مرکز حقایق اسلامی
در زیارت اربعین می‌خوانیم «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيك لِيسْتَنْقِذَ عِبَادَك مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَة[1]» امام حسین علیه‌السلام خون قلبش را  داد تا بندگان خدا را از ضلالت و جهالت رهایی بخشد. اما این نهضت سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا به پایان نرسید و ادامه آن توسط امام سجاد علیه‌السلام و حضرت زینب سلام الله علیها در ایام اسارت ادامه پیدا کرد.

چکیده

در زیارت اربعین می‌خوانیم «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيك لِيسْتَنْقِذَ عِبَادَك مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَة[۱]»

امام حسین علیه‌السلام خون قلبش را  داد تا بندگان خدا را از ضلالت و جهالت رهایی بخشد. اما این نهضت سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا به پایان نرسید و ادامه آن توسط امام سجاد علیه‌السلام و حضرت زینب سلام الله علیها در ایام اسارت ادامه پیدا کرد.

اسارتی که با نهایت شقاوت یزید سپری شد و در اول ماه صفر و ورود اسرا به شهر شام به اوج خود رسید

تا جایی که سخت‌ترین ایام اسارت را در سرزمین شام توصیف کرده‌اند.

اما با تمام پلیدی‌ها و اذیت و آزار‌ها امام سجاد و حضرت زینب سلام الله علیهما وظیفه روشنگری خود را فراموش نکردند و در موقعیت‌های مختلف با خطبه هاشان به بیدار کردن مردم بر علیه بنی‌امیه پرداختند.

این نوشتار مختصر تلاش دارد تا وقایع تاریخی ایام اسارت بیان کند.

کلیدواژگان: اسارت، امام سجاد علیه السلام، حضرت زینب سلام الله  علیها، روشنگری

 

ورود به شهر شام

بنابر گزارشات تاریخی کاروان  اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام  از کوفه تا شام حدود ۱۱ روز در راه بودند و ابن زیاد حدود بیستم ماه محرم کاروان را به همراه زجر بن قیس و شمر به سمت شهر شام فرستاد و از ۱۸ منزل عبور کردند و اول ماه صفر به همراه سرهای مقدس شهدای کربلا وارد بر شهر شام شدند.

منازل عبوری کاروان اسرا از کوفه تا شام بدین شرح است: قادسیه، شهرتکریت، منزل کحیله، منزل جهنیه، منزل موصل، منزل نصیبین،  شهر حلب،  شهر سرمدین، منزل حرّان، منزل اندرین، معرة النعمان، شیزر، قلعه کفر طاب، سیبور، منزل حماة، شهر حمص، شهربعلبک، صومعه راهب و شهر عسقلان. پس از این منازل اسرا به شهر شام رسیدند.

با خبر رسیدن اسرای اهل‌بیت علیه‌السلام به شهر دمشق یزید دستور داده بود تا بساط جشن و شادی آماده کنند.

سهل ساعدی صحابی معروف پیامبر نقل می‌کند :

خَرَجْتُ إِلَى بَيتِ الْمَقْدِسِ حَتَّى تَوَسَّطْتُ الشَّامَ فَإِذَا أَنَا بِمَدِينَةٍ مُطَّرَدَةِ الْأَنْهَارِ كثِيرَةِ الْأَشْجَارِ قَدْ عَلَّقُوا السُّتُورَ وَ الْحُجُبَ وَ الدِّيبَاجَ وَ هُمْ فَرِحُونَ مُسْتَبْشِرُونَ وَ عِنْدَهُمْ نِسَاءٌ يلْعَبْنَ بِالدُّفُوفِ وَ الطُّبُولِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَا نَرَى لِأَهْلِ الشَّامِ عِيداً لَا نَعْرِفُهُ نَحْنُ فَرَأَيتُ قَوْماً يتَحَدَّثُونَ فَقُلْتُ یا قَوْمُ لَكمْ بِالشَّامِ عِيدٌ لَا نَعْرِفُهُ نَحْنُ قَالُوا يا شَيخُ نَرَاك أَعْرَابِياً فَقُلْتُ أَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ قَدْ رَأَيتُ مُحَمَّداً صلي الله عليه و أله قَالُوا يا سَهْلُ مَا أَعْجَبَك السَّمَاءُ- لَا تَمْطُرُ دَماً وَ الْأَرْضُ لَا تَنْخَسِفُ بِأَهْلِهَا قُلْتُ وَ لِمَ ذَاك قَالُوا هَذَا رَأْسُ الْحُسَینِ عليه‌السلام عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و أله يهْدَى مِنْ أَرْضِ الْعِرَاقِ فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ يهْدَى رَأْسُ‏ الْحُسَینِ وَ النَّاسُ يفْرَحُون[۲]

