مقدمه
پیامبر خاتم تقریبا بعد از ۵۰۰ سال دوران فترت از زمان حضرت عیسی علیه السلام در شبهه جزیره عربستان مبعوث شدند در حالی که عرب جاهلی در بیابانها زندگی میکرد و بت میپرستید .
در این حال کار پیامبر خدا برای تبلیغ دین خداوند بسیار مشکل است . همانطور که خود رسول الله فرمودند : مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ
لذا رسول الله با مخالفت های بسیار بزرگان یهود و مشرکین مکه مواجه شد . طبعا وجود حامیان بزرگی از جمله حضرت عبدالمطلب که نقش به سزایی در دوران طفولیت رسول خدا داشت بسیار ضروری و کار گشا بود .
حـضرت عـبدالمطلب، یکی از تأثیرگذارترین چهرهها در محافظت از حضرت و زمینه سـازان ظهور دین مبین اسلام است. پيغمبر- به داشتن چنین پدربزرگی افتخار کرده، و بارها خود را اینگونه معرفی کرده است که من پسر عبدالمطلب هستم .
در این نوشتار کوتاه به بررسی شخصیت جد پیامبر خاتم یعنی حضرت عبدالمطلب علیه السلام میپردازیم .
تولد
مادر حضرت عبدالمطلب ، سلمی دختر عمرو، بـرگزیدهترین و نـجیبترین بـانوی عصر خود بود. او دختر «عمرو بن لبید خزرجی» از خاندان شریف مدینه بـود. «هـاشم»، پدر حضرت عبدالمطلب در برگشت از یکی از مسافرتهای خود به شام، در یثرب (مدینه) چند روزی اقامت گزید و از «سلمی» خواستگاری کـرد.
عـظمت و بزرگی او و همچنین ثروت، جوانمردی و نفوذ کلمهاش در میان قریش، توجه سلمی را جلب کـرد و بـه این شرط حاضر شد با وی ازدواج کند کـه مـوقع وضـع حمل، در میان قوم خود باشد. مطابق ایـن قـرارداد، سلمی پس از آنکه مدتی با هاشم در مکه به سر برد، موقع ظهور آثـار حـمل به «یثرب» مراجعت کرد و در آنـجا پسـری آورد که او را «شـیبه» نـام نـهادند که بعدها به نام «عبدالمطلب» مـشهور شـد؛ زیرا وی در دامان پرمهر عموی خود «مطلب» پرورش یافته بود و در عرف عرب – بـه مـنظور تقدیر از خدمات مربّی – چنین کسانی را غـلام آن شخص میخواندند.
سپاه ابرهه و حضرت عبدالمطلب
ابرهه که از طـرف پادشـاه حبشه به حكومت يمن منصوب شده بود، با لشگر عظیمی متشکل از چهارصد فيل آموزش ديده و صد هزار نيروى انسانى، به منظور تخريب خانة خدا به شهر مکه لشکرکشی کرد، در مـنطقه «مـغمس» سه فرسخى مكه، براى سپاهيان خود اردو زد و يكى از سرداران خود را براى غارت اموال مردم به مكه فرستاد. او شتران و دامهاى اهالى را جمع كرد و به اردوگاه مغمس آورد. بـعد از آن تـوسط سردار ديگرى پيامى به پيشـواى قـريش- جناب عبدالمطلب – فرستاد كه: امير مىگويد: من به جنگ شما نيامدهام؛ بلكه براى خراب كردن كعبه به اين سرزمين رهسپار شدهام. پس اگر شما در مقابل من مقاومت نـكنيد، مـرا با شما كارى نيست. آنـگاه فـرستادة ابرهه از عبدالمطلب خواست كه به همراه او به اردوگاه ابرهه برود.
