مرگ هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالمک، بن مروان بن حکم، دهمین خلیفۀ اموی و هفتمین خلیفۀ مروانی است.
پس از مرگ یزید بن عبدالملک در شعبان سال ۱۰۵، هشام که ۳۴ سال داشت، به خلافت رسید. خبر خلافت وقتی به او رسید که در قریهای به نام زیتونه، در بادیۀ شام، در خانۀ خود به سر میبرد. پیک آمد و خاتم و عصا را به او تقدیم کرد و به او سلام خلافت گفت.
هشام از رُصافه به دمشق رفت و در اول رمضان سال ۱۰۵، با او برای خلافت بیعت کردند. فرمانروایی او ۱۹ سال و ۷ ماه و ۲۱ روز به طول انجامید و سرانجام در سال ۱۲۵ هجری مرگش فرا رسید.
دوران ولیعهدی هشام
در دوران حکومت ولید بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک، ولیعهد خلیفه که امیرالحاج بود به قصد حج به مکه رفت. او در هنگام طواف به سمت حجر الاسود رفت تا آن را استلام کند ولی به علت ازدحام جمعیت نتوانست به آن نزدیک شود. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند تا آنجا خلوت شود و او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت.
در این میان امام زین العابدین علیه السلام وارد شد و پس از طواف، به سمت حجرالاسود رفت. جمعیت با همه ازدحامی که بود، راه را باز کردند تا امام خود را به حجر الاسود نزدیک ساخت. اطرافیان هشام سخت شگفتزده شدند. یکی از آنها از هشام پرسید: «این شخص کیست؟» هشام با آنکه ایشان را میشناخت، گفت نمیشناسم.
در این هنگام فرزدق با شهامت گفت ولی من او را میشناسم او بر روی بلندی ایستاد و قصیده معروف خود در معرفی امام سجاد را سرود.
هشام وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید، مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت: چرا چنین شعری تاکنون در مدح ما نسروده ای؟ فرزدق گفت: جدّی بمانند جدّ او و پدری هم شأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم.
هشام دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع و خودش را نیز در «عسفان» بین مکه و مدینه زندانی کردند.
مدح و ستایش امام در فضای خفقان سیاسی، آن هم در حضور هشام، نه تنها گواه شهامت و شجاعت در خور تقدیر وی است، بلکه بر ارادت وی به این خاندان گواهی میدهد.
زمانی که امام سجاد علیهالسلام از زندانی شدن او مطلع شد، مبلغ دوازده هزار درهم برای او فرستادند. فرزدق این مبلغ را پس داد و گفت: «من مدح تو را برای رضای خدا گفتم، نه برای عطا.» حضرت مبلغ را باز فرستاد و فرمود: «ما اهل بیت، چون چیزی به کسی بخشیم باز نستانیم.[۱]»
هشام در زمان خلافت
هشام بسیار بخیل بود و مال میاندوخت و کم میبخشید، ولی بعدها همۀ اموالش را ولید بن یزید، با دستودلبازی، بین مردم پخش کرد. به نوشتۀ جاحظ ، هشام درهم بر درهم میافزود و هیچکدام از خلفای قبلی در بخل به او نمیرسیدند.
در روزگار او، مردم نیز، طبق روش او، مال اندوختند و به همین سبب، بخشش کم شد و عطا نماند. او را بخیل، حسود، درشتخو، خشن، ستمگر، سختدل، بیعاطفه و زباندراز هم وصف کردهاند. هشام شرابخوار بود و در روزهای جمعه ، بعد از نماز، شراب مینوشید و مجالس شراب ترتیب میداد.[۲]
هشام و زید بن علی
در زمان خلافت هشام بن عبدالملک قیامهای متعددی روی داد، که مهمترین آنها قیام زید بن علی بن الحسین علیهالسلام بود. تاریخنویسان سبب این قیام و چگونگی آن را گوناگون نوشتهاند. آنچه مسلّم است او به سبب ستم بنیامیه قیام کرد و مردم را برضد بنیامیه به جهاد فراخواند.
گفتهاند که یوسف بن عمر ثقفی ادعا کرد خالد بن عبدالله قسری، پس از برکناری از حکومت کوفه، اموالی نزد زید دارد. هشام زید را، به همراه جماعتی از قریشیان، به شام فراخواند، اما در شام با او رفتار تند و خشنی کرد و زید را، به سبب ادعای خلافت، سرزنش نمود.
