چکیده
تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و آله به نوشتن صلحنامه در محل حدیبیه با قریش، در جریان سفر حج مسلمانان در سال ششم هجرت به قصد زیارت خانه خدا و ممانعت آنها از ورود به شهر مکه، به طور واضح حاکی از آن است که قوت گرفتن اسلام نوپای رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه با جنگیدن با مشرکین و مخالفان نبوده است. و اصل در منطق پیامبر صلی الله علیه و آله، و اسلام بر صلح و عدم خونریزی است.
اما مخالفت برخی صحابه جاهل و کسانی که به نبوت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شک داشتند همواره مسیر صلحنامه را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار مشکل کرده بود؛ که در نوشتار به این تصمیم هوشمندانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و مخالفت های مکرر برخی صحابه پرداخته شده است.
کلید واژگان: صلح حدیبیه، بیعت رضوان، صحابه، ابوبکر، عمر
مقدمه
خداوند متعال همواره پیغمبرانی را از سوی خودش برای هدایت بشر فرستاده است. برای پیشبرد امورشان در مسیر هدایت به آنها دو نعمت بزرگ علم و عصمت عنایت کرده است.
لذا تمام افعالی که از آنها سر میزند بر اساس حکمت و علم آنهاست. در این میان همواره در طول تاریخ عده ی زیادی از دشمنان یا دوستان از صحابه و غیر آن به علت جهل به مقامات انبیاء مشکلاتی را در مسیر هدایت ایجاد میکردند.
صلح حدیبیه یکی از آن مواردی است که پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله با علم و حکمت و دستور خداوند متعال آن را انجام داد و با مخالفت برخی از صحابه رو به رو شد که همان ها بعدا اعتراف کردند که این تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار هوشمندانه بوده است و آن زمان عقل و درک ما به منافع آن نرسید و اشتباه کردیم.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سال ششم هجری برای زیارت خانه خدا عازم مکه معظمه شدند اما در مکانی به نام حدیبیه در نزدیکی مکه، قریش جلوگیری کرده و نگذاشتند کسانی که عازم زیارت خانه خدا بودند وارد مکه شوند و عمره به جا آورند. این ظلمی بود از طرف قریش که سابقه تاریخی نداشته که در ماه حرام مانع زائران خانه خدا شوند.
گرچه قریش به کلید داری و خادم حرم بودن و سقایت حجاج افتخار میکردند اما این کار ناپسند آنها، که از زیارت زائران خانه خدا جلوگیری کردند سبب بدنامی آنها و خشم برخی از همپیمان های آنها مثل احابیش شده بود.
که سید احابیش به قریشیان گفت :
خدا راضی نیست جذامی و لخم و کنده[۱] و طوایف قحطان و یمانی های عرب حج به جا آورند اما پسر عبدالمطلب ممنوع شود.[۲]
و خداوند متعال در قرآن آنها را مورد سرزنش خود قرار داده و میفرماید:
وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
چرا خدا [در آخرت] عذابشان نكند، با اينكه آنان [مردم را] از [زيارت] مسجدالحرام باز مىدارند در حالى كه ايشان سرپرست آن نباشند. چرا كه سرپرست آن جز پرهيزگاران نيستند، ولى بيشترشان نمىدانند.[۳]
دلیل سفر برای زیارت خانه خدا
طبق آیه قرآن کریم پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در خواب دید که با مسلمانان در حالیکه موی سر خود را تراشیدهاند وارد مسجد الحرام شده است. خداوند متعال نیز این خواب را تصدیق نمود و تصریح فرمود که داخل مسجد الحرام شوید.[۴]
نزول آیه و تصدیق خداوند متعال بر خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله معجزه و نشانهای است برای رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله؛ گرچه با تمام این نشانه ها عده ای از صحابه مانند عمر بن خطاب در جریان صلح حدیبیه سرسختانه در نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله تشکیک کردند که در آینده مفصلا به آن میپردازیم .
