مرکز حقایق اسلامی

چکیده

ماجرای حدیث قرطاس یکی از مهم‌ترین حوادث زندگانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. داستان از چهار روز قبل از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شروع می شود. ایشان در بستر بیماری از افرادی که در خانه بودند درخواست قلم و کاغذی نمودند تا بر روی آن چیزی بنویسند تا مردم بعد از ایشان هرگز گمراه نگردند.

اما نه اینکه این درخواست ایشان، مورد اجابت قرار نگرفت بلکه به ایشان تهمت هذیان گویی نیز زده شد!! و این کار آنها، باعث ناراحتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گردید. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور دادند آنان از خانه بیرون روند.

این حادثه تأسف بار از ابعاد مختلفی قابل بحث و بررسی است، منتهی  در وقوع این حادثه هیچ شک و شبهه ای از جانب دانشمندان اسلامی وجود ندارد، لذا این مقاله تنها به آوردن چند مورد از نصوص این واقعه، از مهمترین کتاب‌های اهل سنت اکتفاء نموده و بیشتر در مورد اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه چیزی را می‌خواستند بنویسند مورد بحث و بررسی قرار داده است و در خاتمه تنها به یک پرسش پاسخ داده می‌شود.

در پایان به این نتیجه می‌رسیم که نبی مکرم صلی الله علیه و آله در قضیه‌ی قرطاس می‌خواستند به خلافت و امامت امیرمومنان علی علیه السلام تصریح نمایند که عمر بن خطاب مانع از نوشتن این وصیت ِمکتوب ِرسول خدا صلی الله علیه و آله گردید.

کلید واژگان:

حدیث کتف؛ حدیث قرطاس؛ حدیث دوات و قلم؛ عمر؛ امامت خلافت؛ وصیت

مقدمه

جریان حدیث قرطاس یا حدیث دوات و قلم، همان داستان غم‌باری هست که عبدالله بن عباس از آن به عنوان «مصیبت، تمام مصیبت» یاد می‌کند.

آری، مصیبت شهادت اشرفِ مخلوقات عالم، زبان هر گوینده ی بلیغی را به لکنت و قلم هر نویسنده ی چیره دستی را ناتوان می‌سازد. حال بر این امر فاجعه بار، مصیبت دیگری را افزون کن. و آن هم چه رزیّه ای؟!!

اجازه دهید سخن را از اینجا شروع کنیم، مردمانی جاهل و بَدَوِی در بدترین شرائط، و بدون هیچ آدابی در جزیره العرب زیست داشتند. خداوند رئوف بر آنان منَّت نهاد و پیامبر خاتم را، از میان آنان و بسوی آنها فرستاد. نبی مکرم صلی الله علیه و آله نیز بعد بعد التّي واللتيا[۱] توانست آن اقوام را به برکت اسلام، عزیز گرداند.

اما بعد از خون دل خوردن ها…

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمودند:

هیچ پیامبری به اندازه ی من آزار و اذیت نشده است.[۲]

در این نوشتار می‌خواهیم به سراغ آخرین پنج شنبه عمرِ آخرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برویم، یعنی چهار روز مانده به پایان نبوت انبیاء الهی.  پیامبری که ۶۳ سال میان مردم زیست و در ۴۰ سالگی از جانب خداوند متعال به نبوت مبعوث گردید و بعد از آن ۱۳ سال در مکه، میان مشرکان و کافران در بدترین شرائط به تبلیغ رسالت الهی، پرداخت و در ادامه با هجرت به شهر یثرب (مدینة النبیّ)  به مدّت ۱۰سال، با وجود تحمیل جنگ ها و… از رسالت نبوت خویش خسته نشد و از ملامت هیچ ملامت گری نهراسید تا آنکه خداوند خبر از نزدیکی اَجَل ایشان داد و او را مأمور به ابلاغ عمومی مهم ترین و حیاتی‌ترین حکم الهی در حجة البلاغ یا حجة الوداع نمود.

آری این حکم الهی، جز مساله‌ی جانشینی ایشان نبود و برای همین نبی اکرم صلی الله علیه و آله در هنگام بازگشت از آخرین حج ِخود، در روز غدیرخم[۳] بعد از دریافت آیه ی تبلیغ[۴] در میان ۱۲۰ هزار نفر از اصحاب خود امامت و جانشینی امیرمومنان علی علیه السلام را به صورت عمومی و صریح اعلام نمود، تا اینکه آیه ی اکمال دین و اتمام نعمت[۵] نازل شد. و باز از همه حاضران بر امامت امیر مومنان علی علیه السلام بیعت گرفته شد و حتی خود آنان نیز به حضرت علی علیه السلام با عبارتِ امیرالمومنین تبریک و تهنیت عرض کردند که از جمله ی آنان ابو بکر و عمر بودند.[۶]

اکنون حدود دوماه از ماجرای غدیر خم گذشته است، راوی ماجرا، با اشک و آه، ماجرای روز پنج شنبه را تعریف می‌کند.

حال جسمی رسول خدا صلی الله علیه و آله خوب نیست، برخی از اصحاب و یاران  به همراه قوم و خویش ایشان در کنار بستر ایشان جمع شده اند. ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله درخواست قلم و کاغذی می‌نمایند و تاکید می‌کنند که می‌خواهند مطلبی را بنویسند تا بعد از ایشان امّت اسلامی هرگز گمراه نگردند.

اما سوگمندانه در آن جمع، عمر بن خطاب گفت:

رها کنید این مرد را!!!

 بیماری بر او غلبه نموده و او هذیان می گوید!!!

در این میان، حاضران در خانه، دو دسته شدند؛

گروهی گفتند: درخواست پیامبر را عمل کنید.

و گروه دیگر ممانعت نموده و سخن عمر را تایید نمودند.

تا اینکه در خانه جرّ و بحث و دعوا ایجاد شد، به طوری که صداها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بالا رفت و این کار موجب ناراحتی ایشان گردید و دستور داد خانه را ترک کنند….

و این گونه شد، که آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده ی نوشتن آن را نموده بود، محقق نگردید.

اکنون بایست این واقعیت تاریخی را از دل احادیث و روایات و گزارش های مورخین بیرون آوریم و آنها را زیر ذره بین برده و تجزیه و تحلیل نماییم؛ و ما در این مقاله در دو بخش، تنها به دو بُعد از ابعاد مختلف آن می پردازیم.

در بخش اول نصوص مهمی که از جانب اهل خلاف روایت شده را ذکر می‌کنیم و در بخش دوم به این مساله می‌پردازیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن نامه ی نانوشته قصد نوشتن چه مطلبی داشتند؟

و در پایان نیز تحت یک پرسش و پاسخ، یکی از شبهات را پاسخ می‌گوییم.

بخش اول: نصوص

حدیث قرطاس در بسیاری از منابع معتبر روایی و تاریخی شیعی و اهل سنت ذکر شده است و به راحتی می توان این قضیه را از مسلمات تاریخی دانست و یقین به وقوع آن پیدا کرد.

نص اول: نقل ابن عباس به روایت بخاری،

روى يونس عن ابن شهاب عن عبيد الله بن عبد الله عن ابن عباس قال: لما اشتد برسول الله صلى الله عليه و آله وجعه قال: ائتوني بكتاب أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده، قال عمر: إن النبي صلى الله عليه و آله غلبه الوجع، و عندنا كتاب الله حسبنا، فاختلفوا و كثر اللغط قال: قوموا عني و لا ينبغي عندي التنازع، فخرج ابن عباس يقول:

الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و آله و بين كتابه.[۷]

ابن عباس گوید:

 وقتی بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله شدت گرفت، فرمودند: برای من کاغذی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم تا بعد از من گمراه نگردید، عمر گفت: همانا بیماری بر پیامبر غلبه کرده و نزد ما کتاب خداست و کتاب خدا برای ما کافی است. پس اختلاف شد و سر صدا بسیار گردید، پیامبر فرمودند: از پیش من برخیزید و شایسته نیست که در کنار من به تنازع بپردازید.