زید نیز هشام را به رعایت تقوا توصیه کرد، که خلیفه به او اعتراض نمود. زید به کوفه بازگشت. هشام در نامهای به والی کوفه، یوسف بن عمر، نوشت که چون زید مردی شیرینزبان و سخنآراست و مردم عراق به چنین کسانی تمایل دارند، او را بیش از یک ساعت در کوفه نگه ندارد و بدین سبب یوسف، زید را از کوفه اخراج کرد.
به هر حال، چون شیعیان اطراف او را گرفتند، زید در محرّم ۱۲۲ قیام کرد، اما تنها چند تن او را در قیام همراهی کردند. پس از شهادت زید، جسد او را به خاک سپردند، اما یوسف بن عمر به جسد او دست یافت و سرش را از تن جدا کرد و نزد هشام به شام فرستاد و جسدش را به دار آویخت. آنگاه دستور هشام را اجرا کردند که گفته بود زید گوساله عراق است، جسدش را بسوزانید و خاکسترش را بر باد دهید.[۳]
هشام و برخوردش با امـام محمدباقـر علیهالسلام
یکی از وقایع مهم زندگی پیشوای پنجم، مسافرت آن حضرت به شام می باشد.
هشام بن عبدالملک، که یکی از خلفای معاصر امام باقر(علیه السلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر علیه السلام بیم ناک بود و چون می دانست پیروان پیشوای پنجم، آن حضرت را امام می دانند، همواره تلاش می کرد مانع گسترش نفوذ معنوی و افزایش پیروان آن حضرت گردد.
در یکی از سالها که امام باقر(علیه السلام) همراه فرزند گرامی خود «جعفر بن محمد علیه السلام» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق(علیه السلام) در مجمعی از مسلمانان سخنانی در فضیلت و امامت اهل بیت(علیهم السلام) بیان فرمودند که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر(علیه السلام) را خطری برای حکومت خود تلقی می کرد، از این سخن به شدت تکان خورد، ولی ـ شاید بنا به ملاحظاتی ـ در اثنای مراسم حج متعرض امام(علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آن که به پایتخت خود (دمشق) بازگشت، به حاکم مدینه دستور داد امام باقر و فرزندش جعفر بن محمد(علیهما السلام) را روانه شام کند.
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته، وارد دمشق شدند.
هشام برای این که عظمت ظاهری خود را به رخ امام بکشد و ضمناً به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام(علیه السلام) رو به رو شود و چه طرحی بریزد که از موقعیت و مقام امام(علیه السلام)در انظار مردم کاسته شود؟!
پیش از ورود امام باقر(علیه السلام) به دربار هشام، او به درباریانش گفت: وقتی که محمد بن علی وارد تالار شد، من او را مورد انتقاد و نکوهش قرار خواهم داد، وقتی که سخنان من به پایان رسید و ساکت شدم، شما نیز یکی پس از دیگری او را مورد انتقاد و ملامت قرار دهید. سپس اجازه ورود به آن حضرت داد.
وقتی که امام باقر گام در تالار قصر نهاد، با اشاره دست، به همه حاضران سلام کرد و نشست. هشام از این که حضرت به او به عنوان خلیفه سلام نکرد و بدون اجازه او نشست، به شدت خشمگین شد و گفت: «ای محمد بن علی!، همواره یکی از شما خاندان، بین مسلمانان اختلاف و تفرقه میافکند و با علم اندک، مردم را به امامت خود فرا می خواند و گمان میکند او امام مردم است…» و سخنانی گستاخانه از این قبیل ایراد کرد.
وقتی سخنان او به پایان رسید، درباریان حاضر یکی پس از دیگری زبان به نکوهش و ملامت گشودند. وقتی که همه ساکت شدند، امام به پا خاسته و فرمودند: مردم!، به کجا می روید و شما را به کدام سمت میبرند؟!، خداوند پیشینیان شما را به وسیله ما هدایت کرد و آیندگان شما را نیز به وسیله ما هدایت خواهد کرد، اگر شما ملک و پادشاهی زودگذر دارید، حکومت آینده از آن ما خواهد بود و بعد از حکومت ما هیچ ملک و پادشاهی نخواهد بود زیرا ما همان اهل عاقبت هستیم که خداوند متعال درباره آنان می فرماید: والعاقبة للمتقین.[۴]
مُسابقه تیراندازی
اگر دربار حکومت هشام، کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود، امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد، ولی از آن جا که دربار خلافتِ اغلب زمام داران اموی ـ از جمله هشـام ـ از وجود چنین دانشمندانی خالی بود و شعرا و داستان سرایان و مدیحه گویان جای رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسی نیفتاد، زیرا به خوبی می دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمی وارد شود، هیچ یک از درباریان او ازعهده مناظره با امام باقر علیه السلام برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگری وارد شود که به نظرش پیروزی او مسلم بود.
آری با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازی! ترتیب داده امام علیه السلام را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر، عده ای از درباریان را واداشت نشانهای نصب کرده مشغول تیراندازی گردند.
امام باقر(علیه السلام) وارد مجلس شدند و اندکی نشست. هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازی شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیـر شده ام و وقـت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار.
هشام که خیـال می کرد فرصت خوبی به دست آورده و امام باقـر(علیه السلام) را در دو قدمی شکست قرار داده است، اصـرار و پافشاری کرد و وی را سوگند داد و هم زمان، به یکی از بزرگان بنی امیه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیری در چلّه کمان نهاد و نشانه گیری کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آن گاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلی نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب ۹ تیر پرتاب نمود که هرکدام به چوبه تیر قبلی خورد!
این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدت تحت تأثیر قرار داده اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حسابهایش غلط از آب در آمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بی اختیار گفت: آفرین بر تو ای اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستی، چگونه می گفتی پیر شده ام؟! آن گاه سر به زیر افکند و لحظه ای به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر(علیه السلام) و فرزند عالی قدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جای داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرد و گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سروری بر عرب و عجم است، این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است و در چه مدتی آن را فراگرفته ای؟
حضرت فرمودند: میدانی که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانی مدتی به این کار سرگرم بودم، ولی بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردی به ناچار پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق) نیز مانند تو در تیراندازی مهارت دارد؟ امام فرمودند: ما خاندان، «اکمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیــه «الیوم أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکم» آمده، امامت و ولایت از یکدیگر به ارث می بریم و هرگز زمین از چنین افرادی (حجت) خالی نمی ماند.[۵]
نکته حائز اهمیت
از این داستان به خوبی برداشت می شود که فضای حاکم بر جوامع دوران زندگانی اهلبیت علیهمالسلام حتی در میان دشمنان و مخالفین ایشان ؛ به اینگونه بوده است که در دیدگاه مردم و خلفاء اهل بیت علیهمالسلام افضل و برترین افراد بودند در همه حیثیات.
بنابراین خلفاء و مخالفین اهل بیت علیهمالسلام تمام سعی خود را انجام میدادند تا حداقل در زمینههایی که به گمان خودشان عادی بوده و ارتباطی با مساله امامت نداشته , ایشان را تحقیر نمایند و از آن جایگاه و رتبهای که در میان مردم دارند اندکی بکاهند؛ اما در همه موارد شکست خورده و اهلبیت علیهمالسلام بینی آنان را به خاک مالیدند.
هشام و شهادت امام باقر علیه السلام
از جمله وقایع زمان هشام، شهادت امام محمد باقر علیهالسلام است که در سال ۱۲۴ اتفاق افتاد.
به عقیدۀ شیعه، امام به دستور هشام مسموم شد و به شهادت رسید.
اقوال در شهادت امام محمد باقر علیه السلام
۱ . وفات امام محمد باقر علیه السلام در ایام خلافت هشام بن عبدالملک بود و گفته شده ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان، امام باقر علیه السلام را به زهر شهید کرده و احتمالاً به امر هشام بوده.[۶]
۲ . آنچه ابن شهر آشوب نقل کرده، شهادت امام باقر علیه السلام بدست ابراهیم بن الولید بود که به واسطه زهر، امام را مسموم کرده است.[۷]
همین قول را نیز علامه مجلسی نقل فرموده است.[۸]
۳ . بعضی فقط شهادت امام باقر علیه السلام را بدست بنی امیه نقل کردهاند که امام را مسموم نموده اند. همانطور که پدر بزرگوارشان امام سجاد علیه السلام را مسموم نمودهاند.[۹]
۴ . بحرانی نیز ضمن نقل شهادت امام توسط بنیامیه، نسبت شهادت را به فرد دیگری از مأموران نسبت میدهد.[۱۰]
۵ . سید ابن طاووس، إبراهیم بن ولید را شریک در قتل آن حضرت معرفی می کند و در صلوات هر روزه رمضان بر چهارده معصوم، ضمن صلوات بر حضرت باقر(علیه السلام)، چنین مینویسد: اللهم صلّ علی محمد بن علی امام المسلمین، و وال من والاه و عاد من عاداه، وضاعف العذاب علی من شَرِک فی دمه وهو إبراهیم بن الولید.[۱۱]
مرگ هشام
هشام بر اثر بیماری خناق[۱۲] (دیفتری) در ششم ربیعالآخر ۱۲۵ در رُصافه – که جزو ولایت قنسرین و مجاور صحرا بود – درگذشت.
پسرش، مسلمه، بر او نماز گزارد و او را در رُصافه به خاک سپرد. او هنگام فوت ۵۳ سال داشت. مدت حکومت او ۱۹ سال و ۷ ماه و ۲۱ روز بود.
هنگام درگذشت او، ولید بن یزید حضور نداشت. وی به عیاض بن مسلم دستور داد همۀ خزائن را مُهر نهد تا جایی که حتی نتوانستند برای هشام کفنی بیابند. از اینرو، سه روز منتظر آمدن ولید شدند.[۱۳]
حتی گفتهاند عیاض اجازه نداد از آب گرم خزانه برای غسل او استفاده کنند و ناگزیر از دیگران آب عاریه گرفتند.[۱۴]
او همچنین به عباس بن ولید بن عبدالملک، پسرعموی خود، دستور داد تا در رصافه تمامی اموال هشام را مصادره کند.[۱۵]
بعد از مرگ هشام، میان بنیامیه در شام، نزاعهای خونینی درگرفت و آشفتگیهایی در عراق و خراسان پدید آمد و اوضاع را برای تشدید فعالیت داعیان بنیعباس به خوبی فراهم کرد و خلافت بنیامیه به سراشیب سقوط افتاد.
پس از رسیدن بنیعباس به حکومت، عبدالله بن علی، عموی ابوالعباس سفاح ، دستور داد تا گور خلفای اموی را بشکافند.از جمله قبر هشام را که وقتی قبر را کندند بقایای جنازۀ هشام را – که به سبب مجاورت با نمک تقریباً سالم مانده بود – از قبر خارجکردند و تازیانه زدند و سپس او را به دار آویختند و در آتش سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند. شبیه به کاری که به دستور هشام با پیکر زید بن علی بن الحسین علیهالسلام کرده بودند.[۱۶]
پینوشتها:
[۱] کشّی، اختیار معرفةالرجال، ج۲، ص۱۲۹، چاپ جواد قیومی اصفهانی، ۱۴۲۷/ کشف الغمه، اربلی، ج۲، ص۸۰ / البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۲۲۷
[۲] مسعودی، مروجالذهب، ج۴، ص۴۱، بیروت / طبری، تاریخ، ج۷، ص۲۱۷، بیروت / التاج فی اخلاق الملوک، منسوب به جاحظ،ج۲، ص۲۹۵، قاهره ۱۹۱۴
[۳] طبری، تاریخ، ج۷، ص۱۸۶ـ۱۸۷، بیروت / احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف،ج۲، ص۵۲۷ / یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۲۵
[۴] حاج شیخ عباس قمی، الأنوار البهیة، ص۱۳۷
[۵] سیره پیشوایان جلد : ۱ صفحه : ۳۴۹
[۶] شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، نشر هجرت، ۱۳۷۵ش، ج۲
[۷] شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، ج۴. ص ۲۲۸
[۸] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، نشر وفاء، ج۴۶
[۹] مومن شبلنجی، حسین، نور الابصار فی مناقب آل النبی المختار، قم، نشر ذوی القربی، چاپ اول، ۱۳۸۴، ج۲
[۱۰] بحرانی، محمد بن احمد، وفاه امام محمد باقر(علیهالسلام)، نجف، نشر مکتب حیدریه، ص۵۱
[۱۱] اقبال الأعمال، ترجمه محمد روحی، ج۱، ص ۲۷۴
[۱۲] طبری، تاریخ، ج۷، ص۲۰۱، بیروت
[۱۳] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۲۶۵ـ ۲۶۷
[۱۴] یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸
[۱۵] احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۱۴۳
[۱۶] تتمة المنتهی ، شیخ عباش قمی، ص ۷۹
یک پاسخ
سلام عليكم شاد و سر بلند باشید
بسیار مفید و آموزنده و با نگارش زیبا
نگارنده و دست اندرکاران را دعاگویم
موفق باشید یا علی