مخالفت اعراب از همراهی
عده ای از اعراب با توجه به رخ دادن جنگهایی مثل جنگ احزاب که در سال گذشته بین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و قریش اتفاق افتاده بود و قریش و مشرکان مکه ضربه سختی از مسلمانان خورده بودند برخورد تند و جنگ طلبانه قریش را پیش بینی میکردند لذا علیرغم دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنها برای همراهی و مساعدت با بهانه های مختلف مثل محافظت از اموال و خانواده، دعوت آن جناب را اجابت نکردند و همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله با بهانه های مختلف به سفر حج نرفتند، زیرا میدانستند نتیجه این سفر جز جنگ خونریزی نخواهد بود و چون تعداد مسلمانان بسیار کمتر از قریش بود لشکر اسلام را محکوم به شکست و مرگ میدانستند.
اما در این سفر میبینیم ابوبکر و عمر که به گواهی تاریخ و روایات در تمام مدت همراهی رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال برنامه ریزی برای تصاحب خلافت بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند چنانچه به گفته صریح امام زمان عجل الله تعالی از ابتدا به طمع خلافت اسلام آورده بودند.[۵] با وجود خطرهای فراوان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در این سفر خطرناک همراهی کردند لذا از دلایل اصلی فرار از جنگ ها و غزوه ها حفظ جانشان و برای بدست آوردن قدرت خلافت بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.
سوال اینجاست این دو نفر چرا در همراهی پیامبر صلی الله علیه و آله در مسیر خطرناک سفر به خانه خدا بر خلاف عملکردشان در جنگ های پیشین، عمل کردند و با وجود اینکه جنگ ودرگیری با قریش برای همه مسجل بود و به همین دلیل عده ای از قبایل عرب ایشان را همراهی نکردند، اینها انجام این سفر را ترجیح دادند؟ چه رابطه ای بین ابوبکر و عمر و کفار قریش وجود داشت که با خیالی آسوده به سمت مکه حرکت کردند؟
چرا در هیچ تاریخی کشته ای بدست اینها در جنگ ها ثبت نشده است و دستشان به خون هیچ قریشی آلوده نشده بود؟
مرحوم شیخ عباس صفایی در کتاب تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مینویسد: همانطور که به شهادت عمر در روز بدر ابوحذیفه وقتی دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به قتل عباس بن عبدالمطلب را نپذیرفت منافق نامیده شد و حتی عمر میخواست گردن او را بزند، میتوان حکم کرد به منافق بودن کسانی که صلحنامه را نپذیرفتند و به شدت انکار کردند.[۶] لذا از هر موقعیتی برای مطرح کردن خودشان استفاده میکردند تا بتوانند جایگاه خودشان را تثبیت کنند.
طحاوی در شرح مشکل الآثار در همین مضمون به جریانی در صلح حدیبیه اشاره میکند و مینویسد:
قریش به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمدند و خواستند کسانی که از آنها اسلام آورده اند را به خودشان تحویل دهد، در ابتدا وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر و عمر سوال میکنند و آنان قول مشرکین قریش را تصدیق میکنند! و رسول الله صلی الله علیه و آله از این رای آنها به نفع قریش عصبانی میشود و به قریش میفرمایند: خداوند کسی را به سوی شما میفرستد که قلبش را با ایمان امتحان کرده است و بر اساس دین خدا شمشیر میزند. با شنیدن این جملات حیرت آور پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر و عمر به طمع افتادند و سوال کردند آیا آن شخص ما هستیم یا رسول الله! پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمایند: خیر! و حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهما السلام را معرفی میکنند.