 ابن عباس بعد از این ماجرا می‌گفت: مصیبت، تمام مصیبت، هنگامی بود که مانع نوشتن نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند.

 نص دوم: نقل دیگر بخاري از ابن عباس،

عن عبيد الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس (رضي الله عنهما) قال:

 لما حضر رسول الله صلى الله عليه و آله  و في البيت رجال[۸] ‌فقال النبي  صلى الله عليه و آله: هلموا أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده‌[۹] فقال بعضهم[۱۰]: إن رسول الله صلى الله عليه و آله قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله، فاختلف أهل البيت و اختصموا، فمنهم من يقول قربوا يكتب لكم‌ كتابا لا تضلوا بعده[۱۱] و منهم من يقول غير ذلك‌[۱۲] فلما أكثروا اللغو.

و الاختلاف‌. قال رسول الله صلى الله عليه و آله: قوموا.[۱۳] قال عبيد الله: فكان يقول ابن عباس: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و آله و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب لاختلافهم و لغطهم.[۱۴]

ابن عباس نقل می کند:

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه اش در حال احتضار بودند رو به سوی اهل خانه نموده و فرمودند:

 برای من وسائل نوشتاری آماده کنید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد من گمراه نگردید.

برخی از آنان گفتند:

همانا بیماری بر رسول خدا صلی الله علیه و آله غلبه پیدا کرده و نزد شما قرآن هست و کتاب خدا برایتان کافی می باشد.

کسانی که داخل خانه بودند با همدیگر به اختلاف پرداخته  و دعوا نمودند به طوری که بعضی از آنها می گفتند برای پیامبرآنچه می‌خواهد را ببرید که آنچه را اراده نموده است را  بنویسد تا بعد از ایشان، مردم گمراه نگردند ولی برخی از افراد دیگر خلاف این سخن را می‌گفتند پس این سر و صدا و اختلاف و دشمنی بسیار گردید تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: برخیزید و از نزدم بیرون بروید.

عبیدالله بن عباس می گوید:ابن عباس بعد از نقل این واقعه می گفت:همانا مصیبت، کل مصیبت، آنجایی بود که مانع نوشتن وصیت رسول خدا شدند و در آنجا به اختلاف و سر و صدا پرداختند. 

نص سوم: نقل سعيد بن جبير از ابن عباس،

عن سعيد بن جبير عن ابن عباس رضي الله عنه أنه قال:

 يوم الخميس و ما يوم الخميس؟!

 ثم بكى حتى خضب دمعه الحصباء فقال: اشتد برسول الله صلى الله عليه و آله وجعه يوم الخميس فقال: ائتوني بكتاب‌ أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا.

فتنازعوا و لا ينبغي عند نبي تنازع فقالوا: هجر رسول الله صلى الله عليه و آله قال:

دعوني فالذي أنا فيه خير مما تدعوني إليه، و أوصى عند موته بثلاث: أخرجوا المشركين من جزيرة العرب و.[۱۵]

سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که او می‌گفت:

روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه؟!

سپس آنقدر گریست تا اینکه با آب چشم خود سنگها روی زمین را خیس نمود، بعد ابن عباس گفت: هنگامی که در روز پنجشنبه آخر عمر شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله  بیماری بر ایشان شدت گرفت فرمودند: برایم کاغذی آماده کنید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نگردید. اما آنان به تنازع و دعوا پرداختند، در حالی‌که تنازع در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شایسته نبود. سپس آنان خطاب به رسول خدا فرمودند: پیامبر هذیان می‌گوید. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مرا رها کنید. پس این بیماری‌ای که در آن هستنم بهتر است از آنچه مرا بدان نسبت می‌دهید یعنی هذیان گویی….

نص چهارم: نقل عمر بن الخطاب،

و عن عمر بن الخطاب قال: لما مرض النبي صلى الله عليه و سلم قال: ادعوا لي بصحيفة و دواة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا، فكرهنا ذلك أشد الكراهة، ثم قال: ادعوا لي بصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعد أبدا فقال النسوة من وراء الستر: أ لا تسمعون ما يقول رسول الله صلى الله عليه و سلم ؟! فقلت: إنكن صواحبات يوسف إذا مرض رسول الله عصرتن أعينكن، و إذا صح ركبتن رقبته، فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: دعوهن فإنهن خير منكم.[۱۶] 

عمر بن خطاب گوید:

هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بستر بیماری بودند برایم کاغذ و دواتی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم تا بعد از من هرگز گمراه نگردید، ما در این هنگام از این مطلب بسیار بدمان آمد، سپس فرمودند: برایم کاغذی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم تا بعد از من هرگز گمراه نگردید.

زنان پشت پرده نشین گفتند: آیا نشنیدید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه فرمودند؟!!

 من (عمر) گفتم: همانا شما همان زنانی هستید که همراه حضرت یوسف بودید…

پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند زنان را رها کنید که آنها بهتر از شمایند.

نص پنجم: نقل عكرمة،

عن عكرمة عن ابن عباس:

 إن النبي صلى الله عليه و سلم قال في مرضه الذي مات فيه:

ائتوني بدواة و صحيفة أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا فقال عمر بن الخطاب:

من لفلانة و فلانة مدائن الروم إن رسول الله صلى الله عليه و سلم ليس بميت نفتحها و لو مات لانتظرناه كما انتظرت بنو إسرائيل موسى، فقالت زينب زوج النبي  صلى الله عليه و سلم: أ لا تسمعون النبي صلى الله عليه و سلم يعهد إليكم، فلغطوا فقال: قوموا، فلما قاموا قبض النبي مكانه.

چون این متن نیز همچون متن های بالاست از ترجمه آن صرف نظر نمودیم.[۱۷]

در اینجا نصوص دیگری نیز وجود دارد که در کتب معتبر علمای بزرگ شیعه و اهل سنت نقل شده است. اما ما در اینجا از ذکر تک تک آنها خودداری می نماییم، تا مبادا مقاله طولانی گردد. البته فایده های نقل های دیگر را در بین مباحث یادآوری خواهیم نمود و کسانی که مشتاق دانستن نصوص دیگر هستند به کتاب مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم مجلد سوم حدود صفحه ۷۰۰ مراجعه نمایند.

بخش دوم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه چیزی را می‌خواستند بنویسند؛

این بحث که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین روزهای عمر شریف‌شان چه چیزی را می خواستند به عنوان وصیت خود برای مردم بنویسند تا نتیجه این نوشته این شود که، مردم بعد از ایشان هرگز گمراه نگردند مهمترین بحث حول این حدیث می باشد، بطوری که بسیاری از علمای شیعه و اهل سنت راجع به این مسئله به بحث و گفتگو پرداخته اند.

برخی ها گفتند که ایشان قصد داشتند تا برخی از احکام شرعی را یادآوری نمایند و بدان وصیت کنند.

برخی دیگر از علما گفتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده نموده بود تا در مورد ولایت و امامت بعد از خود وصیت نمایند و مطلبی را بنویسند.[۱۸]

البته قول حق نیز همین است، زیرا هر کسی اندکی حول این حدیث شریف فکر نماید، به خوبی می‌فهمد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن حال بسیار بد ِنزدیک به شهادت ایشان، و با توجه به اهتمام حضرت به مسئله ی جانشینی خود، یقیناً بحث امامت و جانشینی ایشان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بوده است. چگونه اینطور نباشد در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خود تصریح نموده به اینکه، آن چیزی که می خواست بنویسد تنها حفظ کننده از گمراهی ابدی می باشد آن جایی که فرمودند:

(اكتب لكم كتابا لن تضلوا) یا (لا تضلوا) بعده أبدا.

یعنی: می خواهم برای شما چیزی بنویسم که هرگز بعد آن گمراه نگردید.

پس از این جمله و اهتمامِ رسول خدا سلام الله علیه و آله و سلم که فرمودند می‌خواهم برای شما چیزی را  بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید؛ فهمیده می‌شود که آن چیز، نه اینکه حکم شرعی از احکام فرعی بوده  است.