حضرت عبدالمطلب با چند تن از فرزندان خود به اردوگاه لشكر ابرهه رفته، متانت و وقار او مورد توجه و عنايت ابرهه قرار گرفت. او چـنان از سـيماى نورانى، هيبت و شوكت حضرت عبدالمطلب متأثر شد كه از تخت فرود آمد و او را در كنار خود نشاند و از ایشان خواست كه درخواست خود را مطرح نمايد. حضرت فرمود: شتران اهالى مكه و از جمله دويست شتر من توسط سـپاهيان تـو تصرف شـده است. دستور دهيد آنها را به ما بازگردانند. ابرهه روى در هم كشيد و گفت: اى بزرگ قريش! سيماى نورانى و جلالت ظاهرى تو مرا شگفت زده كرد و روح و دلم را تسخير نمود؛ اما درخواست كوچـكت از عـظمت آن فـرو كاست! آیا در اين مرحلة حساس و خطرناک كه عبادتگاه تو و نياكانت در معرض انهدام و عزت و شرف قبيلهات در دسترس تاراج اين سـپاه نـيرومند است، نمىخواهى درخواست با اهميتترى مطرح كنى و از چند شتر سخن مىگويى؟ آيا تقاضا نمىكنى كه مـن از اين حـملة سرنوشتساز كه حيات و استقلال سياسى و مذهبى شما را رقم خواهد زد، منصرف شوم؟
جناب عبدالمطلب به آن مرد مغرور و خـودخواه فرمود: «انَا ربُّ الْابِلِ و لِلْبَيت رَبُّ يَمْنَعُهُ؛ من صاحب شترانم و خانة كعبه نـيز صاحبى دارد كه از آن محافظت خـواهد كرد».
ابـرهه بعد از اين گفتگو دستور داد شتران غارت شده را به صاحبانشان برگردانند و با كمال غرور زمزمه كرد: چه كسى مىتواند در اين هجوم به كعبه از من جلوگيرى كند؟!
حضرت عبدالمطلب به مكه بازگشت و به مردم اعلام کرد كه هـمه به كوههاى اطراف پناهنده شوند. همه از خانه و كاشانه خود به اطراف مكه فرار كردند. سحرگاهان عبدالمطلب به همراه جمعى براى استمداد به كنار كعبه آمده و با خداى خويش به مناجات پرداخـتند کـه: «خداوندا! هر كسی از خانه خود دفاع مىكند؛ تو خانهات را حفظ كن! بار الها! براى مصون ماندن از شرّ و گزند آنان اميدى به غير تو نيست. آفريدگارا! آنان را از حريم خود بازدار. دشمن كعـبه كسـى است كه تو را دشمن مىدارد. دست آنان را از خراب كردن آستانه خود كوتاه ساز و روزى را نرسان كه صليب آنان پيروز گردد و نقشههاى آنان به ثمر برسد. آنها تمام نيروهاى خويش و فيلها را با خود آوردهاند تـا سـاكنان حرم تو را اسير كنند. خدايا! امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندهگانش يارىفرما».
حضرت عبدالمطلب بعد از مناجات با همراهان خود، به يكى از درّههاى مكه آمد و به فـرزندش عـبدالله دسـتور داد تا بالاى كوه ابوقبيس رفته، بـه سـوى دريا نـظرى افكند و خبرى از امدادهاى غيبى براى آنها بياورد. عبدالله به سرعت نزد پدر آمد و گفت: پدرجان! ابرى سياه از ناحيه درياى احمر به چشم مـىخورد كه بـه سـوى سرزمين ما مىآيد. حضرت خوشحال شد و با صـداى بـلند فرمود: اى قريشيان! به منازل خود بازگرديد كه نصرت الهى و لشگريان خدا به يارى شما آمدهاند.