حَدَّثَنَا فَهْدُ بْنُ سُلَيْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْأَصْبَهَانِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا شَرِيكُ بْنُ عَبْدِ اللهِ النَّخَعِيُّ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْمُعْتَمِرِ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ حِرَاشٍ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لَمَّا افْتَتَحَ مَكَّةَ، وَأَتَاهُ أُنَاسٌ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَالُوا: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّا حُلَفَاؤُكَ وَقَوْمُكَ، وَإِنَّهُ قَدْ لَحِقَ بِكَ أَبْنَاؤُنَا وَأَرِقَّاؤُنَا، وَلَيْسَ بِهِمْ رَغْبَةٌ فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنَّمَا فَرُّوا مِنَ الْعَمَلِ، فَارْدُدْهُمْ عَلَيْنَا، فَشَاوَرَ أَبَا بَكْرٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ فِي أَمْرِهِمْ، فَقَالَ: صَدَقُوا يَا رَسُولَ اللهِ، فَتَغَيَّرَ وَجْهُهُ، فَقَالَ: ” يَا عُمَرُ، مَا تَرَى؟ ” فَقَالَ مِثْلَ قَوْلِ أَبِي بَكْرٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ” يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ، لَيَبْعَثَنَّ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْكُمْ رَجُلًا مِنْكُمُ، امْتَحَنَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ، يَضْرِبُ رِقَابَكُمْ عَلَى الدِّينِ ” فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: ” لَا ” قَالَ عُمَرُ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: ” لَا، وَلَكِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ فِي الْمَسْجِدِ ” قَالَ: ” وَكَانَ قَدْ أَلْقَى إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ نَعْلَهُ يَخْصِفُهَا[۷]
همچنین از موارد دیگری که این گفتار را تایید میکند، بهانه آوردن عمر از کشتن مشرکین است.
وقتی عمر بن خطاب با ابوجندل – مشرک تازه مسلمان شده که به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده بود- بحث میکند که برو و پدر مشرکت را بکش، (تا فتنه ای ایجاد کند و دستاوردهای صلح را به نابودی بکشاند و پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمین را به خطر نابودی بکشاند) ابوجندل به او میگوید: تو خود چرا این کار را نمیکنی؟! عمر با طفره رفتن و بهانه آوردن میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله من را از این کار منع کرده است.
«وصار عمر رضي الله عنه يقول لأبي جندل: اصبر يا أبا جندل فإنما هم المشركون، وإنما دم أحدهم كدم كلب، أي ومعك السيف، يعرض له بقتل أبيه، أي وفي رواية إن دم الكافر عند الله كدم الكلب ويدني قائم السيف منه، أي وفي لفظ: وجعل يقول: يا أبا جندل إن الرجل يقتل أباه في الله، والله لو أدركنا آباءنا لقتلناهم في الله، فقال له أبو جندل: ما لك لا تقتله أنت، فقال عمر: نهانا رسول الله صلى الله عليه وسلم عن قتله وقتل غيره.»[۸]
ابوالفرج حلبی در توجیه این فعل خطا و فتنه انگیز عمر میگوید: احتمال دارد که پدر ابوجندل میخواسته فتنه کند و ابوجندل را به کفر برگرداند به همین دلیل عمر قتل او را جایز دانسته است و به فرزندش توصیه قتل پدرش را نموده با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر طبق عهدنامه به پدرش تحویل داد. به این ترتیب ابوالفرج فتنه انگیزی عمر را تبدیل به دور اندیشی و علم غیب میکند!
«وفيه كيف يظن عمر حينئذ جواز قتله لأبيه حتى يعرض له به، إلا أن يقال ظن ذلك لكونه يريد أن يفتنه عن دينه ويرجع إلى الكفر وإن كان صلى الله عليه وسلم قال له: يا أبا جندل اصبر واحتسب»[۹]
انعقاد صلحنامه
به هر حال با رفت و آمدهای متعدد پیک ها از دو طرف صلحنامه ای ده ساله بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و مشرکین مکه بسته شد که برخی از بندهای صلحنامه اینگونه بود.
۱.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان سال آینده، تنها برای سه روز به زیارت خانه خدا مشرف بشوند و هیچ سلاحی همراه خود نیاورند.