بلکه آن مطلب، محور آسیاب اسلام و کلید همه خوبی ها، قفل همه بدی ها، بلکه به واسطه آن چیز، اصول و فروع اسلام حفظ می‌شود و نظام اسلامی به واسطه آن باقی می‌ماند و هر شقاق و اختلافی رفع می‌شود و هیچ کدام از اینها حاصل نمی‌گردد مگر به واسطه مشخص شدن ولی امر و فصل الخطاب بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که  بواسطه مشخص شدن او دین کامل گردیده و نعمت بر اسلام و مسلمین تمام می‌شود.

و این همان بیان ولایت و امامت امیرمومنان علی علیه السلام است که قرائن بسیاری بر این مطلب وجود دارد که برخی از آنها را به طور اختصار ذکر می‌کنیم.

قرینه اول: حدیث شریف ثقلین؛

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بسیاری از مواقع حدیثی را بیان کردند که علمای بزرگ شیعه و سنی آن را به صورت متواتر نقل نمودند و این حدیث مشهور شده به حدیث شریف ثقلین‌، و آن حدیث چنین متنی دارد.

«إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و أهل بيتي و إنهما لن يفترقا حتى يردا علي الحوض» یا «يا أيها الناس اني تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتي أهل بيتي»[۱۹]

همانا من میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم، کتاب خدا و اهل بیتم  و این دو از همدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در نزد حوض بر من وارد گردند

یا اینکه فرمودند:

ای مردم! همانا من از میان شما می روم تا هنگامی که به کتاب خدا و عترتم و اهل بیتم چنگ زنید و از آنها پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید گشت.

دقت نمایید! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف تمسک نمودن و پیروی کردن از اهل بیت علیهم السلام و قرآن کریم را تنها راه مصون ماندن از گمراهی ابدی معرفی نمودند.

آیا این حدیث بیان گر این نیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخر عمر شریفشان می خواستند بر این نکته تاکید موکد و یاداشت مکتوب از خود به یادگار بگذارند؟!

قرینه دوم: حدیث شریف سفینه؛

و باز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله  در موارد متعددی فرمودند:

 «مثل أهل بيتي كسفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق.»[۲۰]

مثل اهل بیت من همچون مثلِ کشتی نوح است هر کس به آن سوار شود نجات پیدا می‌کند و هر کس از آن تخلف ورزد غرق خواهد شد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف، نجات مردم را مُعلَّق و مشروط به پیروی از اهل بیت علیهم السلام نموده است و عدم پیروی و تخلف از اهل بیت علیهم السلام را مایه‌ی ضلالت و هلاکت آنان معرفی نموده است.

آیا این حدیث نیز بیان گر این نیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخر عمر شریفشان می‌خواستند بر این نکته تاکید موکد و یاداشت مکتوب از خود به یادگار بگذارند؟!

قرینه سوم: حدیث شریف «مَن حب آن یحیی حیاتی.‌..»؛

و باز پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف دیگری که بزرگان علمای اهل سنت نیز آن را نقل نموده اند فرموده است؛

 هر کس که دوست دارد تا همچون زندگانی من زندگی کند و همچون مرگ من بمیرد و داخل بهشتی گردد که پروردگارم به من وعده داده است و آن بهشت ابدی است باید ولایت علی علیه السلام و فرزندان ایشان را پس از من قبول نماید، زیرا آنان شما را از باب هدایت خارج نمی‌کنند و شما را هرگز بر باب گمراهی وارد نمی‌کنند.

«من أحب أن يحيى حياتي و يموت ميتتي و يدخل الجنة التي وعدني ربي، و هي جنة الخلد فليتول عليا و ذريته من بعده، فانهم لن يخرجوكم من باب هدى، و لن يدخلوكم باب ضلالة.»[۲۱]

خوانندگان عزیز دقت نمایند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث نیز تصریح نموده است به اینکه ولایت اهل بیت علیهم السلام همان باب هدایت و درب جنت و ترک ولایت اهل بیت علیهم السلام باب گمراهی و جهنم است.

آیا این حدیث نیز بیان گر این نیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آخر عمر شریف‌شان می‌خواستند بر این نکته تاکید موکد و یاداشت مکتوب از خود به یادگار بگذارند؟!

در این نصوص، و بلکه در صدها روایت متواتر یا مستفیض دیگری که علمای شیعه و اهل سنت آن را در معتبرترین کتاب‌های خود آورده‌اند به این مسئله پی می بریم که همانا اهل بیت پیامبر صلوات الله علیه و آله، ملاک و معیار حق و راستی هستند و از این جهت آنها به عنوان مرجع علمی و پیشوای مردم در مقام علم و عمل معرفی شده اند وآنان از حیث علم معصوم بوده و در زمینه عمل از هرگونه گناه و خطا و اشتباه عمدی یا سهوی  منزَّه هستند،  پس در آن ها هیچ گونه گمراهی راه ندارد.

پس چه زیبا مرحوم سید شرف الدین این مطلب را توضیح داده است؛ ایشان در کتاب المراجعات می نویسد:

بر هر شخصی که در مورد این حدیث تدبر نماید و انصاف به خرج دهد مخفی نخواهد ماند که همانا سیاق این حدیث (حدیث قرطاس) و احادیثی که به عنوان قرائن در بالا ذکر شد، در این جهت که اهل بیت علیهم السلام ملاک و معیار شناخت حق از باطل و هدایت از ضلالت و راه نجات از راه هلاکت و اسباب دخول بهشت و جهنم هست، سیاق و مضمونی واحد دارند.

باز آن سید محقق و بزرگوار در کتاب النص و الاجتهاد می‌نویسد: هنگامی که شما در مضمون روایت قرطاس تفکر می‌نمایید درمی‌یابید که مضمون حدیث قرطاس، مساوی است با همان مضمون حدیث ثقلین.

و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قضیه حدیث قرطاس می خواستند امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام را به تفصیل مکتوب نمایند.[۲۲]

اعتراف های عمر به اینکه….

چگونه می توان این مطلب را نپذیرفت که آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده نوشتن آن را داشت،  بحث امامت ولایت بعد از خود نباشد در حالی که خود عمر بن خطاب در موارد مختلف به این مطلب اعتراف نموده است.

اعتراف اول

عن زيد بن أسلم عن أبيه عن عمر بن الخطاب قال:

كنا عند النبي صلى الله عليه و سلم و بيننا و بين النساء حجاب فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: اغسلوني بسبع قرب و ائتوني بصحيفة و دواة أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا، فقال النسوة: ائتوا رسول الله بحاجته، قال عمر: فقلت: اسكتن، فانكن صواحبه، إذا مرض عصرتن أعينكن، و إذا صح أخذتم بعنقه.

فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم هن خير منكم.[۲۳]

در گفتگوی که میان با س عمر بن خطاب رخ داده است و زید بن اسلم از پدرش عمر بن خطاب آن را نقد نموده است به این مطلب تصریح شده است که عمر می گوید:

ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و بین ما و زنان پرده ای حجاب بود.

آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما نوشته‌ای بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نگردید. زنان گفتند درخواست رسول خدا را اجابت کنید. عمر گفت ساکت شوید ای زن ها. همانا شما همراهان او هستید هنگامی که مریض می‌شود بر او مهربان می شوید و هنگامی که صحیح و سالم باشد با او به سختی و تندی رفتار می‌کنید.

پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: این زن ها بهتر از شما مردها هستند.

اعتراف دوم:

ابن عباس از عمر بن خطاب  روایت می کند، در جریان قصه ای که بین او و عمربن خطاب به رخ داده است عمر به او گفت:

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اراده نموده بود تا در جریان مرضش او را ذکر کند. (یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می خواست نام علی بن ابیطالب علیه السلام را یادآوری نماید) پس من از این کار جلوگیری کردم بخاطر ترس از فتنه و انتشار اسلام،  پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نیت و درون من آگاه و دانست  و از این  کار خودداری نمود و  خداوند ابا می کند مگر آنچه را که به طور حتم امضا شده است.

