه گفت: ای پسر جعفر! اگر آنچه میگویی درست باشد من و سه نفر قبل از من و هر کس که ولایت آنها را پذیرفته است، هلاک شدهایم بلکه امت پیامبر و اصحاب او، از مهاجر و انصار هلاک شدهاند.[۷۰]
پیامبر میدانست که معاویه بر سرنوشت مسلمانان حاکم میشود، از این رو مسلمانان را از او برحذر داشت و به مبارزه با او فراخواند و فرمود: وقتی معاویه را دیدید، که بر منبر من خطبه میخواند، گردنش را بزنید.[۷۱]
«ابو سعید خدری» پس از نقل این روایت حضرت رسول که فرمود: هرگاه معاویه را بر فراز منبرم دیدید، او را بکشید؛ میگوید: ما این کار را نکردیم و رستگار نشدیم. حسن بصری نیز همین جمله را ـ که مسلمانان این کار را انجام ندادند و رستگار نشدند ـ گفته است.[۷۲]
نفرین معاویه و عمروبنعاص
سیاهکاریهای آینده معاویه، از دید تیزبین و الهی پیامبر صلی الله علیه وآله پوشیده نماند به همین دلیل در مناسبتهای گوناگون، مسلمانها را از او و همفکرانش برحذر میداشت. در حوادث تاریخی، نمونههایی از این دست را میبینیم.
در حدیثی آمده است:
در جنگ تبوک، پیامبر معاویه و عمرو عاص را دید که در حال گفتگو راه میرفتند، رو به یاران خود کرد و فرمود: هرگاه این دو را در کنار هم مشاهده کردید، از هم جدایشان کنید؛ زیرا این دو، هرگز برای خیر و صلاح گرد هم نمیآیند.[۷۳]
فخر رازی در کتاب معجم الکبیر ـ به نقل از ابن عبّاس ـ می نویسد: پیامبر خدا صلی الله علیه وآله، صدای دو مرد را شنید که آواز می خوانند.
پیامبر صلی الله علیه وآله پرسیدند: «آن دو نفر کیستند؟». گفته شد: معاویه و عمرو بن عاص.
آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: « بار خدایا! آن دو را در فتنه، فرو غلتان و در آتش، رهایشان ساز»[۷۴]
معاویه از منظر امیرالمؤمنین علیهالسلام
امیرالمومنین علیه السلام در مکاتبات خود معاویه را با چند ویژگی توصیف میکند که موارد برجسته آن عبارت است از:
فرصت طلبی
از دیدگاه امیرالمومنین علیه السلام اسلام خاندان ابی سفیان فرصت طلبانه بود. آنان هیچگاه از صمیم قلب به اسلام نپیوستند بلکه از اقتدار و شکوه اسلام در هراس شده، ابراز مسلمانی کردند. حضرت علیه السلام در جواب یکی از نامه های معاویه چنین نوشتند: « فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ، عَلی مَا ذَکَرْتَ، مِنَ األُلْفَۀ وَ الْجَمَاعَۀ، فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ کَفَرْتُمْ، وَ الْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ. وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کرْهاً، وَ بعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ الإسْلَامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله»؛ چنانکه گفتی، ما و شما پیش از اسلام دوست و با هم بودیم، اما آنچه دیروز از هم جدامان کرد، این بود که ما ایمان آوردیم و شما کفر ورزیدید. امروز هم ما استوار ایستاد هایم و شما به فتنه گرویدهاید. هیچیک از مسلمانان قوم شما جز به اکراه اسلام نیاوردهاند، آنهم پس از آنکه بزرگان عرب در برابر رسول الله صلی الله علیه و آله تسلیم شده و در حزب او درآمدند.[۷۵]
کبر و خودپرستی
این رذیله، ریشۀ بسیاری از انحرافات از جمله مقابله با حق است، چنانکه راز سقوط ابلیس از قرب حق، کبر او بود. خداوند او را امر به سجده در برابر آدم کرد: «أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین » (بقره: ۱۲)؛ اما او امتناع کرد و کبر ورزید و از کافران شد.