آنان گفتند: اى شیخ! گویا: تو اعرابى باشى؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم که پیغمبر خدا را دیده‏‌ام. گفتند: اى سهل! تعجب نمی‌کنى که چرا آسمان خون نمى‏‌بارد، چرا زمین اهل خود را فرو نمی‌برد؟ گفتم: براى چه؟ گفتند: این سر امام حسین است که عترت پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم می‌باشد و از عراق بعنوان هدیه فرستاده شده است.من به عزم بیت المقدس وارد شهر شام شدم. دیدم آن شهر: شهرى است داراى جوى‏‌هاى بسیار، داراى اشجار فراوان، پرده‏‌هاى دیبا را آویزان کرده‌‏اند، همه خوشحال و فرحمند، زنانى نزد آنان مشغول نواختن دایره و دنبک بودند!! من با خویشتن گفتم: اهل شام عیدى ندارند که ما آن را ندانیم. گروهى را دیدم که با یک دیگر گفتگو می‌کردند. من به آنان گفتم: آیا شما عیدى دارید که ما آن را نمی‌دانیم؟

گفتم: واعجباه! سر امام حسین بعنوان هدیه برده مى‏‌شود و مردم اظهار فرح می‌نمایند!؟

سپاهیان یزید بن معاویه شقاوت را  به حدی رساندند که حضرت ام کلثوم سلام الله علیه می‌فرماید من به شمر گفتم :

لي الیك حاجة یعنى من بتو یک حاجت دارم. شمر گفت: چه حاجتى؟ فرمود: ما را از آن‏ درى داخل شهر دمشق بکن که تماشاچیان کمتر باشند. دستور بده: این سرهاى بریده را از میان محمل‏‌هاى ما جلوتر ببرند و آنها را از ما دور بدارند.

فقد خزينا من كثرة النظر الينا یعنى حقا که ما از کثرت نظر تماشاچیان رسوا شدیم، زیرا در یک چنین وضعى قرار گرفته‌‏ایم. ولى شمر بعلت آن ظلم و کفرى که داشت دستور داد تا سرها را بر فراز نیزه‏‌ها زدند و در میان محمل‏‌ها تقسیم نمودند و ایشان را با آن وضع مخصوصا از میان تماشاچیان عبور دادند.[۳]

لذا وقتی وارد بر شهر می‌شوند حضرت سکینه همان درخواست را از سهل ساعدی می‌کند و این صحابه پیامبر خدا پولی به حامل سرها می‌دهد و او سر های مقدس را از بین مخدارت جدا می‌کند و به جلوی کاروان می‌برد ‏[۴]

 

ورود به کاخ یزید

سید بن طاووس نقل می‌کند :

ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ‏ الْحُسَينِ‏ عليه‌السلام وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ أَهْلِ‌بَيتِهِ عَلَى يزِيدَ بْنِ مُعَاوِيةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ فَلَمَّا وَقَفُوا بَينَ يدَيهِ وَ هُمْ عَلَى تِلْك الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ علیه‌السلام أَنْشُدُك اللَّهَ يا يزِيدُ مَا ظَنُّك بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و اله لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ فَأَمَرَ يزِيدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَينِ علیه‌السلام بَينَ يدَيهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلْفَهُ لِئَلَّا ينْظُرُونَ إِلَيهِ فَرَآهُ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ علیه‌السلام فَلَمْ يأْكلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِك أَبَداً وَ أَمَّا زَينَبُ فَإِنَّهَا لَمَّا رَأَتْهُ أَهْوَتْ إِلَى جَيبِهَا فَشَقَّتْهُ ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ يفْزِعُ الْقُلُوبَ يا حُسَينَاهْ يا حَبِيبَ رَسُولِ اللَّهِ يا ابْنَ مَكةَ وَ مِنًى يا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيدَةِ النِّسَاءِ يا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى[۵]

 