«روى ابن عباس عن عمر في قصة جرت بينه و بين عمر قال: أراد أن يذكره (يعني أراد رسول الله صلى الله عليه و آله أن يذكر عليا) للأمر في مرضه، فصددته عنه خوفا من الفتنة و انتشار أمر الاسلام، فعلم رسول الله صلى الله عليه و آله ما في نفسي فأمسك و أبى الله إلا إمضاء ما حتم.»[۲۴]

اعتراف سوم:

در روایت دیگری ابن عباس روایت می‌کند که در ابتدای خلافت عمر بن خطاب وارد بر او شدم او به من گفت ای عبدالله از کجا می‌آیی؟

من پاسخ دادم: از مسجد.

 عمر گفت: چگونه پسر عموی دیدی؟

من در پاسخ (به گمان اینکه مقصود اوعبدالله بن جعفر است) گفتم:

او با خاک بازی می کرد.

 عمر گفت: مقصودم او نبود، بلکه مقصودم بزرگ شما اهل بیت است.

 من در پاسخ گفتم او را در حالی که در حال قرائت قرآن بود مشاهده نمودم.

عمر گفت:

 ای عبدالله برعهده توست خون های قربانی اگر کتمان کنی این مطلب را،  به من بگو ببینم آیا هنوز هم چیزی از هوای خلافت و امامت در نفس او باقی مانده است.

من در پاسخ گفتم: آری.

عمر گفت:

آیا علی علیه السلام گمان می‌کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در امامت او نصی بیان کرده است؟

گفتم: آری و مطلبی اضافه بر تو بگویم و آن اینکه من از پدرم عباس در مورد ادعای علی بن ابیطالب علیه السلام مبنی بر تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر خلافت او پرسیدم و او نیز آن را تصدیق نمود.

عمر گفت: همانا به تحقیق از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد امر خلافت علی بن ابی طالب علیه الصلاة و السلام اشاره‌هایی در کلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که  البته اینها حجت و دلیلی را اثبات نمی‌کرد و هیچ عذری را قطع نمی‌نمود و در برخی از مواقع رسول خدا صلی الله علیه و آله میل به خلافت او داشت و ایشان در بیماری آخر عمرشان اراده نموده بودند تا به اسم علی بن ابیطالب علیه السلام برای خلافت و امامت امت تصریح نمایند که من از این کار ممانعت نمودم، این کار من به جهت دلسوزی و حفظ اسلام بود. به پروردگار این خانه قسم هرگز قریش در امر امامت اجتماع نمی‌کردند.

«و في رواية اخرى: روى ابن عباس قال: دخلت على عمر في أول خلافته و… قال: من أين جئت يا عبد الله؟ قلت: من المسجد قال: كيف خلفت ابن عمك؟ فظننته يعني عبد الله بن جعفر قلت: خلفته يلعب مع أترابه قال: لم أعن ذلك إنما عنيت عظيمكم أهل البيت، قلت: خلفته يمتح بالغرب على نخيلات من فلان و يقرأ القرآن، قال:

يا عبد الله عليك دماء البدن إن كتمتنيها هل بقي في نفسه شي‌ء من أمر الخلافة؟

قلت: نعم قال: يزعم أن رسول الله صلى الله عليه و سلم نص عليه قلت: نعم و أزيدك سألت أبي عما يدعيه فقال: صدق.

فقال عمر: لقد كان من رسول الله صلى الله عليه و سلم في أمره ذرو من القول لا يثبت حجة و لا يقطع عذرا، و لقد كان يزيغ في أمره[۲۵]‌ وقتا ما، و لقد أراد في مرضه أن يصرح باسمه فمنعت من ذلك إشفاقا و حيطة على الاسلام لا و رب هذه البنية لا تجتمع عليه قريش أبدا.»[۲۶]

اعتراف چهارم:

ابن عباس گفته است که همراه عمر به سوی شام خارج می‌شدیم، عمر به من گفت: ای پسر عباس از پسر عمویت علی بن ابیطالب علیه السلام به سوی تو شکایت می‌کنم، از او خواستم تا همراه من خارج شود ولی او قبول نکرد، دائما برمن غضبناک است، و من نمیدانم به خاطر چه چیزی از دست من عصبانی است.

 من به عمر گفتم: عمر تو به یقین میدانی او به چه علتی از توعصبانی است.

عمر گفت: به گمانم او به جهت از دست دادن خلافت همیشه از من ناراحت است.

 من به او گفتم: آری این چنین است، همانا علی بن ابیطالب علیه الصلاة و السلام اعتقاد دارد که همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌خواستد امامت امت را بر او واگذار نمایند.

عمر بن خطاب گفت: ای پسر عباس پیامبر تصمیم و میل داشت که خلافت را بر او واگذار نماید اما خداوند این را نخواست.

گاهی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چیزی را اراده می‌کند در حالی که خداوند غیر آن چیز را اراده نموده است پس اراده و امر خداوند تحقق پیدا می‌کند و مراد و مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تحقق پیدا نمی‌کند. در این ماجرا نیز خداوند یک اراده ای داشت و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اراده دیگری و البته اراده خداوند نافذ گردید و اراده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تحقق پیدا نکرد.

«روى ابن عباس قال: خرجت مع عمر إلى الشام… فقال لي: يا ابن عباس أشكو إليك ابن عمك سألته أن يخرج معي فلم يفعل و لا أزال أراه واجدا، فما تظن موجدته؟ قلت: يا أمير المؤمنين إنك لتعلم، قال: أظنه لا يزال كئيبا لفوت الخلافة، قلت: هو ذلك إنه يزعم أن رسول الله ((صلى الله عليه و آله)) أراد الأمر له، فقال: يا ابن عباس و أراد رسول الله الأمر فكان ما ذا إذا لم يرد الله تعالى ذلك، إن رسول الله أراد أمرا، و أراد الله غيره، فنفذ أمر الله، و لم ينفذ مراد رسوله، أو كلما أراد رسول الله كان…»[۲۷]

ما در اینجا به دنبال نقد کلمات عمر بن خطاب نیستیم و همه سخنان او را نیز قبول نداریم. این مطالب را تنها به این جهت آورده‌ایم تا به عرض خوانندگان عزیز برسانیم که حتی خود عمر بن خطاب نیز اعتقاد و بلکه اعتراف داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام بیماری خود قصد داشتند تا امیرمومنان علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود برای مردم به وسیله یادداشت خود وصیت نماید تا بر کسی عذری نماند.

البته ناگفته معلوم است که عذر تراشی ها و بهانه آوردن های عمر بن خطاب شبیه به دایه ی مهربان‌تر از مادر است که او در مقابل جلوگیری از وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌گوید که من بر اسلام ترسیدم!!! یا اینکه اراده الهی بر این بود که خداوند نگذارد رسول خدا امیرمومنان علی علیه السلام را به عنوان خلیفه معرفی کند!!!

برهان خلف

از جمله دلایلی که می‌توان بیان نمود بر اینکه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مقام بیان حکمی از احکام شرعی نبوده است اینکه، اگر ایشان چنین قصدی داشتند معنایی ندارد که عمر بن خطاب بر آن حکم اعتراض نماید، و یا اگر  کسی بگوید که در آن هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قصد داشتند ابوبکر را به عنوان خلیفه معرفی نمایند،این احتمال نیز مورد پذیرش نیست، زیرا خودِ عمر از جمله ارکان خلافت ابوبکر بوده است و او پایه ی حکومت او را استوار گردانید و اصلاً حکومت ابوبکر در واقع یعنی حکومت عمر.

چرا که علی بن ابیطالب علیه الصلاة و السلام در خطبه سوم نهج البلاغه که معروف به خطبه شقشقیه شده است می فرماید:«احلب حلبا لك شطره»

عمر  بدوش شیری را که مقداری از آن برای توست.