از آن سو ابرهه، در حالى كه بر بـزرگترين فـيل كه «محمود» نام داشت، سوار شده بود، به همراه لشكر انـبوه خود براى در هم كوبيدن كعبه از كوههاى اطراف مكه سرازير شد. در اين هنگام پرندگانى همانند پرستو از سوى دريا فرا رسـيدند کـه هـر يک سه عدد سنگريزه به اندازه نخود به همراه داشت؛ يكى به مـنقار و دو تـا در پنجهها. اين سنگريزهها را بر سر لشكريان ابرهه فرو ريختند. سايه پرندگان، آسمان لشكريان ابرهه را تيره و تار سـاخت و هـمه را هـلاک و نابود ساخت. اجساد نيروهاى مهاجم مانند برگ خزان بر زمين ريخته شـد. ابـرهه كهـ خود يكى از اهداف مرغان ابابيل قرار گرفته بود و ترس و لرز سراسر وجودش را احاطه كرده بود، به بـاقيمانده لشـكرش دسـتور داد تا به يمن بازگردند؛ ولى در طول راه بسيارى از سپاهيان بر اثر زخم و از دست دادن روحـيه و احـاطه رعب و وحشت جان خود را از دست دادند. وقتی ابرهه به صنعا رسيد، گوشتهاى بـدنش فـرو ريخـت و با وضع وخيمى جان داد.
اين حادثه از پيروزى حضرت محمد- در آيندهای نزديک خبر داد و دنيا را براى پذيرش رهبرى آن حـضرت از دودمـان قريش و از كنار همان خانه، آماده ساخت.
ایمان عبدالمطلب
وى در ميان اعـراب جـاهل كه بـه رسمهاى غير انسانى علاقه داشتند، نـجابت و كمـالات خود را حفظ كرد و با انواع مفاسد به مبارزه برخاست. بت پرستى، ازدواج بـا مـحارم، شرابخواری و دهها عمل غير اخلاقى را آمـاج تهاجم خود قرار داد و هـمواره مـردم را به توحيد، وفاى به نـذر و عـهد، و دورى از گناهان دعوت مىكرد. او سنتها و رسمهايى را رايج کرد كه بعدها مورد تأييد كلام وحى قرار گرفت؛ پرداخـتن صـد شتر ديه، حرمت نكاح محارم، رفـتن بـه خـانه ديگران از درهاى اصـلى، بـريدن دست دزد، نهى از زنده بـه گـور كردن دختران، مباهله، حد زدن زناكار، قرعه زدن در كارهاى مشكل، پذيرايى از ميهمان، پرداختن هزينههاى حج از اموال پاكيزه، نهى از طـواف بـا بدن برهنه، بزرگداشتن ماههاى حرام، تـبعيد كردن زنـان شهره بـه زنـا و…
همچنین مرحوم صدوق در همین مضمون روایتی در کتاب خصال نقل میکند :
انس بن محمّد ابو مالک از پدرش از امام صادق علیهالسلام و او از پدرانش از على بن ابى طالب علیهالسلام نقل مىكند كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله در وصيت خود فرمود: اى على! همانا عبدالمطلب در جاهليت پنج سنت نهاد كه خداوند آنها را در اسلام به اجرا درآورد، زنان پدران را بر پسران حرام كرد و خداوند چنين نازل فرمود: «به زنى نگيريد زنانى را كه پدرانتان با آنها ازدواج كردهاند.»[۱] و او گنجى پيدا كرد و خمس آن را بيرون آورد و صدقه داد و خداوند چنين نازل فرمود: «و بدانيد كه آنچه به غنيمت به دست آورديد خمس آن براى خداست …»[۲] و چون زمزم را كند، آن را براى آب دادن به حجاج تعيين كرد و خداوند چنين نازل فرمود: «آيا آب دادن به حجاج و تعمير مسجد الحرام مانند كار كسى است كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد …»[۳] و ديه قتل را صد شتر قرار داد و خدا همان را در اسلام اجرا كرد، و طواف نزد قريش تعداد مشخصى نداشت و عبد المطلب هفت شوط را سنت كرد و خدا آن را در اسلام اجرا كرد. يا على! عبد المطلب با بتها قرعه نمىزد و بتها را عبادت نمىكرد و از آنچه بر بتها قربانى مىكردند، نمىخورد و مىگفت: من بر دين پدرم ابراهيم هستم.[۴]
مـحافظت و تکریم پيامبر
حضرت عـبدالمطلب پرورش و حمايت از پيامبر را در سختترين سالهاى زندگى و دورانى كه پدر و مادرش را از دست داده بود، بر عهده گرفت و تمام هستىاش را در راه حـفظ و حـمایت از پيامبر- به كار گرفت و با اعتقاد کـامل حـضرت را گـرامى مـىداشت و بـيشترين تأثير را در شاكله وجـودى آن حـضرت در مدت هشت سال اوليه زندگى رسول خدا- داشت.