از دیدگاه امیرالمومنین علیه السلام معاویه مبتلای به این رذیله است، چنانکه در نامه ای به عمرو عاص در رابطه با معاویه چنین مینویسد: «لاَ تُجَارِیَنَّ مُعاویةَ فِی بَاطِلِه فَأِنَ مُعاوِیةَ غمَص الناس وَ سَفَهَ الحَق»؛ با معاویه شریک و همدم در باطلش مشو! زیرا که معاویه مردم را تحقیر کرده و حق را خوار شمرده است.
در واقع، کبر معاویه به حدی بود که حتی مورد اعتراض عمر نیز قرار میگرفت. در سال یازدهم هجرت که عمر به شام سفر کرد، معاویه با حالت متکبرانه پادشاهی به استقبال او آمد. عمر گفت: «هذا کسری العرب » (او کسرای عرب است) و هنگامی که با او خلوت کرد، به این رفتارش اعتراض نمود و گفت با اینهمه، گرفتار و محرومی که بر در خانه ات صف کشیده اند؛ چرا این چنین در بین مردم حرکت میکنی؟
معاویه چنین پاسخ داد: جاسوسان دشمن ما یعنی رومیان در این مکان فراوان اند و من با این شوکت و سلطنت میخواهم عزت و قدرت مسلمین را به رخ آنان بکشم. عمر گفت: نیرنگ خوبی است که عیب تو را میپوشاند.
این حالت متکبرانه در واقع، آغاز خلافت معاویه بود که پس از آن با استحکام پایه خالفت خود دقیقاً نظام پادشاهی را احیاء کرد.
انحراف طلبی
یکی از ابزارها و حربههای رهبران و پیشوایان باطلگرا و دعوت کننده به سمت جهنم و عذاب الهی، استفاده از آیات قرآن و تحریف و تأویل آن به منظور دستیابی به منافع شخصی و گمراهی مردم است. امیرالمومنین علیه السلام در چندین مورد به این ویژگی معاویه که به دنبال انحراف و تحریف در دین و تأویل به باطل آیات قرآن است، اشاره میکند و در نامههای به معاویه میفرمایند: «وَ قَدْ أَرْدَیْتَ جیالً مِنَ النَّاسِ کَثیراً، خدَعْتَهُمْ بغَیِّکَ، وَ أَلْقیْتَهُمْ فی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، و َتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ. فَجَارُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ، وَ نَکَصُوا عَلی أَعقَابِهِمْ، وَ توَلَّوْا علی أَدْبَارِهِمْ، وَ عَوَّلُوا عَلی أَحْسَابِهِم »؛ بسیاری از مردم را به گمراهی خویش فریب دادی و به تباهی افکندی و به امواج نفاق خود سپردی؛ ظلمت گمراهی آنان را فراگرفت و در تلاطم شبهه ها گرفتار آمدند و از راه راست خود دور گشتند و چونان کسی که بر روی پاشنه خود بچرخد، به عقب بازگردیدند و بار دیگر، به نیاکان خویش متکی شدند و بر آنها بالیدند.
معنای این سخن مولا این است که معاویه عامل ارتجاع امت به ارزشهای جاهلی شده و در حکومت طولانی خود بر شام با فریبکاری، امت اسلام را از اصالتها و ارزش های اسلامی جدا کرده است.
استفاده ابزاری از مقدسات
از شیوههای رذالت آمیز دشمنان در طول تاریخ، استفاده ابزاری از تقدسات بوده است. معاویه که در قرآن ستیزی دست طولانی دارد، با به نیزه کردن قرآن آسیب جدی به اردوگاه امیرالمومنین علیه السلام زد. البته زمینه این آسیب، نادانی و حماقت برخی از یاران حضرت علیه السلام بود و لیکن وقتی شیطنت دشمن با حماقت و بی توجهی برخی به ظاهر خودی ها همراه شد، سرانجامی جز حکمیت و انزوای حق نخواهد داشت.
امیرالمومنین علیه السلام پس از فتنه تحکیم و قرآن به نیزه کردن شامیان در نام های به معاویه نوشت: «وَ أَرَاکَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلی حُکْمِ الْقُرْآنِ، وَ لَقَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَ لَا حکْمَهُ ترید »؛ تو مرا به حکم قرآن دعوت کردی، درحالیکه اهل قرآن نیستی و حکم او را نمیخواهی.