هنگامى که زنان و بازماندگان حسین علیه السلام در حالى که به ریسمان‌‏ها بسته شده بودند نزد یزید وارد شدند و با همان حال در مقابل یزید قرار گرفتند حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود:

انشدك اللَّه يا يزيد! ما ظنك برسول اللَّه لو رآنا على هذه الحالة!؟

یعنى اى یزید! تو را بخدا قسم می‌دهم تو در باره پیامبر خدا چه گمانى می‌کنى اگر ما را به این حالت بنگرد!؟ یزید دستور داد تا آن ریسمان‌ها را قطع کردند. سپس سر مقدس امام حسین را در مقابل خود نهاد و زنان را پشت سر خویش جاى داد که به سر مبارک امام حسین نظر نکنند. وقتى چشم حضرت امام زین العابدین به آن سر مقدس افتاد بعد از آن دیگر از گوشت کله گوسفند و امثال آن نخورد.

 

خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کاخ یزید

همانطور که بیان شد یکی از کسانی که ادامه رسالت امام حسین علیه السلام و روشنگری و مفتضح کردن بنی‌امیه در دوران اسارت به دوش او بود حضرت زینب سلام الله  علیها هست.

لذا یکی از جاهایی که حضرت شروع به خطبه خوانی و روشنگری می‌کنند در کاخ یزید است .

مرحوم علامه مجلسی در بحار نقل می‌کند وقتی یزید با چوب به لب و دندان امام حسین علیه السلام جسارت کرد فقامت زینب سلام الله علیها عقلیه بنی هاشم از جا بلند شدند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند :

أَ ظَنَنْتَ يا يزِيدُ حَيثُ أَخَذْتَ عَلَينَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كمَا تُسَاقُ الْأُسَارَى أَنَّ بِنَا عَلَى اللَّهِ هَوَاناً وَ بِك عَلَيهِ كرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِك لِعِظَمِ خَطَرِك عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِك وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِك جَذْلَانَ مَسْرُوراً حِينَ رَأَيتَ الدُّنْيا لَك مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَك مُلْكنَا وَ سُلْطَانُنَا مَهْلًا مَهْلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى‏ وَ لا يحْسَبَنَّ الَّذِینَ كفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ[۶]

 

اى یزید! تو گمان کردى: چون راه قطره‌اى زمین و افق‏‌هاى آسمان را بر ما بسته‏‌اى و ما نظیر اسیران سوق داده می‌شویم ما نزد خدا خوار هستیم و تو نزد او گرامى خواهى بود. و این موضوع نشان می‌دهد که تو نزد خدا اهمیت دارى!؟ لذا با حالت بزرگ منشى به اطراف خود نظر می‌کنى، فوق العاده مسرورى از اینکه دنیا بتو رو کرده، امور تو منظم و مرتب شده، مقام سلطنت ما براى تو با صفا شده، آرام باش! آرام باش! آیا قول خداى سبحان را فراموش کرده‌‏اى که می‌فرماید:

وَ لا يحْسَبَنَّ الَّذِینَ كفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيرٌ لِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ‏ یعنى افرادى که کافر شدند هرگز گمان نکنند: این مهلتى که ما به آنان می‌دهیم براى آنان خیر باشد، جز این نیست که ما به ایشان مهلت می‌دهیم تا گناهان خود را زیاد کنند و عذاب دردناکى براى آنان خواهد بود.

 

ادامه خطبه و سخنان عقیله بنی هاشم حکایت از عظیمت مصیب و جسارت یزید ملعون به نوامیس رسول خدا صلی الله علیه واله دارد که در دوران اسارت انها را به چه هیئت و هیبتی در شهر ها گردانده و نزد خود حاضر کرده است.

لذا حضرت زینب سلام الله علیها  در ادامه می فرمایند :

أَ مِنَ الْعَدْلِ يا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُك حَرَائِرَك وَ إِمَاءَك وَ سَوْقُك بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايا قَدْ هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ وَ يتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الدَّنِي وَ الشَّرِيفُ لَيسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِي وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِي[۷]

یعنى اى پسر آزادشدگان‏[۸] آیا از عدالت تو است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جاى دهى و دختران پیامبر اسلام را به اسیرى ببرى و سوق دهى؟

تو چادرهاى ایشان را برداشتى، صورت‌هاى آنان را باز نمودى، دشمنان ایشان را با ذلت و خوارى شهر به شهر می‌برند، مردم به تماشاى آنان می‌آیند، اشخاص از نزدیک و دور، ناکس و شریف متوجه صورت ایشان می‌شوند. از مردان دوستى با آنان نیست، احدى از طرفداران آنان نیست که از آنان دفاع نماید.