در سايه خانه کعبه برای عبدالمطلب فرشی میگستراندند که احـدی بـه خـاطر حرمت او بر آن جلوس نمیکرد و فرزندان عبدالمطلب مـیآمدند و اطـراف آن فـرش مـینشستند تـا پدر بـيايد. گاه رسول خدا- در حالی که پسر کوچکی بود، میآمد و بر آن فرش مینشست و اين جريان بر عموهای آن حضرت (فرزندان عبدالمطلب) گران میآمد و به همين در صدد بر میآمدند تا او را از آن فـرش مخصوص دور سازند؛ ولی حضرت عبدالمطلب میفرمود: پسرم را واگذاريد که او را مقامی بس بزرگ خواهد بود و من روزی را میبينم که او بر شما سيادت و آقایی خواهد کرد. سپس او را در کنار خود مینشاند و دست بر پشت او کـشيده، حـضرت را میبوسيد و میگفت: من از اين فرزند پاکتر و خوشبوتر نديدهام… آنگاه متوجه ابوطالب میشد و میفرمود:
يَا أَبَا طَالِبٍ! إِنَّ لِهَذَا الْغُلَـامِ لَشَأْناً عَظِيماً فَاحْفَظْهُ وَ اسْتَمْسِكْ بِهِ فَإِنَّهُ فَرْدٌ وَحِيدٌ وَ كُنْ لَهُ كَالْأُمِّ لَا يَصـِلُ إِلَيْهـِ بِشَيْءٍ يَكْرَهُه؛ ای ابوطالب! به راستی برای اين پسر مقام بزرگی است. از او مراقبت کن و از وی دست باز مدار که او تنهاست و برای او همانند مادری باش که صـدمهای بـه او نرسد.
چون هنگام مرگ عـبدالمطلب فـرارسيد، به سراغ فرزندش ابوطالب فرستاد و چون وی در بالين پدر حاضر شد، ايشان در حال احتضار بود و میگريست و حضرت محمد- روی سينه او قرار داشت، پس به سويی ابوطالب مـتوجه شـده، فرمود:
يَا أَبَا طَالِبٍ انـْظُرْ أَنـْ تَكُونَ حَافِظاً لِهَذَا الْوَحِيدِ الَّذِي لَمْ يَشَمَّ رَائِحَةَ أَبِيهِ وَ لَا ذَاقَ شَفَقَةَ أُمِّهِ انْظُرْ يَا أَبَا طَالِبٍ أَنْ يَكُونَ مِنْ جَسَدِكَ بِمَنْزِلَةِ كَبِدِك؛ ای ابوطالب! بنگر تا نگهدار اين فرزندی که تک و تنهاست و بوی پدر را اسـتشمام نـکرده و مهر مادر را نچشيده است، باشی. بنگر تا همانند جگر خود او را عزيز داری.» بعد اضافه کرد:
يَا أَبَا طَالِبٍ! إِنْ أَدْرَكْتَ أَيَّامَهُ فَاعْلَمْ أَنِّي كُنْتُ مِنْ أَبْصَرِ النَّاسِ وَ أَعْلَمِ النَّاسِ بِهِ فَإِنِ اسـْتَطَعْتَ أَنـْ تَتَّبِعَهُ فـَافْعَلْ وَ انْصُرْهُ بِلِسَانِكَ وَ يَدِكَ وَ مَالِكَ فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ سَيَسُودُكُمْ وَ يَمْلِكُ مَا لَمْ يَمْلِكْ أَحَدٌ مِنْ بَنِي آبَائِي؛ ای ابوطالب! اگر روزگـار او را درک کردی، بدان که من نسبت به وضع او از همه مردم بيناتر و دانـاترم و اگـر تـوانستی، از او پيروی کن و با دست و زبان و مال و دارایی خود، او را ياری نما که به خدا سوگند! وی بر شما سيادت خواهد نـمود .