در حقیقت، معاویه دشمنی بود که بیشترین بحران ها را برای حکومت حضرت امیر علیه السلام آفرید. او هم برپاکننده جنگ صفین بود و هم برپاکننده جنگ نهروان و هم در تحریک آتش افروزان جنگ جمل نقش داشت. وی با حجم عظیمی از تبلیغات دروغین و به اصطالح جنگ روانی مردم شام را کانون دشمنی اهل بیت علیهم السلام ساخت.
این حجم عظیم تبلیغاتی آنچنان مؤثر بود که بی چون و چرا دروغ های دستگاه خلافت شام پذیرفته میشد و هر انحرافی مورد قبول قرار میگرفت تا آنجا که سب امیرالمومنین علیه السلام همانند یک عبادت تلقی میشود که به تعبیر بلاذری در «انساب الأشراف»، کودکان بر آن سنت متولد شده و بزرگان بر آن روش میمردند.[۷۶]
۱۲رجب سالروز مرگ معاویه
آخر الأمر معاویه در مسیر مکه به شام در سال ۶۰ هجری بیمار شد، به حدی که میلرزید و دهان او بسته نمیشد تا وارد شام شد و در آنجا جان به مالک دوزخ داد و رهین اعمال خویش گردید. هنگام مرگ سن او را ۷۵ یا ۸۲ یا ۹۲ سال نقل کردهاند.
جنایات او زیاده از آن است که در این مختصر بگنجد ولی در هنگام مرگ به یکی از خواص خود گفت: چند گناه بزرگ کردهام: حق علی بن ابی طالب را غصب کردم، حسن بن علی را به فریب دادن جعده به شهادت رساندم و یزید را به جانشینی خود انتخاب کردم و حجر بن عدی و اصحاب او را به قتل رساندم.[۷۷]
در مرگ معاویه بعضی فقط ماه را ذکر کردهاند[۷۸] و بعضی ۴ رجب[۷۹] و برخی ۲۲ رجب ذکر نمودهاند. ۱۲ رجب، ۱۴ رجب، ۱۵ رجب هم نقل شده است که این ۳ قول به یکدیگر نزدیکترند.[۸۰]
پینوشتها:
[۱]. ترجمته فی الجرح والتعدیل ۸ / ۳۷۷ وتاریخ بغداد ۱ / ۲۰۷ والاصابة ۳ / ۴۳۳ و اسدالغابة ط العلمیة ج۵ ص۲۰۱ والتاریخ الکبیر ۷ / ۳۲۶ وسیر أعلام النبلاء ۳ / ۱۱۹ ونسب قریش للمصعب ص ۱۲۴ ومروج الذهب (الفهارس) والکامل لابن الاثیر الفهارس والبدایة والنهایة (الفهارس) وتاریخ الخلفاء للسیوطی ص ۲۳۳ وتاریخ الاسلام للذهبی (۴۱ – ۶۰) ص ۳۰۶ / تاریخ دمشق لابن عساکر ج۵۹ ص۵۵
[۲] . موسوعة حیاة الصحابه من کتب التراث، ج ۵-۶، ص ۳۴۷۸
[۳] . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ج۱ ص۳۳۴
[۴] . انساب الاشراف بلاذری، ۱۹۹۶م، ج۴، ص۲۸۷.
[۵] . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ج۱ ص۳۳۶
[۶] . الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۴۱۶؛ ابن اثیر جزری، علی بن أبی الکرم / اسد الغابة فی معرفة الصحابة، محقق، معوض، علی محمد، عبد الموجود، عادل أحمد، ج ۴، ص ۴۳۳، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۱۵ق
[۷] . دیوان معاویة بن ابیسفیان ص۹۲ چاپ دار صادر بیروت
[۸] . یا معاویة فإنما أنت وثن ابن وثن من أوثان مکة!!! دخلت فی الإسلام کرها و خرجت منه طوعا؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۳، ص ۴۰، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
[۹] . الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۴۱۶
[۱۰] . منسوب به بلعمی، تاریخنامه طبری، تحقیق، محمد روشن، ج ۳، ص ۲۸۰، تهران، سروش، ۱۳۷۸ش.)
[۱۱] . ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ۴، ص ۱۴۳، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق
[۱۲] . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ج۵ ص۱۲۹
[۱۳] . مروج الذهب، و معادن الجوهر چاپ داراحیاء التراث العربی ج۳ ص ۲۸
[۱۴] . شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ج۵ ص۱۳۱-۱۲۹
[۱۵] . عمدة القاری شرح صحیح البخاری ج۲ ص۴۹ / تاریخ دمشق لابن عساکر ج۵۹ ص۵۵
[۱۶] . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید ج۱ ص۳۳۸
[۱۷] . ترجمه الغدیر ج۱۹ به نقل از مروج الذهب ج۳ ص۳۱ چاپ دوم منشورات دار الهجرة قم
[۱۸] . المعارف ص ۳۴۵ چاپ الهیئة المصریة العامة للکتاب / الطبقات الکبری، ج ۷، ص ۲۸۵
[۱۹] . الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۴۱۷
[۲۰] . مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص۲۴
[۲۱] . تثبیت دلائل النبوه، ص۵۹۳
[۲۲] . مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، صص ۱۷، ۱۸، ۲۰ / رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴
[۲۳] . انساب الاشراف، ج ۴، ص۵۵۰
[۲۴] . طبقات الکبری، ج ۴، ص۲۲۹؛ الغدیر، ج ۶، ص۳۰۴؛ ج ۹، ص۳۷۳
[۲۵] . ابن کثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص۱۵۷
[۲۶] . تاریخ الاسلام شمس الدین ذهبی ص۴۵۰-۴۵۱ / انساب الاشراف، ج ۴، ص۱۹
[۲۷] . نثر الدر، ج ۴، ص۶۲ / بلاغات النساء، ص۱۳۹ / العقد الفرید، ج ۶، ص۹۰
[۲۸] . الغارات، ص۷۰
[۲۹] . رسائل جاحظ، الرسائل السیاسیه، صص ۳۴۵-۳۴۶
[۳۰] . اعیان الشیعه، ج ۳، جزء دوم، ص۱۲
[۳۱] . وقعة صفین، ص۵۸
[۳۲] . انساب الاشراف، ج ۲، ص۲۱۱-۲۱۲
[۳۳] . رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ج ۲، ص۲۷۸
[۳۴] . الفتوح، ج ۲، ص۳۸۰
[۳۵] . وقعة صفین، ص۵۲؛ الفتوح، ج ۲، ص۳۹۲
[۳۶] . تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۸۸
[۳۷] . برای نمونه: نهج البلاغه، خطبههای ۳۹، ۱۳۱، ۱۸۰
[۳۸] . الغارات، ص۱۷۶ (ترجمه فارسی)
[۳۹] . الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۱۶۳ / طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۵، ص۱۶۱
[۴۰] . جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنی امیه، ص۱۲۴، چاپ شده همراه رساله النزاع و التخاصم
[۴۱] . العقد الفرید، ج ۴، ص۸۱
[۴۲] . الإنباء فی تاریخ الخلفاء ص۵۳ چاپ دار الآفاق العربیة
[۴۳] . بهرامیان، «بنی امیه»، ص۶۳۶تا۶۴۶
[۴۴] . حیاة الصحابه، ج ۳، ص۶۳
[۴۵] . مختصر تاریخ دمشق، ج ۹، ص۸۵:هذه الخلافة امر من امرالله و قضاء من قضاء الله
[۴۶] . الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۵
[۴۷] . الصراط المستقیم، ج ۳، ص۴۸
[۴۸] . الفتوح، ج ۴، ص۱۸۰ / البیان و التبیین، ج ۲، ص۴۹ / طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۵، ص۲۲۰
[۴۹] . انساب الاشراف، ج۴، ص۲۹۹،ش ۷۹۸
[۵۰] . الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۲۱۴
[۵۱] . تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۲۳۲
[۵۲] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص۴۶ / مختصر تاریخ دمشق ج ۲۵ ص۴۳ و ۴۵
[۵۳] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۱، ص: ۴۴
[۵۴] . الفواید المجموعه فی الاحادیث الموضوعه، ص۴۰۳-۴۰۷
[۵۵] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۴، ص۶۳
[۵۶] . منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۷۱
[۵۷] . مختصر تاریخ دمشق، ج ۱۱، ص۸۷
[۵۸] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۴، ص: ۷۲
[۵۹] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۶۳
[۶۰] . تاریخ الخلفا ص ۱۸۲
[۶۱] . ربیع الابرار، ۱۴۱۲ق، ج۲، ص۱۸۶
[۶۲] . انساب الاشراف ج۲، ص ۱۸۴
[۶۳] . صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضایل علی بن ابی طالب، حدیث سوم
[۶۴] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۷
[۶۵] . مروج الذهب، ج ۳، ص۳۳ / النزاع و التخاصم، ص۲۸
[۶۶] . وقعة صفّین، ص ۲۲۰ / بحار الأنوار، ج ۳۳، ص ۱۹۰، ح ۴۵۸ ـ ۴۷۴.
[۶۷]. صحیح مسلم، ج ۴، ص ۲۰۱۰، ح ۹۶؛ اُسد الغابة، ج ۵، ص ۲۰۲، الرقم ۴۹۴۸؛ مسند الطیالسی، ص ۳۵۹، ح ۲۷۴۶؛ دلائل النبوّة بیهقی، ج ۶، ص ۲۴۳؛ تاریخ الطبری، ج ۱۰، ص ۵۸؛ فتوح البلدان:، ص ۶۶۳؛ سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج ۱، ص ۱۲۱، ح ۸۲؛ البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۱۹.
[۶۸] . البدایة و النهایة، ج۶، ص ۱۶۹و ج ۸، ص ۱۱۹.
[۶۹] . کتاب سلیم بن قیس، انتشارات الهادی، ۱۳۷۵، ص ۵۲۲
[۷۰] . همان، ص ۵۲۵ـ۵۲۴
[۷۱] . انساب الاشراف.ج۵ ص۱۳۷.ط دار الفکر
[۷۲] . تاریخ طبری، ج۱۱، ص ۳۵۷ / وقعه الصفین، مؤسسه العربیه الحدیثیه، ۱۳۸۲، ص ۲۴۳
[۷۳]. العقد الفرید، دار احیاء التراث العربی، ج۴، ص ۳۴۵
[۷۴]. معجم الکبیر، ج ۱۱، ص ۳۲، ح ۱۰۹۷۰؛ مسند ابن حنبل، ج ۷، ص ۱۸۲، ح ۱۹۸۰۱؛ مسند أبی یعلی، ج ۱۳، ص ۴۲۹، ح ۷۴۳۶؛ وقعة صفّین، ص ۲۱۹ و شرح الأخبار، ج ۲، ص ۵۳۵، ح ۴۹۹.
[۷۵] . (ابن قتیبه، ۳۳۲۶، ج۶، ص۶۳۶؛ موسوی، ۱۳۲۶، ص۳۱۳؛ سید رضی، بیتا، نامه ۱۱؛ ثقفی کوفی، ۲۳۲۶، ص۳۳۶؛ یزدی، ۲۳۲۶، ص۱۹؛ طبری، ۳۳۲۶، ج۳، ص۳۱)؛
[۷۶] . مجله «دین و ارتباطات» شماره ۳۵ و ۳۶ , بشیر، حسن – جانی پور، محمد
[۷۷] . منتخب التواریخ: ص ۴۴۹. وقایع الایم: ج رجب، ص ۱۷۳
[۷۸] . الدرجات الرفیعه: ص ۴۲۳ / تاریخ الخلفاء: ص ۱۹۸
[۷۹] . تاریخ بغداد: ج ۱ ص ۲۰۰
[۸۰] . زاد المعاد: ص ۳۵. مصباح کفعمی: ج ۲ ص ۵۹۸. فیض العلام: ص ۳۱۶. تتمه المنتهی: ص ۵۲-۴۷ منتخب التواریخ: ص ۴۴۸ – ۴۴۹. وقایع الایام: ج رجب، ص ۱۷۴