 

ماجرای کنیسه حافر

وضعیت اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام به گونه‌ای بوده است و یزید رذالتش را به جایی رسانده بود که سران ممالک و مذاهب و دیگر ادیان از دیدن صحنه‌ها و ظلم‌های یزید به ستوه می‌آمدند و به وی اعتراض می‌کردند و به او گوشزد می‌کردند که نباید با نوه‌ی رسول خدا و  وفرزندان وی اینگونه برخورد کند .

لذا امام زین العابدین علیه السلام می‌فرماید :

وقتى سر مقدس امام نزد یزید آورده شد یزید مجلس شراب ترتیب می‌داد و سر مبارک حسین علیه السلام را می‌اورد و در مقابل خویشتن می‌نهاد و شروع به شرب خمر می‌کرد! در یکى از روزها سفیر پادشاه روم در مجلس یزید حضور داشت. او که از اشراف و بزرگان روم به شمار می‌رفت به یزید گفت: اى پادشاه عرب! این سر کیست یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: چون هنگامى که من بسوى پادشاه خود باز گردم وى از آنچه که من دیده‏‌ام جویا خواهد شد لذا دوست دارم او را از جریان این سر و صاحب وى آگاه نمایم تا او نیز با فرح و سرور تو شرکت کند.

یزید گفت: این سر حسین بن على بن ابى طالب است. نصرانى گفت: مادر او کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر پیامبر خدا است. نصرانى گفت: اف بر تو و دین تو؟ من دینى دارم که از دین تو نیکوتر است. پدر من از نسل حضرت داود است. بین من و حضرت داود چند پشت فاصله می‌باشد. مع ذلک ملت نصارا مرا بزرگ‏ مى‏‌شمارند. خاک زیر پاى مرا بجهت اینکه پدرم از نسل حضرت داود است براى تبرک می‌برند. ولى شما پسر دختر پیغمبر خود را می‌کشید. در صورتى که بین او و پیامبر خدا بیشتر از یک مادر فاصله نیست. این دین شما چه دینى است!؟ اى یزید! آیا داستان کنیسه حافر را شنیده‏اى؟ یزید گفت: بگو تا بشنوم.

گفت: ما بین عمان و چین دریائى است که مسیر آن بقدر یک سال راه است.

در میان آن دریا شهرى و عمرانى وجود ندارد جز یک شهرى که وسط آن است و طول آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ می‌باشد. شهرى بزرگتر از آن بر روى دریا وجود ندارد. کافور و یاقوت از آن شهر حمل مى‏شود. اشجار آنان از عود و عنبر است. آن شهر در تصرف نصارا است و احدى از پادشاهان مالک آن نیست. در آن شهر کلیساهاى متعددى وجود دارد که بزرگتر از همه آنها: کلیساى حافر می‌باشد. در میان محراب این کلیسا یک حقه طلا آویزان است که داراى اثر سم الاغ می‌باشد. می‌گویند: آن اثر جاى سم الاغ حضرت عیسى است که حضرت عیسى بر آن سوار می‌شده است، اطراف آن حقه را بوسیله طلا و دیبا تزیین کرده‏‌اند.

ملت نصارا همه ساله متوجه آن حقه می‌شوند و در اطراف آن طواف می‌کنند آن را مى‏‌بوسند و حاجات خود را از خداى توانا می‌خواهند. این دأب و رسم ایشان است درباره اثر سم الاغى که گمان می‌کنند: حضرت عیسى پیغمبر آنان بر آن سوار می‌شده است. ولى شما پسر دختر پیامبر خود را می‌کشید!! خدا بشما و دین شما برکت ندهد.

یزید دستور داد: این نصرانى را بکشید که مرا در شهرهاى خود افتضاح نکند. هنگامى که آن نصرانى احساس کشته شدن کرد به یزید گفت: تصمیم دارى مرا بکشى؟ گفت: آرى. نصرانى گفت: بدان که من در شب گذشته پیغمبر شما را در عالم خواب دیدم که بمن فرمود: اى نصرانى! تو اهل بهشت هستى.

من از سخن آن حضرت تعجب کردم!! من به وحدانیت خدا و پیامبرى حضرت‏ محمّد صلّى اللَّه علیه و آله شهادت می‌دهم. سپس بر جست و سر مبارک امام حسین را به سینه خود چسبانید و شروع به بوسیدن آن سر کرد و گریه کرد تا شهیدش کردند.[۹]

 

وقایع اسارت از دیدگاه عالمان سنی

با وجود آن که سید ابن طاووس رحمه اللّه در اللهوف، علاّمه مجلسى رحمه اللّه در بحار الأنوار و دیگران از عالمان شیعی در کتبشان این حقایق را نقل کرده‌اند، این مطالب تاریخى مخصوص شیعیان نیست; بلکه کسانى که هیچ ارتباطى با اهل‌بیت علیهم السلام ندارند نیز وقایع رخ داده را تا آن جایى که مى‌توانسته‌اند نقل کرده‌اند.

آرى، خدا نخواسته این حقایق مخفى بماند. خدا نخواسته ظلمى که در کربلا به سیدالشهداء علیه‌السلام به وقوع پیوسته، مخفى بماند. این اراده الهى است که نمى‌گذارد این نور خاموش شود و ما باید ابزار و ادوات اجرا شدن خواسته حق تعالى را فراهم کنیم; چرا که (وَيأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كرِهَ الْكافِرُونَ).[۱۰]

شهاب الدین آلوسى که در حدود دویست سال بعد از واقعه کربلا زندگى مى‌کرده، در این زمینه مى‌گوید: اسیران را نزد یزید آوردند. او در حالى اطفال و بانوان خاندان امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام را مى‌دید که سرهاى به نیزه زده شده در کنار آنان بود. کلاغى در آن جا سر و صدا کرد، یزید این اشعار را در آن حال سرود:

لمّا بدت تلك الحمول وأشرفت *** تلك الرؤوس على ربي جيروننعق الغراب فقلت: نح أو لا تنح *** فلقد قضيت من النبي ديوني[۱۱]

آنان تصریح مى‌کنند که با ورود اسیران اهل‌بیت علیهم‌السلام و سرهاى شهیدان کربلا یزید اظهار سرور و شادمانى کرد و به همین مناسبت، مجلس شراب برپا کرد.

ابن سعد در الطبقات الکبرى به این موضوع مى پردازد و مى‌افزاید که یزید با چوب خیزران به دو لب امام حسین علیه السلام مى‌زد و این شعر را مى‌خواند:

يفلّقن هاماً من رجال أعزّة *** علينا وهم كانوا أعق وأظلما

مردى از انصار در آن مجلس بود، او به یزید رو کرد و گفت:

ارفع قضیبک هذا، فإنّی رأیت رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله یقبّل الموضع الّذی وضعته علیه;[۱۲]

چوب را کنار بگذار، همانا دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه وآله آن موضعى را که تو با چوب مى‌زنى مى‌بوسید!

این مطلب را طبرى، بلاذرى، ابن جوزى که دشمنى فراوانى با اهل بیت علیهم السلام دارد و سخنان بسیارى علیه ائمّه علیهم‌السلام گفته است، نقل کرده‌اند.[۱۳]

ابن جوزى در این باره مى‌نویسد:

آن‌گاه که سرها را به شام آوردند، یزید مجلسى برپا کرد و بزرگان اهل شامرا دعوت کرد و آنان نزد او بودند که با چوب بر آن سر مى زد و مى‌گفت:… .[۱۴]

ابن سعد در الطبقات الکبرى مى‌نویسد:

ثمّ اُتی يزيد بن معاوية بثَقَل الحسين ومن بقي من أهله ونسائه، فاُدخلوا عليه قد قرنوا في الحبال، فوقّفوا بين يديه;[۱۵]

اسیران را در حالى که با طناب دست‌هایشان را بسته بودند، در مقابل یزید ایستاندند.

ذهبى اسارت خاندان پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله و صحنه دل خراش مجلس یزید را به تصویر مى‌کشد و مى‌نویسد:

اسیران را به نزد یزید فرستادند… امام سجّاد علیه السلام در زنجیر بود. در دست یزید چوب… و مى‌گفت:… .

در این هنگام امام سجّاد علیه السلام این آیه از قرآن را تلاوت فرمودند:

(ما أَصابَ مِنْ مُصيبَة فِي اْلأَرْضِ وَلا في أَنْفُسِكمْ إِلاّ في كتاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها).[۱۶]

این امر بر یزید گران تمام شد; چرا که او به شعر تمثیل مى کرد و امام سجّاد علیه السلام به آیه قرآن. یزید به ناچار در پاسخ آن حضرت، این آیه را خواند: (وَما أَصابَكمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كسَبَتْ أَيديكمْ وَيعْفُوا عَنْ كثير).[۱۷]

کنایه از این که آن چه بر سر حسین آمده، به دلیل عملش بوده است.

امام سجّاد علیه السلام فرمودند: اگر رسول خدا صلى اللّه علیه وآله ما را در این وضعیت مشاهده مى‌کرد، ما را از این غل و زنجیرها آزاد مى‌نمود.[۱۸]

آیا این قضایا را شیعیان ساخته‌اند؟

هرگز این طور نیست. این که بزرگان از علماى شیعه بر فراز منبرها مطالبى در شهادت سیدالشهداء علیه‌السلام مى‌گویند، همه و همه حق است و کسى نباید تشکیک کند.

طبرى در این باره مى‌نویسد: اسیرانى را که شامل زنان و کودکان بودند، در حالى که وضع بسیار نامناسب داشتند، در نزد یزید حاضر کردند.

فاطمه بنت على گفت: زمانى که ما در مجلس یزید بودیم، او در حق ما دل سوزى نمود و امر کرد که به ما چیزى بدهند و لطفى در حق ما کرد. سپس مردى از اهل شام برخاست و به نزد یزید رفت و به من اشاره کرد و گفت: اى امیرالمؤمنین! این زن را به من ببخش و هدیه کن(!)

چنان بدن من به لرزه افتاد و ترس تمام وجودم را فرا گرفت که از نگرانى لباس خواهرم زینب علیها السلام را که از من بزرگ تر بود گرفتم.

خواهرم زینب علیها السلام به آن مرد گفت:

كذبت واللّه ولؤمت، ما ذلك لك وله;

چنین حقّى نه براى تو و نه براى یزید وجود دارد.

یزید از این جمله ناراحت شد و گفت: دروغ گفتى، به خدا سوگند! این ها اسیر و مملوک من هستند(!)

حضرت زینب علیها السلام فرمود:

كلاّ واللّه، ما جعل اللّه ذلك لك إلاّ أن تخرج من ملّتنا وتدين بغير ديننا;

هرگز! به خدا سوگند! خداوند براى تو چنین حقّى قرار نداده است… .

یزید با ناراحتى پاسخ داد: همانا تو، پدر و برادر تو از دین خدا خارج شده‌اید(!)

خواهرم گفت:

بدين اللّه ودين أبي ودين أخي وجدّي اهتديت أنت وأبوك وجدّك;

تو و پدرت (معاویه) و پدر بزرگت (ابوسفیان) به وسیله دین خدا که همان دین پدرم، برادر و جدّم بود، از گمراهى به هدایت راهنمایى شدید.

یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ مى‌گویى(!)

زینب سلام اللّه علیها پاسخ داد:

أنت أمير مسلّط، تشتم ظالماً وتقهر بسلطانك;[۱۹]

هم اکنون تو بر ما سلطه دارى و ما زیر دست تو هستیم.

این حقایق و اسارت بانوان و کودکان اهل‌بیت علیهم‌السلام از کتاب‌هاى کهن اهل‌سنّت بیان شد تا سرّ و راز آمدن زنان و کودکان با سیدالشهداء علیه‌السلام مشخص شود.

 

دلیل رجوع به  کتب اهل‌سنت

گفتنى است که رجوع شیعیان به کتاب‌هاى اهل‌سنّت دو دلیل دارد:

۱ . دفع شبهات و اتّهامات اهل‌تسنّن که با نگاه به کتاب‌هاى خودشان به ناچار باید پاسخ را بپذیرند;

۲ . براى این که همگان بدانند این اتّفاقات و قضایا در کتاب‌هاى شیعى و سنّى موجود است.

البتّه گفتنى است که عالمان سنّى تمام قضایایى را که در تاریخِ اهل‌بیت علیهم السلام اتفاق افتاده، نقل نکرده‌اند و تمام رخ دادها را نیاورده‌اند. به اعتقاد نویسنده، آنان در دو قضیه، تمام آن چه را پیش آمده، نگفته و نقل نکرده‌اند:

الف) قضیه صدیقه طاهره سلام للّه علیها;

ب) کیفیت رخ دادهاى کربلا.

البتّه از سویى ما هر مطلبى را که در کتاب‌هاى سنّى آمده، به طور کلى صحیح نمى‌دانیم.

پس ما به دلیل الزام خصم و اسکات مخالفان مکتب خود به کتاب هاى دیگران مراجعه مى‌کنیم و گرنه دانشمندان مذهب ما در نقل و حفظ حقایق تاریخى و غیر تاریخى زحمت‌هاى بسیار کشیده‌اند و نقل آنان براى ما بر نقل دیگران مقدّم است. امّا چه کنیم که دشمنان دین در مقالات و سایت‌هاى خود، به اعتقادات ما حمله مى‌کنند و وظیفه ما حفظ این باورهاست.

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱] ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات – نجف اشرف، چاپ: اول، ۱۳۵۶ش.

[۲] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت) – بیروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ ق.

[۳] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۱۲۷

[۴] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت) – بیروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ ق.

[۵] ابن طاووس، على بن موسى، اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى – تهران، چاپ: اول، ۱۳۴۸ش.

[۶] ( ۲) آل عمران: ۱۷۸.

[۷] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت) – بیروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ ق.

[۸] ( ۲) منظور از آزادشدگان: جد یزید ابو سفیان است. زیرا پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله در روز فتح مکه ابو سفیان را آزاد کرد و از خون او در گذشت- مترجم.

[۹] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۱۴۱

[۱۰] سوره توبه: آیه ۳۲.

[۱۱] روح المعانى: ۲۶ / ۷۲.

[۱۲] الطبقات الکبرى: ۸۲ .

[۱۳] تاریخ طبرى: ۵ / ۴۶۳، انساب الاشراف: ۲۱۹، ح ۲۱۷

[۱۴] الردّ على المتعصّب العنید: ۵۷ ـ ۵۹.

[۱۵] الطبقات الکبرى: ۸۳ .

[۱۶] سوره حدید: آیه ۲۲.

[۱۷] سوره شورى: آیه ۳۰.

[۱۸] تاریخ الاسلام، حوادث ۶۱ ، مختصر تاریخ مدینة دمشق: ۲۰ / ۳۵۳.

[۱۹] . تاریخ طبرى: ۵ / ۴۶۱ و ۴۶۲، البدایة والنهایه: ۸ / ۱۹۴، «… ثمّ دعا بالنساء والصبیان فأجلسوا بین یدیه، فرأى هیئة، فقال: قبّح اللّه ابن مرجانة… عن فاطمة بنت علی قالت: لمّا أجلسنا بین یدی یزید بن معاویة رقّ لنا وأمر لنا بشیء وألطفنا. قالت: ثمّ إنّ رجلا من أهل الشام أحمر قام إلى یزید فقال: یا امیرالمؤمنین! هب لی هذه. یعنینی…» (الردّ على المتعصّب العنید: ۶۰ .)

 

منابع و مآخذ

  1. قرآن کریم
  2. سید بن طاووس, ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی, اللهوف
  3. علامه مجلسی, محمدباقر, بحار الأنوار الجامعة لدُرر أخبار الأئمة الأطهار
  4. طبری, محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب, تاریخ طبری
  5. ابن کثیر, عماد الدین اسماعیل بن کثیر دمشقی, البدایة و النهایة
  6. شمس‌الدین ذهبی, تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام
  7. ابوالقاسم علی بن حسن بن هبه الله شافعی دمشقی, تاریخ مدینه دمشق
  8. ابن سعد, محمد بن سعد بن منیع بغدادی, الطبقات الکبری
  9. آلوسی, سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی, روح المعانی
Facebook
Twitter
LinkedIn
Telegram
WhatsApp
مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

esarat-sham

نویسنده: عباس دهرویه

امامت پژوه مرکز حقایق اسلامی

رتبه علمی: علمی - ترویجی

تعداد صفحه: 15 صفحه

دانلود