 پس بنابر این احتمال، دیگر معنایی ندارد که عمر با این کار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نماید.

 فلذا می‌توان از طریق برهان خلف ثابت نمود که غرض رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، هیچ حکم شرعی فرعی فردی یا اجتماعی نبوده و تنها مسئله حکومت و ولایت بعد از خود بود و از آنجایی که احتمال معرفی ابوبکر منتفی است، تنها امامت علی بن ابیطالب علیه السلام متعیَّن است.

تأسف ها و گریه های ابن عباس

از جمله دلایلی که می توان در مورد این مطلب اقامه نمود که قصد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن نوشته، معرفی جانشین خود بود، تأسفی است که ابن عباس در این واقعه می‌خورد و آن را به عنوان مصیبت  بلکه همه مصیبت ها یاد آوری می کند و بر آن به اندازه ای می‌گرید که حتی سنگ های روی زمین نیز خیس می‌گردد.

«إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و آله و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب لاختلافهم و لغطهم.»

آیا به نظر شما این همه گریه و مصیبت گفتن ها در یک امری شرعی فرعی شایسته است و یا این همه تاسف خوردن بر امری که محقق شده است (یعنی خلافت ابوبکر) امری عقلائی و عرفی است؟!

اقتضای حال و موقعیت

از جمله دلایلی که می‌توان در مورد این مطلب اقامه نمود که قصد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن نوشته، معرفی جانشین خود بود، اقتضای موقعیت و زمان است. زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بستر بیماری و در آخرین روزهای عمر شریفشان بودند و همچنین حالتی، اقتضا دارد که ایشان وصیتی را در مورد امر خلافت و امامت بعد از خود بنویسند و این امر از قدیم تا کنون مرسوم بوده و هست که هر حاکم و صاحب ریاست و مسئولی  در نزدیکی اجلش که واقع می‌شود؛ برای مسئولیت و اجرای امورات محول شده به او، کسی را به عنوان جانشین باقی می گذارد تا مبادا مردم بعد از او دچار حیرت و فتنه گردند،  بلکه مردم در کارها به او رجوع نمایند. امام مردم را از شر دشمنان حفظ می‌نماید و منافع مردم را بر آنها جلب می کند. البته منافع بی شماری بر امامت و ریاست مترتب است که بر هیچ شخص عاقلی پوشیده نیست و از آن طرف بدی های بسیاری برای قوم فاقد الامام است که در کتاب‌های امامتی مفصل در مورد آن بحث شده است و اینجا لازم به تکرار آنها نیست. کسانی که می خواهند به آن مطالب دسترسی پیدا کنند به کتب مفصل امامتی رجوع نمایند.

خاتمه: بررسی یک شبهه؛

سوال: چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد آنکه درخواست نمود تا دوات و کاغذی بیاورند تا در آن مطلبی بنویسند که دیگر امت هرگز گمراه نشوند؛ اما با تهمت و توهین بس بزرگ عمر بن خطاب که گفت: «آن مرد را رها کنید که بیماری بر او غلبه پیدا کرده و هذیان می‌گوید»؛ دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اصرار بر نوشتن آن وصیت ننمود و با ناراحتی دستور دادند تا اهل خانه از نزد ایشان برخیزند و بیرون روند؟

پاسخ: اولا:

باید از توهین کننده به حضرت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله پرسید که چرا به ساحت قدسی پیامبر رحمت و حکمت صلی الله علیه و آله تهمت هذیان گویی زده است.

در حالی که خداوند متعال بر عصمت مطلقه و تبعیت بدون قید و شرط از ایشان دستور داده است.

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی»[۲۸]

«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ»[۲۹]

ثانیا:

باید دانست که تمام اقوال و افعال و تقریرات نبی مکرم صلی الله علیه و آله بر اساس حکمت است و ایشان داری ملکه ی  عصمت هستند.

«ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[۳۰]

ثالثا:

در نقل ها وجود دارد که بعد از آنکه عمر گفت: بیماری بر او غلبه پیدا کرده و او هذیان می‌گوید، عده‌ای در کنار بستر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله موافق سخن عمر شدند و گفتند:

قلم و کاغذ نیاورید.

و برخی دیگر مخالف سخن عمر شدند و اصرار داشتند که قلم و کاغذ آورده شود.

این بگو مگو ها به حدی بالا گرفت که سر و صدا شد و موجب ناراحتی رسول خدا صلی الله علیه و آله گردید و حضرتش فرمودند: نزد من تنازع جائز نیست برخیزید و بروید.[۳۱]

رابعا:

جمله‌ی  عمر که گفت :

«او را رها کنید که بیماری بر او غلبه پیدا کرده و او هذیان می‌گوید» به قدری کلمه‌ی شیطانی و زیرکانه‌ای بود که دیگر اگر خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله  هم اصرار بر نوشتن می نمودند و مطلبشان را هم می‌نوشتند، باز در آینده همین نوشته باعث تفرقه و گمراهی و ضلالت بین مسلمانان می شد.

زیرا بعدها نیز کسانی می آمدند و به همین نوشته ی رسول خدا صلی الله علیه و آله در بستر بیماری استناد می‌کردند و گروه دیگر این نوشته را به این بهانه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این کتابت را در هنگام غلبه ی بیماری بر ایشان نوشته اند؛ از پذیرش آن، خود داری می‌کردند.

در واقع عمر با یک کلمه «هذیان می‌گوید» فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله را بی اثر نمود.

خامسا:

این درخواست استجابت نشده نبوی، این فائده را داشت که مردم چهره‌ی منافقان و کسانی که از دستورات نبی مکرم صلی الله علیه و آله سرباز می‌زنند را از مومنان واقعی و مطیعین اوامر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله بازشناسند، و آیندگان غاصبان و توهین کنندگان را خلیفه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله  نپندارند.

وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ

پی‌نوشت‌ها

[۱] . ضرب المثل عربی؛ یعنی بعد از مسائل کوچک و بزرگ فراوان

[۲] . مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ. بحارالانوار مجلسی، ج۳۹، ص۵۶

[۳] . ۱۸ ذی الحجه سال دهم هجری قمری

[۴] . آیه ی ۶۷ سوره مائده «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»

[۵] . آیه ی ۳ سوره ی مائده «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»

[۶] . مراجعه شود به کتاب الغدیر علامه امینی  یا به کتاب نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار آیت الله سید علی میلانی دام عزه

[۷] . منابع روایت: صحیح البخاري  ج ۱ ص ۳۹  و ج ۶ ص ۱۵۶  و ج۷ ص ۱۵۶ و ج۹ ص۱۳۷ / فتح الباري فی شرح صحیح البخاری ج۱ص۱۸۵ و ج۸ ص ۱۰۰ و ج ۱۳ص۲۸۹و ۱۰۱ / عمدة القاري ج ۲ ص۱۷۰ و ج ۲۵ ص۷۶ / الطبقات الکبری لابن سعد ج ۲ص ۳۷ / صحیح مسلم  ج ۳ص ۱۲۵۹ / مسند أحمد ج ۱ص۳۲۴ و ۳۳۶ /  المناقب لابن شهرآشوب ج۱ ص ۲۳۵ط قم عن ابن بطة / بحار الانوار علامه مجلسی ج۲۲ ص ۴۶۸ از  أعلام الورى طبرسی و الإرشاد  شیخ مفيد  ص۸۷ و از  المناقب لابن شهرآشوب  / الغيبة للنعماني ص ۳۸ / تأريخ ابن خلدون ج ۲ص ۸۴۹ / سیره الحلبية  ج۳ ص ۳۸۲ / الشفاء للقاضي عياض ج ۲ ص ۴۳۱ / الدرر لابن عبد الب ص ۱۲۵ و ۲۰۴ / كشف المحجة ص ۶۴ / البداية و النهايةج ۵ ص۲۲۷ و ۲۵۱ / الفائق للزمخشري ج ۴ ص۹۳ / التراتيب الادارية ج۲ ص۲۴۱ / الأدب المفرد ص۴۷ / شرح الخفاجي للشفاء ج ۴ ص ۲۷۷ / شرح القاري بهامشه ص۲۷۷ / الطرائف سید بن طاووس ص ۴۳۲ از الجمع بين الصحيحين و غيره / غاية المرام ص۵۹۶ / شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ج ۲ص۵۴ و ج۶ ص ۵۱ و ۵۶عن الجوهري عن علي بن عبد الله بن عباس عن أبيه و قال: اتفق المحدثون كافة على روايته / و مراجعه شود به النهاية و لسان العرب. في” هجر”  / الصراط المستقي بیاضی ج ۳ ص ۳ / أخبار القضاة لوكيع ج ۳ ص۱۶ / كتاب السنة لابن أبي عاصمص۵۱۸ / السنة قبل التدوينص۳۰۵ / بلوغ الأماني ج۲۲ص۱۶۱ / مجمع الزوائد ج ۴ص۲۱۵ / النص و الاجتهادص۱۶۹ / مكاتيب الرسول صلی الله علیه و آله  الأحمدي الميانجي ج۳ ص۶۹۳