اى ابو طالب من هيچ كس از پدران خود را نميدانم كه پدرش چون او مرده باشد و مادرش چون او تنهائى او را در نظر بگير او را حفظ كن آيا وصيت مرا پذيرفتى؟ گفت آرى پذيرفتم و خدا را بر آن گواه گرفتم عبد المطلب گفت دستت را بمن بده و با او دست داد و قرار را محكم كرد عبد المطلب فرمود اكنون مرگ بر من آسان شد سپس پى در پى پيغمبر را میبوسيد و میگفت من شاهدم كه هيچ كدام از فرزندان خود را نبوسيدم كه از تو خوشبوتر و خوشروتر باشند و آرزو میكرد كه كاش میماند تا زمان تو را درک میكرد، پيغمبر هشت سال داشت كه عبد المطلب در گذشت و ابو طالب او را با خود داشت و يک ساعت از شب و روز از او جدا نمىشد و در كناره او میخوابيد و هيچ كس را نسبت باو امين نمیدانست. [۵]
شریف ترین نسب
ابراهيم بن يحيى از امام صادق علیهالسلام و او از پدرانش نقل میكند كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: خداوند اهل زمين را به دو قسم تقسيم كرده و مرا در اين ميان بهترين آنها قرار داده است، آنگاه نصف ديگر را به سه قسم تقسيم كرده و من بهترين آن سه قسم هستم، سپس از مردم، عرب را انتخاب كرد آنگاه از عرب، قريش را برگزيد، آنگاه از قريش، بنى هاشم را اختيار كرد، آنگاه از بنى هاشم فرزندان عبد المطلب را انتخاب كرد، آنگاه از فرزندان عبد المطلب مرا برگزيد[۶]
در روایتی که مرحوم صدوق در امالی خود نقل کرده رسول الله به نسب خود و اینکه فرزند عبدالمطلب است افتخار میکند و اجداد و خاندان خود را از اهل بهشت میداند
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ أَخْبَرَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْحُلْوَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ زَاجٍ قَالَ حَدَّثَنَا هُدْبَةُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ الْيَمَانِيُّ عَنْ عِكْرِمَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي طَلْحَةَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ رَسُولُ اللَّهِ وَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ جَعْفَرٌ ذُو الْجَنَاحَيْنِ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ علیهالسلام.[۷]
سیادت و بزرگی
به شهادت تاریخ در منابع فریقین حضرت عبدالمطلب دارای جایگاه بسیار ویژهای در میان مردم مکه داشته است و سیادت و بزرگی او زبان زد خاص و عام بوده است .
شیخ عباس صفایی در کتاب تاریخ پیامبر اسلام در جمال و موقعیت اجتماعی حضرت ابوطالب به عبارتی از طبقات ابن سعد استناد میکند :
وَكَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَحْسَنَ قُرَيْشٍ وَجْهًا وَأَمَدَّهُ جِسْمًا وَأَحْلَمَهُ حِلْمًا وَأَجْوَدَهُ كَفًّا وَأَبْعَدَ النَّاسِ مِنْ كُلِّ مُوبِقَةٍ تُفْسِدُ الرِّجَالَ، وَلَمْ يَرَهُ مَلِكٌ قَطُّ إِلَّا أَكْرَمَهُ وَشَفَّعَهُ، وَكَانَ سَيِّدَ قُرَيْشٍ حَتَّى هَلَكَ[۸]
و بعد مینویسد :
از این عبارت معلوم میشود که عبدالمطلب در زیبایی خُلق و خَلق بر تمام قریش مزیت داشت و در سخاوت و علم نیز کسی از قریش با او برابر نبود و از تمامی صفات ناپسند دور بود و تا زنده بود و سید و آقای قریش بود .