- هرکس از قریش مسلمان شد و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد ایشان متعهد به برگرداندن او باشند اما اگر مسلمانی مرتد شد و به مکه بازگشت قریش متعهد به بازگرداندن او نیستند.
- هیچ گونه جنگی نباید بین پیامبر صلی الله علیه و آله و قریش صورت بگیرد چه به صورت پنهانی و چه آشکارا.
- رفت و آمد مردم برای تجارت یا هر امر دیگری به مکه و مدینه باید آزاد باشد.[۱۰]
پیامدهای صلح حدیبیه
این صلح دارای پیامدهای مثبتی بود که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم؛ از جمله:
- علیرغم رفتارهای سرختانه مشرکین، برخوردهای صلح آمیز و همراه با عطوفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و دوری ایشان از جنگ و خونریزی بسیاری از مشرکان را به دین اسلام وپیامبر خدا صلی الله علیه و آله مشتاق کرد.
- رفت و آمد آزادانه مردم به مکه و مدینه سبب آشنا شدن بیشتر مشرکین به دین اسلام و گسترش بسیار آن شد.
- این فرصت موجبات پیروزی بر یهودیان مثل یهودیان خیبر فراهم شد که این حذف دشمنان یهودی خود دستاوردی بزرگ بود که از صلح حدیبیه حاصل شد.
- فتح مکه نیز از آثار این صلح با برکت بود، چرا که قریش پیمان شکسته و به قبیله خراعه که هم عهد پیامبر صلی الله علیه و آله بودند آسیب رساند و همین بهانه ای برای فتح و پیروزی بزرگ مکه شد.
- آسوده شدن از دشمنان سرسخت مکه که هزینه های زیادی برای اسلام داشتند.
- از آثار مهم صلح حدیبیه آزادی مسلمانان مکه از ظلم و شکنجه های قریش و سرزنش و تقیه و عبادت پنهانی آنها بود.
اعتراض منافقین به تصمیم پیامبر صلی الله علیه و آله
سر دسته تمام مخالفین عمر بن خطاب بود که در جای جای مراحل نوشتن صلحنامه اعتراضات تندش در تاریخ ثبت شده است .
از ابوبکر نقل شده است که میگفت:
«مَا كَانَ فَتْحٌ فِي الْإِسْلَامِ أَعْظَمَ مِنْ فَتْحِ الْحُدَيْبِيَةِ، وَلَكِنّ النّاسَ يَوْمئِذٍ قَصَرَ رَأْيُهُمْ»[۱۱]
هیچ فتحی در اسلام بزرگتر از فتح حدیبیه نبوده است اما مردم آنروز این را نمیفهمیدند.
این جمله که شبیه آن از عمر بن خطاب نیز نقل شده است، پس از مشاهده نتایج صلح است و الا در جریان صلحنامه، از ابوبکر و عمر جز مخالفت های سرسختانه و توهین به رسول خدا صلی الله علیه و آله چیز دیگری دیده نشده است.
این مخالفت ها با دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله به چه دلیل بوده است؟ آیا نشانگر نفاق و شک و تردید در نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله نبوده است؟
خود او پس از شنیدن شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله شمشیر بدست فریاد میزد هرکس بگوید پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است منافق است و من او را با شمشیر خواهم کشت؟!!
آیا اعلام وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالیکه کلام صحیحی بوده است سبب نفاق است اما سرپیچی از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و تکذیب آن حضرت اشکالی ندارد؟
مگر عمر نمیدانست خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است:
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامىكه خدا و پيامبرش فرمانى صادر كنند، اختيارى [در برابر فرمان خدا] در كار خود داشته باشد؛ و هركس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است ![۱۲]
آیا این آیه را نخوانده بود؟
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ[۱۳]
عمر نه تنها خودش مخالفت میورزید بلکه در لشکر رسول الله صلی الله علیه و آله میچرخید و دیگران را نیز به شک و مخالفت با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت میکرد.
جَعَلَ يَطُوفُ فِي عَسْكَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص يُشَكِّكُهُمْ وَ يُحَضِّضُهُمْ وَ يَقُولُ أَ نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا[۱۴]
صحیح بخاری نقل میکند: عمر در روز صلح حدیبیه پس از نوشتن قرار داد صریحا به رسول خدا صلی الله علیه و آله میگوید:
ألسنا على الحق وهم على الباطل، أليس قتلانا في الجنة، وقتلاهم في النار؟ قال: (بلى). قال: ففيم نعطي الدنية في ديننا ونرجع.
اگر ما بر حق هستیم و آنها باطل هستند چرا باید این ذلت را در دینمان بپذیریم.
آیا این توهین به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست؟ آیا در قرآن کریم خداوند متعال نفرموده است که هر آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله بفرماید وحی است و ایشان از روی هوا و هوس حرف نمیزنند؟[۱۵]
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: يا ابن الخطاب، إني رسول الله، ولن يضيعني الله أبدا[۱۶]
ای عمر! من پیامبر خدا هستم و خداوند هیچگاه من را ضایع و ذلیل نمیکند.
عجیب تر آنکه در ادامه همین روایت بخاری، عمر با توضیح پیامبر صلی الله علیه و آله قانع نمیشود و نزد ابوبکر میرود و همان حرف را تکرار میکند.
این ماجرا تا جائی ادامه پیدا میکند که ابوعبیده جراح از همفکران عمر نیز به او اعتراض میکند که آیا نمیشنوی که پیامبر صلی الله علیه و آله چه میگوید!! از شیطان به خدا پناه ببر و نظر خودت را نادرست بدان!
فقال أبو عبيدة بن الجراح- رضي اللّه عنه-: ألا تسمع يا ابن الخطاب رسول اللّه- (صلّى اللّه عليه و سلم)- يقول ما يقول، تعوّذ باللّه من الشّيطان و اتّهم رأيك[۱۷]
در مصنف عبدالرزاق آمده است که عمر میگوید:
« وَاللهِ مَا شَكَكْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلَّا يَوْمَئِذٍ»[۱۸]
و الله از روزی که اسلام آوردم هیچ روزی مانند امروز (در نبوت رسول الله صلی الله علیه و آله) شک نکردم.
صالحی شامی بعد از نقل این عبارت از خلیفه دوم به این معنا اشاره میکند که شک عمر در نبوت پیامبر صلی الله و آله بوده است.
«وجعل يردّ على رسول الله- صلى الله عليه وسلّم-»[۱۹]
ابن حجر عسقلانی از قول عمر میآورد:
«لَقَدْ أَعْتَقْتُ بِسَبَبِ ذَلِكَ رِقَابًا وَصُمْتُ دَهْرًا»[۲۰]
به خاطر شکی که به نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله کردم بنده آزاد کردم و روزه گرفتم.
مخالفت های عمر حتی پس از انعقاد صلحنامه نیز تمام نمیشود و وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله دستور به کشتن شتر های قربانی و حلق موی سر را میدهد تعدادی از صحابه از جمله عمر گوش به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله نمیدهند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با عصبانیت زیاد نزد به ام سلمه میروند و وقتی ام سلمه علت عصبانیت را جویا میشود رسول الله صلی الله علیه و آله از شدت عصبانیت پاسخی نمیدهند. وقتی دوباره ام سلمه دلیل را جویا میشود حضرت میفرمایند: هلاک شدند این مسلمانان، هر چه به آنها دستور ذبح و حلق سر میدهم آنها گوش به حرف من نمیدهند.
«هلك المسلمون؛ أمرتهم أن ينحروا ويحلقوا فلم يفعلوا»[۲۱]
و بعد خودشان شروع میکنند به حلق سرشان و به تبع ایشان صحابه این کار را انجام میدهند.
پیغمبرخدا صلی الله علیه و آله میفرمایند: (اللهم ارحم المحلقين) تا سه بار عمر میپرسد: و المقصرین؟ (یعنی کسانی که مانند خودش به تبعیت پیامبر صلی الله علیه و آله موی خود را نزدند و فقط مقداری کوتاه کردند) برای دفعه چهارم پیغمبر صلی الله علیه و آله با کراهت میفرمایند: و المقصرین!
وقتی سوال میکنند چرا سه بار فقط محلقین را گفتید میفرمایند: قال لأنهم لم يشكوا
زیرا محلقین به دستور من هیچ اعتراض و شکی نداشتند.[۲۲]
بیعت رضوان
بیعت رضوان در جریان همان سفر رسول الله صلی الله علیه وآله به حج در سال ششم هجرت و اتفاق صلح حدیبیه میباشد.
این بیعت قبل از صلح حدیبیه از مسلمانان گرفته شد. قضیه از این قرار بود که برخی از تحرکات قریش نشان از خیانت به فرستاده رسول الله صلی الله علیه وآله و کشتن او داشت. لذا ایشان مسلمانان را جمع کرد و از آنها بیعت برای مقاومت و فرار نکردن از نبرد با قریش گرفت. چرا که سابقه فرار صحابه ای همچون ابوبکر و عمر در جنگ های بدر و احد و احزاب خاطره ی خوشی برای مسلمانان باقی نگذاشته بود.
بعد از بیعت رضوان خداوند متعال آیه ای را بر رسول خودش نازل کرد و فرمود:
لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکینَةَ عَلَیْهِمْ وَ اَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً؛
خدا از مؤمنان آن هنگام که زیر درخت با تو بیعت کردند، خشنود گشت و دانست که در دلشان چه میگذرد. پس آرامش را بر آنها نازل کرد و به فتحی نزدیک پاداششان داد.[۲۳]
از آیاتی که اهل سنت برای عدالت صحابه استفاده میکنند. بیعت رضوان است که خداوند میفرماید: از آنها راضی شدم. آنها میکوشند تا این رضایت خداوند را همیشگی بدانند تا با هیچ نافرمانی از بین نرود.
امضای صلحنامه بعد از بیعت رضوان است. آنهمه مخالفت های سرسختانه در جریان صلحنامه آیا سبب نقض رضایت الهی نمیشود؟
آیا بیعت رضوان یک تضمین همیشگی برای بیعت کنندگان بوده است یا به شرط آنکه بعدا هم از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله سرپیچی نکنند. آیا تشکیک عمر در نبوت رسول الله صلی الله علیه و آله سبب نقض رضایت الهی نمیشود؟ آیا سرپیچی برخی از صحابه از جمله عمر از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر حلق و قربانی تا جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله از شدت عصبانیت با ام سلمه صحبت نمیکردند، سبب خشم خداوند است یا رضایت همیشگی الهی از این صحابه نافرمان!
با صحابه ای که در دو قضیه بیعت رضوان و قتل عثمان هر دو حاضر بودند باید چه معامله ای کرد؟ بیعت کنندگان تحت شجره همه عادل هستند و قاتلان عثمان فاسق!
اولین بیعت کننده تحت شجره
در روایتی امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: من اولین کسی بودم که در بیعت رضوان با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیعت کردم.
وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ بَايَعَ رَسُولَ اللَّهِ ص تَحْتَ الشَّجَرَةِ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة[۲۴]
نتیجه
با بررسی این واقعه مهم تاریخی میبینیم که نظریه عدالت صحابه که اهل سنت آن را مطرح می کنند دارای نقیضه های فراوان تاریخی از جمله واقعه حدیبیه می باشد. افرادی که خود را صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانستند در عمل به کلام و دستورات رسول خدا صلی الله علیه و آله ملتزم نبوده و حتی در نبوت او شک می کردند تا جایی که سبب عصبانیت ایشان می شدند. جالب تر این که همین افرادی که بیشترین مخالفت را داشتند بعدها خود را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله معرفی کردند.
پینوشتها
[۱]. قبایلی از عرب که از لحاظ شرافت از قبیله رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین تر بودند.
[۲]. تاریخ پیامبر اسلام عباس صفایی ۳/۲۳۷
[۳]. انفال ۳۴
[۴]. لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَريباً / ۲۷ فتح
[۵]. ُ بَلْ أَسْلَمَا طَمَعاً وَ ذَلِكَ بِأَنَّهُمَا كَانَا يُجَالِسَانِ الْيَهُودَ وَ يَسْتَخْبِرَانِهِمْ عَمَّا كَانُوا يَجِدُونَ فِي التَّوْرَاةِ وَ فِي سَائِرِ الْكُتُبِ الْمُتَقَدِّمَةِ النَّاطِقَةِ بِالْمَلَاحِمِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ مِنْ قِصَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ مِنْ عَوَاقِبِ أَمْرِهِ فَكَانَتِ الْيَهُودُ تَذْكُرُ أَنَّ مُحَمَّداً يُسَلَّطُ عَلَى الْعَرَب /كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج۲ ؛ ص۴۶۳
[۶]. تاریخ پیامبر اسلام ۳/۲۴۶
[۷]. «شرح مشكل الآثار» (۱۰/ ۲۳۱)
[۸]. «السيرة الحلبية = إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون» (۳/ ۳۲)
[۹]. «السيرة الحلبية = إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون» (۳/ ۳۲)
[۱۰]. «الكامل في التاريخ» (۲/ ۸۵)
[۱۱]. «مغازي الواقدي» (۲/ ۶۱۰)
[۱۲]. وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً / احزاب ۳۶
[۱۳]. نساء۸۰
[۱۴]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص: ۶۹۱
[۱۵]. وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى – إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى / نجم ۳ -۴
[۱۶]. «صحيح البخاري» (۴/ ۱۸۳۲ ت البغا):
[۱۷]. «سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد» (۵/ ۵۳):
[۱۸]. «مصنف عبد الرزاق» (۶/ ۲۲ ط التأصيل الثانية):
[۱۹]. «سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد» (۵/ ۵۳):
[۲۰]. «فتح الباري لابن حجر» (۵/ ۳۴۶):
[۲۱]. «سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد» (۵/ ۵۶)
[۲۲]. «السيرة الحلبية = إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون» (۳/ ۳۴)
[۲۳]. فتح ۱۸
[۲۴]. بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج۳۳ ؛ ص۲۳۳
فهرست منابع
قرآن کریم
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بيروت) – بيروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ ق
هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي – ايران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۰۵ق.
ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۹۵ق.
صفائی حائری، عباس، تاریخ پیامبر اسلام، قم، جمکران، چاپ: دوم، ۱۳۹۰ق.
الطحاوی، ابوجعفر احمد بن محمد، شرح مشکل الآثار، مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى – ١٤١٥ ق
ابوالفرج، علي بن إبراهيم بن أحمد الحلبي، السيرة الحلبية، دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الثانية – ١٤٢٧هـ
ابن الأثير، أبو الحسن علي بن أبي الكرم، الكامل في التاريخ، دار الكتاب العربي، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، ١٤١٧هـ
الواقدي، محمد بن عمر بن واقد السهمي، المغازي، دار الأعلمي – بيروت، الطبعة: الثالثة – ١٤٠٩ق
البخاري الجعفي، أبو عبد الله محمد بن إسماعيل، صحيح البخاري، (دار ابن كثير، دار اليمامة) – دمشق
الطبعة: الخامسة، ١٤١٤ هـ
الصالحي الشامي، محمد بن يوسف، سبل الهدى والرشاد، في سيرة خير العباد. دار الكتب العلمية بيروت – لبنان الطبعة: الأولى، ١٤١٤ هـ
الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام، المصنف، الناشر: دار التأصيل الطبعة: الثانية، ١٤٣٧ هـ
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر، فتح الباري شرح صحيح البخاري، الناشر: دار المعرفة – بيروت، ١٣٧٩