[۸] . در میان آنها عمر بن خطاب  نیز بود چنانچه در منابع زیر آمده؛ صحیح البخاري ج۷ص ۱۵۶و ج۹ ص۱۳۷و الطبقات الکبری لابن سعد و صحیح مسلم و عبد الرزاق در کتاب خود ج ۵ ص ۴۳۸ مسند أحمدج ۱ص۳۲۴ و الطرائف و البحار ج ۳۰ ص۵۳۵. و در این مساله جای هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد.

[۹] . لن تضلوا؛ كما في البخاري ج ۹ ص ۱۳۷و الطبقات و مسند أحمد ج ۱ص۳۲۴ و ۳۳۶و الطرائف

[۱۰] . در صحیح البخاري ج ۷ ص۱۵۶ چنین آمده  فقال عمر: إن النبي صلى الله عليه و سلم… . و همچنین در ج ۹ ص۱۳۷و الطبقات و مسلم و ابن شهرآشوب و عبد الرزاق ج۵ ص۴۳۸ و مسند أحمد ج ۱ ص ۳۲۴

و الشفاء ج ۲ ص۴۳۱ نیز چنین آمده( إن النبي قد اشتد به الوجع) و الطرائف ص۴۳۱ و في شرح الخفاجي ج۴ص۲۷۸چنین آمده ( في بعض طرقه فقال عمر: إن النبي صلى الله عليه و سلم يهجر) و هکذا در  بحار ج۲۲ ص۴۶۸ آمده (فقام بعض من حضر يلتمس دواة و كتفا فقال عمر: (ارجع فإنه يهجر))

و در ص۴۹۸از  سليم نقل نموده( فقال رجل منهم: إن رسول الله صلى الله عليه و سلم يهجر).

ودر الارشاد همچنین و در شرح ابن أبي الحديد ج ۶ص۵۱ آمده:( فقال عمر كلمة معناها إن الوجع قد غلب على رسول الله صلى الله عليه و آله)

 و در تأريخ ابن خلدون: (و قال بعضهم: انه يهجر و قال بعضهم:” أهجر” مستفهما و قال الحلبي: فقال بعضهم أي: و هو سيدنا عمر إن رسول الله صلى الله عليه و سلم قد غلبه الوجع)

 و در بحار الانوار علامه مجلسی ج ۳۶ ص۲۷۷  عن علي عليه السلام انه قال لطلحة: أ ليس قد شهدت رسول الله صلى الله عليه و آله حين دعا بالكنف ليكتب فيها ما لا تضل الامة بعده و لا تختلف فقال صاحبك ما قال: (إن رسول الله يهجر) فغضب رسول الله صلى الله عليه و آله و تركها؟ و في الطرائف: و في رواية ابن عمر من غير كتاب الحميدي قال عمر:(إن الرجل ليهجر)و في كتاب الحميدي قالوا (ما شأنه هجر؟)

[۱۱] . (لن تضلو) در صحیح البخاري ج ۹ ص ۱۳۷ و مسلم ..

[۱۲] . من يقول ما قال عمر؛ كما في البخاري ج۶ ص۱۵۶ و ج۹ ص۱۳۷ و عبد الرزاق ج ۵ص۴۳۸ و الطبقات و مسلم.

[۱۳] . لفظ ( عني) فی صحیح البخاري ج ۹ ص۱۳۷و زاد في الطبقات:( و غموا رسول الله صلى الله عليه و سلم).

[۱۴] . تشييد المطاعن ج۱ص۳۶۶ ط هند از صحیح البخاري في باب العلم ح ۳۶۷ عن عبيد الله عنه في كتاب الجهاد و كتاب الخمس عن سعيد و باب مرض النبي صلى الله عليه و سلم كتاب المرضى باب قول المريض: قوموا عني عن عبيد الله ح ۳۶۸ عن كتاب الاعتصام و عن مسلم بطرق كثيرة عن سعيد و: ۳۶۹ عن سعيد أيضا و عن المشكاة عن عبيد الله عن بن عباس و: ۳۸۰ عن الملل و النحل و البحارج ۳۰ ص۵۳۲

[۱۵] . صحیح  البخاري ج ۴ص۸۵ و ج۶ ص ۱۱ / و عمدة القاري ج۲۴ص ۲۹۸ / و الطبقات ج۲ص۳۶  بطرق متعددة  / و ابن سبأ للعلامة العسكريص۸۰ عن البخاري و البلاذري في أنساب الأشراف ج۱ص۵۶۲ / و صحيح مسلم ج ۳ ص۱۲۵۷ ح ۱۲۵۹ / و عبد الرزاق ج ۶ص ۵۷ و ج۱۰ ص۳۶۱ / و الطبري في تأريخه ج ص۱۹۳ بأسانيد عن سعيد  / و منهاج البراعةج۱۵ص۸۴ عن الملل و النحل و البحار و البخاري  / و ابن أبي الحديدج۱۳ص۳۱عن الطبري / و غاية المرام ص۵۹۸ عن كتاب سير الصحابة بسندين / و مسند أحمد ج۱ص۳۵۵ح ۲۲۲ / و الإيضاح للفضل ص ۳۵۹ / و البداية و النهاية ج ۵ ص ۲۲۷ / و الطرائف ص۴۳۲ / و تشييد المطاعن ج۱ص ۳۶۳ ط هند  / و تأريخ ابن الأثيرج۲ص۳۲۰ / و التمهيد لابن عبد البر ج ۱ ص۲۶۹ / و النص و الاجتهاد ص۷۰

[۱۶] . المعجم الأوسط للطبراني ج۶ ص۱۶۲ ح ۵۳۳۴ / و مجمع الزوائد ج ۹ ص۳۴ عن الطبراني في الأوسط و الطبقات.

[۱۷] . الطبقات الکبری ج ۲ص۳۸ و ابن سبأ ص۷۹ عن الطبقات و غاية المرام في المقصد الثاني ص۵۹۷عن كتاب سير الصحابة لبعض العامة بلفظ آخر بسندين.

-نص الحديث على نقل غاية المرام عن عكرمة قال: سمعت ابن عباس يقول: يوم الاثنين و ما يوم الاثنين؟! و هملت عيناه فقيل له: يا ابن عباس و ما يوم الاثنين قال: كان رسول الله في غمرات الموت فقال ائتوني بصحيفة و دواة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي أبدا، فتنازعوا عند رسول الله  صلى الله عليه و آله و لم يجز عنده التنازع، و قال رجل من القوم: إن الرجل ليهجر، فغضب رسول الله و أمر بإخراجه و إخراج صاحبه، ثم أتوه بالصحيفة و الدواة، فقال: بعد ما قال قائلكم ما قال، ثم قال: ما أنا فيه خير مما تدعوني إليه (غاية المرام). منبع مكاتيب الرسول صلی الله علیه و آله الأحمدي الميانجي ج ۳ص۶۹۷

-لفظ آخر:  نقله في غاية المرام ۵۹۸عن سير الصحابة: سمعت عكرمة يقول عن ابن عباس: إن النبي صلى الله عليه و سلم قال: ايتوني بكتف و دواة أكتب لكم كتابا لا تضلون بعدي، فمنعه رجل، فقلت لعكرمة: من الرجل؟ فقال: إنكم لتعرفونه مثلي هو و الله المعذول.