البته شایسته است چنین شخصیتی بزرگ قریش باشد . او نزد هر پادشاهی محترم و معظم بود . چون او را میدیدند احترامش می نمودند و هر چه میخواست درباره هر کس شفاعت می نمود بر اورده میگردید.[۹]
همچنین ابن سعد از واقدی نقل میکند :
مطلب برای تجارت به سوی یمن مسافرت نمود که در همان جا وفات نمود و پس از او منصب رفاده و سقایه به عبدالمطلب رسید این دو منصب در دست عموی او مطلب بود و چون چاه زمزم به دست او حفر شد از زمزم تا عرفات برای حجاج اب میبرد .[۱۰]
از سیادت و بزرگی حضرت ابوطالب برای او القاب و اسامی نوشته اند که هر کدام نشان دهنده ی عظمت و بزرگی او در بین مردم بوده است .
نام عبدالمطّلب، «شیبه» و کنیهاش «أبوالحارث» بوده و گفتهاند که او را به القاب و نامهای دیگری نیز میخواندهاند: عامر، سید البطحاء، ساقی الحجیج، ساقی الغیث، غیث الوری فی العام الجدب، أبو السادة العشره، عبدالمطّلب، حافر زمزم از این جملهاند.[۱۱]
در بعضی روایات نیز از عظمت و بزرگی او را ابراهیم ثانی نیز نامیدهاند
فكانت قريش تقول: عبد المطّلب إبراهيم الثاني.
حضرت عبدالمطلب در قحطی و گرسنگی به مردم خوراک داد تا آنجا که پرندگان و دان کوهستان را نیز خورانید. ابو طالب در این باره گفته است:
و نطعم حتّی یأکل الطیر فضلنا إذا جعلت أیدی المفیضین ترعد آنگاه که سخاوتمندان بخل میورزند ما به مردم آن قدر خوراک میدهیم که پرندگان هم از مازاد طعام ما میخورند.[۱۲]
درگذشت
در روز درگذشت جناب عبدالمطلب ۸ سال و ۲ ماه و ۱۰ روز از سن مبارک پیامبر- گذشته بـود؛ یـعنی در روز دهـم ربیع الاول، سال هشتم «عام الفیل» از دنیا رفت. ام ایمن میگوید: رسول خدا- بـه دنـبال جـنازه عبدالمطلب میرفت و پیوسته میگریست تا وقتی که بدنش را در محلة «حُجون» بردند و در کنار قبر جـدش «قـصی بـن کلاب» دفن کردند
بزرگان علمای شیعه، از جمله: علامه مجلسی و ملا احمد نراقی فرمودهاند کـه زیـارت جناب عبدالمطلب به ویژه در روز وفاتش دهم ربیعالاول و روز هلاکت اصحاب فیل در هفدهم محرم مستحب اسـت.[۱۳]
پینوشتها:
[۱] سوره نساء، آيه ۲۲.
[۲] سوره انفال، آيه ۴۱.
[۳] سوره توبه، آيه ۱۹.
[۴] الخصال، ج۱، ص: ۳۱۲
[۵] كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج۱ ؛ ص۱۷۱
[۶] الخصال / ترجمه جعفرى ؛ ج۱ ؛ ص۶۱
[۷] ابن بابويه، محمد بن على، الأمالي( للصدوق) – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ش.
[۸] طبقات ابن سعد ج ۱ ص۸۵
[۹] تاریخ پیامبر عباس صفایی ج۱ص۱۴۴
[۱۰] طبقات ابن سعد ج۱ ص ۸۳
[۱۱] الخصال / ترجمه جعفرى، ج۲، ص: ۱۸۱
[۱۲] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج۱۸، ص: ۲۶۱
[۱۳] بحار الانوار ج۹۷ ص ۲۲۲