لفظ آخر :عن عكرمة عن ابن عباس قال: قال النبي صلى الله عليه و سلم في مرضه الذي قبض فيه ايتوني بكتاب أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده أبدا فقال المعذول: إن النبي صلى الله عليه و سلم يهجر كما يهجر المريض، فغضب النبي صلى الله عليه و سلم ثم قال: أنتم لا أحلام لكم” الحديث .غاية المرام ص۵۹۸

[۱۸] . تشييد المطاعن ج۱ ص۴۲۶ ط هند عن شرح المشكاة للدهلوي و عن الخفاجي و الكرماني في شرح البخاري  / شرح الشفاء للخفاجي ج۴ ص۳۲۵  / فتح الباري ج ۱ ص ۱۸۶ و ج۸ ص ۱۰۱ / عمدة القاري ج۲ص۱۷۱ / هامش صحيح مسلم ج۳ ص۱۲۵۷

[۱۹] . مرحوم میر حامد حسین هندی رحمت الله علیه در کتاب عبقات الانوار در مورد این حدیث شریف از حیث سند و دلالت و بررسی شبهات و معارض هایش بحث های مفصل و گسترده‌ای نموده است.

وحضرت آیت الله میلانی دام عزه نیز در کتاب شریف نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار مباحثی را در مورد این حدیث در چندین مجلد ذکر نموده است. پس عزیزانی که اطلاعات بیشتری در مورد این حدیث می خواهند باید به این کتاب و کتاب های دیگری که در مورد این حدیث نوشته شده، مراجعه نمایند.

[۲۰] . این حدیث شریف از جانب راویان بسیاری در منابع مختلف و معتبر فریقین ذکر شده است و به جهت اختصار به آدرس زیر رجوع شود

https://ar.wikishia.net/view/حديث_السفينة

رواة الحديث :

الإمام علي (علیه السلام )، أبو ذر الغفاري، ابن عباس، عامر بن وائلة، أبو سعيد الخدري.

مصادر الشيعة: عيون أخبار الرضا، وسائل الشيعة

مصادر السنة: المستدرك على الصحيحين للحاكم النيسابوري، فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل، المعجم الصغير للطبراني، الجامع الصغير للسيوطي، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد للهيثمي، المعارف لابن قتيبة.

[۲۱] . المراجعات لسيد شرف الدين  صفحة ٢٤٨ / بحار الأنوار  للعلامة المجلسي ج ٣٦ صفحة ٢٤٨ / المناقب خوارزمی الفصل السادس ص۳۴.

[۲۲] . مراجع شود به المراجعات: ۲۳ و ۲۵ و ۲۷ / و الفصول المهمةص۹۵ و المراجعات ص۲۸۴. /و النص و الاجتهاد ص۱۷۰ به نقل ازکتاب مكاتيب الرسول صلی الله علیه و آله الاحمدي الميانجي ج ۳ص۷۰۴

[۲۳] . الطبقات الكبرى – ط العلميه ، ج۲  ص۱۸۸ / إمتاع الأسماع ص ۵۶۶ / غاية المرام ص۵۹۸ / كنز العمال ج۷ ص۱۷۰عن ابن سعد وج۵ ص۳۷۷عن الطبراني  تشييد المطاعن ج۱ص۳۸۳ ط هند عن كنز العمال / النص و الاجتهاد ص ۱۶۹ / معالم المدرسين ج ۲ ص۴۲عن إمتاع الأسماع و الطبقات و كنز العمال / نهاية الارب ج۱۸ ص ۳۵۷ / الطبراني في المعجم الأوسط ج ۶ ص ۱۶۲ ،۵۳۳۴

[۲۴] . شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد ج ۱۲ ص۷۹ ط بيروت / غاية المرام للبحراني المقصد الثاني في فصل الفضائل الباب ص۵۹۶: ۷۳.

[۲۵] . الزيغ: الميل” لا تزغ قلبي” أي: لا تمله عن الايمان يقال: زاغ عن الطريق يزيغ إذا عدل عنه قال المجلسي (رحمه الله تعالى) ۵۵۶: ۳۰ الزيغ بالزاء و الياء المثناة من تحت و الغين المعجمة: الجور و الميل عن الحق و الضمير في أمره راجع إلى علي عليه السلام أي كان رسول الله صلى الله عليه و آله يخرج عن الحق في أمر علي عليه السلام لحبه إياه أو إليه صلى الله عليه و آله، و المراد الاعتذار عن صرفه عما أراد بأنه كان يقع في الباطل أحيانا ..

[۲۶] . بحار الانوارج ۸ ص۲۶۶ ط سنگی و ج ۳۰ص۵۵۷ط جدید / شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ج۱۲ص۲۱ عن تأريخ بغداد لأحمد بن أبي طاهر / غاية المراد المقصد الثاني ص۵۹۵  / هامش نهج الحق ص۲۷۳ / الصراط المستقيم ج۳ص۵ قاموس الرجال ج ۶ ص ۳۹۸ و ج ۷ ص ۱۸۸ / نهج الصباغة ج ۴ ص ۳۸۱ و ج ۶ ص۲۴۴

[۲۷] . شرح نهج البلاغه  لابن أبي الحديد ج ۱۲ ص ۷۸ / بحار الانوار علامه مجلسی ج۳۰ ص۵۵۴/ غاية المرام المقصد الثاني ص۵۹۶

[۲۸] . سوره نجم آیه ۳ و ۴

[۲۹] . سوره نساء ۵۹

[۳۰] . سوره ی  حشر آیه ۷

[۳۱] . فقال عمر: إن النبی غلبه الوجع. (أو مدّ علیه الوجع)، (أو إن النبی یهجر[الف]) و عندنا کتاب اللّه، (أو و عندکم القرآن، حسبنا) کتاب اللّه.

صرح بأن عمر قال: (إن النبی یهجر) فی شرح الشفاء للخفاجی ج ۴ ص ۲۷۸ و البحار ج ۲۲ ص ۴۶۸ و لا بأس بمراجع جمیع الهوامش فی مکاتیب الرسول ج ۳ ص ۶۹۳- ۷۰۲.

فاختلف أهل البیت و اختصموا، و اختلفوا، أو کثر اللغط، بین من یقول: قربوا یکتب لکم، و بین من یقول: القول ما قال عمر..

فقال (صلی اللّه علیه و آله): قوموا عنی، و لا ینبغی عندی. (أو عند نبی تنازع).

راجع فیما تقدم:

 سبل الهدی و الرشاد ج ۱۲ ص ۲۴۸ عن أبی یعلی بسند صحیح عن جابر و عن ابن عباس کذلک.

و راجع: الطبقات الکبری لابن سعد (ط لیدن) ج ۲ ق ۲ ص ۳۷ / و مسند أحمد ص ۳۲۴ و ۳۲۶

و راجع: مکاتیب الرسول ج ۳ ص ۶۹۳ و ۶۹۴ و ۶۹۶ فی هامشه عن: البخاری ج ۱ ص ۳۹ و ج ۶ ص ۱۱ و ج ۷ ص ۱۵۶ و ج ۹ ص ۱۳۷ / و فتح الباری ج ۱ ص ۱۸۵ و ج ۸ ص ۱۰۰ و ۱۰۱ و ج ۱۳ ص ۲۸۹ /و عمدة القاری ج ۲ ص ۱۷۰ و ج ۲۵ ص ۷۶ /و الطبقات الکبری ج ۲ ق ۲ ص ۳۷ و ابن سبأ ص ۷۹ و مسلم ج ۳ ص ۱۲۵۹ /و المناقب لابن شهر آشوب (ط قم) ج ۱ ص ۲۳۵ عن ابن بطة، و الطبری، و مسلم، و البخاری، قال: و اللفظ للبخاری و لم یسم الراوی عن ابن عباس.

/و البحار ج ۲۲ ص ۴۶۸ عن إعلام الوری، و الإرشاد للمفید، و ص ۴۷۲ عن المناقب لابن شهر آشوب، و ج ۳۶ ص ۲۷۷ عن الغیبة للنعمانی ص ۳۸ و ۳۹ عن عبد الرزاق، عن معمر، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم، عن علی (علیه السلام) / و البحار (ط حجری) ج ۸ ص ۲۶۱ و ما بعدها و (ط جدید) ج ۳۰ ص ۵۳۱ و ۵۳۳ و ۵۳۵ / و عبد الرزاق ج ۵ ص ۴۳۸ / و تأریخ ابن خلدون ج ۲ ص ۸۴۹ / و السیرة الحلبیة ج ۳ ص ۳۸۲ / و الإرشاد للمفید ص ۸۷ و مسند أحمد ج ۱ ص ۳۲۴ و ۳۳۶ / و الشفاء للقاضی عیاض ج ۲ ص ۴۳۱ / و الدرر لابن عبد البر ص ۱۲۵ و ۲۰۴ / و کشف المحجة ص ۶۴  /و البدایة و النهایة ج ۵ ص ۲۲۷ و ۲۵۱/ و الفائق للزمخشری ج ۴ ص ۹۳ / و التراتیب الإداریة ج ۲ ص ۲۴۱ و ۲۴۳  / و الأدب المفرد ص ۴۷ و شرح الخفاجی للشفاء ج ۴ ص ۲۷۷ / و شرح القاری بهامشه ص ۲۷۷ / و الطرائف ص ۴۳۲ عن الجمع بین الصحیحین / و غیره، و غایة المرام ص ۵۹۶ / و شرح النهج لابن أبی الحدید ج ۲ ص ۵۴ عن الشیخین، و کذا ص ۵۵ و ج ۶ ص ۵۱ عن الجوهری. (لن تضلوا) کما فی البخاری ج ۹ ص ۱۳۷ و الطبقات ج ۲ ق ۲ ص ۳۷ و مسند أحمد ج ۱ ص ۳۲۴ و ۳۳۶ و الطرائف./ فی البخاری ج ۷ ص ۱۵۶ فقال عمر: (إن النبی (صلی اللّه علیه و آله).. ) و کذا ج ۹ ص ۱۳۷./ و الطبقات، و مسلم، و ابن شهر آشوب، و عبد الرزاق ج ۵ ص ۴۳۸ / و مسند أحمد ج ۱ ص ۳۲۴ / و الشفاء ج ۲ ص ۴۳۱: (إن النبی قد اشتد به الوجع). / و الطرائف ص ۴۳۱ و ۴۳۲ / و فی شرح الخفاجی ج ۴ ص ۲۷۸: (و فی بعض طرقه، فقال عمر: إن النبی (صلی اللّه علیه و آله) یهجر). / و فی البحار ج ۲۲ ص ۴۶۸: فقام بعض من حضر یلتمس دواة و کتفا، فقال عمر: (ارجع، فإنه یهجر) و ص ۴۹۸ عن سلیم: (فقال رجل منهم: إن رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) یهجر) کما فی الإرشاد أیضا.

و فی شرح ابن أبی الحدید ج ۶ ص ۵۱: (فقال عمر کلمة معناها: إن الوجع قد غلب علی رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله).. ) و فی تأریخ ابن خلدون: (و قال بعضهم: إنه یهجر، و قال بعضهم: (أهجر)؟ مستفهما.

و قال الحلبی: فقال بعضهم أی: و هو سیدنا عمر: إن رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) قد غلبه الوجع).

و فی البحار ج ۳۶ ص ۲۷۷ عن علی (علیه السلام): أنه قال لطلحة: (ألیس قد شهدت رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) حین دعا بالکنف لیکتب فیها ما لا تضل الأمة بعده و لا تختلف، فقال صاحبک ما قال: (إن رسول اللّه یهجر)، فغضب رسول اللّه (صلی اللّه علیه و آله) و ترکها؟

و فی الطرائف: و فی روایة ابن عمر من غیر کتاب الحمیدی قال عمر: (إن الرجل لیهجر).

و فی کتاب الحمیدی قالوا: (ما شأنه هجر)؟

فهرست منابع

_ شهرستاني، أبي الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (۴۷۹ – ۵۴۸)، الملل والنحل، بيروت،  دار المعرفة، بی تا

_ امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۸۳ه ش

_موسوی نیشابوری هندی، میر سید حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، تحقیق و ترجمه: غلام رضا مولانا البروجردی، قم، موسسه المعارف، الاسلامیه، (۱۴۰۴) ق.  (۲۳جلدی)

_العاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام(المرتضی من سیره المرتضی)، قم، ولاء منتظر (عج)، ۱۳۸۸ ش

_الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ، محمد بن محمد بن النعمان العكبرى البغدادي ( الشيخ المقيد ) ( م ۴۱۳ ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت ، قم : مؤسسة آل البيت ع ، ۱۴۱۳ ق اول .

_أنساب الأشراف ، أحمد بن يحيى البلاذری ( م ۲۷۹ ق ) ، تحقیق : سهیل زکار و ریاضر زرکلی ، بیروت : دار الفکر ، ۱۴۱۷ ق ، اول .

_شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن محمد المعتزلى ( ابن أبي الحديد ) ( م ۶۵۶ ق ) ، تحقيق محمد أبوالفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، ۱۳۸۷ ق ، دوم . بيروت

_الصحيح من سيرة النبي الأعظم ، السيد جعفر مرتضى العالمي المعاصرة ، بيروت دار السرة ۴۵ ن ، چهارم

_غایة المرام و حجة الخصام في تعيين الإمام ، السيد هاشم بن إسماعيل البحراني ( م ۱۱۰۷ ق ) ، تحقيق : السيد على عاشور ، بیروت : مؤسسة التاريخ العربي ، ۱۴۲۲ ق . التراث الإسلامي ، السيد عبدالعزيز ق .

_ کتاب سليم بن قيس ، سليم بن قيس الهلالي العامري ( م ح ۹۰ ق ) ، تحقيق : محمد باقر الأنصاري ، قم : الهادی ، ۱۴۱۵ ق ، اول

_مسند أحمد بن حنبل ، أحمد بن محمد الشيباني ( ابن حنبل ) ( م ۲۴۱ ق ) ، تحقيق : عبد الله محمد الدرويش ، بيروت : دار الفکر ، ۱۴۱۴ قي ، دوم .

_مناقب آل ابی طالب (المناقب ابن شهرآشوب)، محمد بن علی المزندری (شهرآشوب) (م ۵۸۸ ق.م)، قم: چاپ علمی.  ح، المناقب ابن الدمشقی = جواهر المطالب فی مناقب الامام علی بن ابیطالب

_ نفحات الأزهار (خلاصة عيقات الأنوار) : على الحسيني الميلانی ( معاصر ) ، قم: مؤلف ، ۱۴۱۴ ق، اول

_طبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید (۱۳۸۷ ه‍)، تاریخ الرسل و الملوک، بیروت، دار التراث.

_احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول علیهم السلام، ۱۳ ش، قم، دار الحدیث

_ابن اثیر ، عز‌الدين ابوالحسن على بن محمد ، الکامل فی التاریخ ، ۱۳۸۵ ق، بیروت، دار صادر

_ابن سعد، أبو عبد الله محمد (۱۴۱۰ ه‍)، الطبقات الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیة‍.

-موسوی نیشابوری کنتوری لکهنوی، سید محمد،تشييد المطاعن لكشف الضغائن، نشرهندوستان، کشمیری ، ۱۲۴۱ ه ق . [چاپ سنگی ]

Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *