چکیده

امام باید افضلِ خلقِ روی زمین باشد و تقدم مفضول بر افضل عقلاً قبیح است. و یکی از شرائط امام که افضلیت را به وجود می آورد شجاعت است. یعنی امام و جانشین رسول خدا صلی الله علیه آله وسلم نباید ترسو و بزدل باشد. و با توجه به رویکرد ابوبکر و عمر بن خطاب در تمامی غزوات و بالأخص غزوه خیبر، و ترس و فرار کردن آن‌ها از جنگ، نمی توانند خودشان را به عنوان خلیفه معرفی کنند. و تنها امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام دلیرانه و با دلی مملو از شجاعت و ایمان، در مقابل دشمنان دین خدا ایستادند و پا به فرار نگذاشتند.

واژگان کلیدی: افضلیت، فرار، جنگ خیبر، عمر بن خطاب، شجاعت، امیرالمؤمنین علی علیه السلام

مقدمه

 یکی از شرایط امام و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم، افضلیت است. به این معنا که امام در صفات و کمالات انسانی برتر بر دیگران است. از این رو متکلمان امامیه امام را در تمام کمالات و فضائل نفسانی و بدنی همچون علم، دین، تقوا، سخاوت، شجاعت، و بهره مندی از ثواب و پاداش اخروی برتر از سایر مردم می دانند. و معتقدند امام باید داناترین، شجاع ترین، سخاوتمند ترین، با تقواترین و با کمالات ترین فرد در تمامی صفات دیگر باشد، تا قبح تقدیم مفضول  بر افضل صورت نپذیرد.

وکسی که فاقد این صفات کمالی باشد نمی‌توان به عنوان امام به او اقتداء کرد.

این مقاله در صدد بررسی یکی از مهمترین صفات امام، که همان شجاعت است، می‌باشد. که وجود این صفت دلالت بر افضلیت و عدم وجود آن دلالت بر مفضولیت می‌کند. که در این صورت، نمی‌توان مفضول را بر افضل مقدم کرد.

جنگ خیبر

غزوه خیبر آخرین رویارویی بین مسلمانان و یهودیان در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله است که در محرم سال هفتم هجری در منطقه خیبر اتفاق افتاد. در این غزوه، مسلمانان غنایم قابل توجهی بدست آورند، از جمله منطقه فدک و چند قلعه دیگر، که خالصه رسول خدا صلی الله علیه و آله شد.

این غزوه نیز مانند سایر غزوات دیگر، صحنه دلاوری های امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام بود. شکل‌گیری این جنگ به این سبب بود که یهودیان خیبر به یهودیان اخراج شده از مدینه پناه دادند و برخی از قبائل عرب را برای جنگ با مسلمانان تحریک کردند. 

حکم گریز از جنگ

بی تردید فرار از میدان جنگ، یکی از گناهان بزرگ  محسوب می‌شود که هم عقلاً و هم از نظر شرع، عملی ناپسند است، و قرآن و روایات به شدت با این عمل مخالفت کرده‌اند. به ویژه در قتال با مشرکین که قبحش شدیدتر است.

حکم فرار در قرآن

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖوَبِئْسَ الْمَصِير

ای اهل ایمان! هنگامی که با کافران در حالی که بر ضد شما لشکرکشی می کنند روبرو می شوید، به آنان پشت نکنید [و نگریزید] و هر کس در آن موقعیت به آنان پشت کند [و بگریزد] سزاوار خشمی از سوی خدا شود و جایگاهش دوزخ است ودوزخ بازگشت گاه بدی است مگر [اینکه گریزش برای انتخاب محلی دیگر] جهت ادامه نبرد بادشمن، یا پیوستن به گروهی [تازه نفس از مجاهدان برای حمله به دشمن] باشد.[۱]

حکم فرار از جنگ در روایات

روایات بسیاری نیز در منابع روایی اهل سنت در حرمت فرار از جنگ وارد شده است که به یک روایت اشاره می‌کنیم

محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش می نویسد:

حَدَّثَنَا عَبْدُ العَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي الغَيْثِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ المُوبِقَاتِ» قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا هُنَّ؟ قَالَ: «الشِّرْكُ بِاللَّهِ، وَالسِّحْرُ، وَقَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالحَقِّ، وَأَكْلُ الرِّبَا، وَأَكْلُ مَالِ اليَتِيمِ، وَالتَّوَلِّي يَوْمَ الزَّحْفِ، وَقَذْفُ المُحْصَنَاتِ المُؤْمِنَاتِ الغَافِلاَتِ

 ابوهریره از رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم نقل می‌کند که فرمودند: از هفت چیز که سبب ورود و بقاء در آتش می‌شود بپرهیزید. سؤال شد این هفت چیز کدامند؟ فرمود: شرک به خداوند، کشتن انسانی که خداوند ریختن خونش را حرام کرده است، مگر در صورت جرم باعث قتل، خوردن ربا و مال یتیم، فرار از جبهه جنگ و تهمت به زنان مؤمن که دامن آنان از آلودگی پاک است.[۲]

مسلم بن حجاج نیشابوری هم همین حدیث را در صحیحش نقل کرده است.[۳]

ابن حزم اندلسی درباره حکم فرار از جنگ می گوید:

وَلَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَفِرَّ عَنْ مُشْرِكٍ، وَلَا عَنْ مُشْرِكَيْنِ وَلَوْ كَثُرَ عَدَدُهُمْ أَصْلًا؛ لَكِنْ يَنْوِي فِي رُجُوعِهِ التَّحَيُّزَ إلَى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ إنْ رَجَا الْبُلُوغَ إلَيْهِمْ، أَوْ يَنْوِي الْكَرَّ إلَى الْقِتَالِ، فَإِنْ لَمْ يَنْوِ إلَّا تَوْلِيَةَ دُبُرِهِ هَارِبًا فَهُوَ فَاسِقٌ مَا لَمْ يَتُبْ.

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ» و «وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ»[۴]

«برای مسلمان جایز و حلال نیست که از مشرک و یا از مشرکین فرار کند، هر چند که زیاد باشند و اگر قصد عقب‌نشینی هم داشته باشد باید به این نیت باشد که با پیوستن به دیگر مسلمانان جنگ با آنان را ادامه دهد، در غیر این صورت فاسق خواهد بود، مگر توبه کند. خداوند می‌فرماید: ‌ای اهل ایمان! هرگاه با تهاجم کافران در میدان کارزار روبرو شدید، مبادا از بیم آنان پشت به دشمن کرده و از جنگ بگریزید. هر کس در روز جنگ به آن‌ها پشت نمود و فرار کرد، به طرف غضب و خشم خدا روی آورده و جایگاهش دوزخ که بدترین منزل است خواهد بود.»

 حالا که حکم فرار از نبرد از منظر قرآن و روایات اهل سنت مشخص شد، اگر کسی از جنگ فرار کند در واقع به اسلام پشت کرده است و عامل به قرآن و سنت نبوی نبوده است لذا به روایاتی اشاره می کنیم که فرار عمربن خطاب از جنگ خیبر را تأیید می‌کند، که فرار وی نه تنها به عنوان عقب‌نشینی که یک نوع آرایش جنگی است، نبوده است. بلکه به خاطر تضعیف روحیه مسلمانان و ترس از نبرد بوده است. این درحالی است که مجموع روایات، نشان‌گر این معنا است که در جنگ های دیگر هم، عمر فرار را بر قرار ترجیح داده است.

روایات فرار عمر در جنگ خیبر

روایت اول به نقل از حاکم نیشابوری

أَخْبَرَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَحْبُوبِيُّ، بِمَرْوَ، ثنا سَعِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ، ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، ثنا نُعَيْمُ بْنُ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مُوسَى الْحَنَفِيِّ، عَنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «سَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى خَيْبَرَ، فَلَمَّا أَتَاهَا بَعَثَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَبَعَثَ مَعَهُ النَّاسَ إِلَى مَدِينَتِهِمْ أَوْ قَصْرِهِمْ، فَقَاتَلُوهُمْ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ هَزَمُوا عُمَرَ وَأَصْحَابَهُ، فَجَاءُوا يُجَبِّنُونَهُ وَيُجَبِّنُهُمْ فَسَارَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ» الْحَدِيثُ. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الْإِسْنَادِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ. [۵]

علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به طرف خیبر رفت، عمر را با گروهی به طرف اهل خیبر فرستاد تا با آنان بجنگند، مدتی نگذشته بود که عمر و یارانش گریختند. پس از بازگشت، عمر، یارانش را متهم به ترسیدن می‌کرد و آن‌ها، عمر را. پیامبر ناراحت شد.

و حاکم تصریح به صحت این روایت می کند.

روایت دوم به نقل از سیوطی

عن على قال: سار رسول الله – صلى الله عليه وسلم – إلى خيبر فلما آتاها رسول الله – صلى الله عليه وسلم – بعث عمر ومعه الناس إلى مدينتهم أو إلى قصرهم فقاتلوهم فلم يلبثوا أن هزموا عمر وأصحابه فجاء يجبنهم ويجبنونه فساء ذلك رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فقال لأبعثن عليهم رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله يقاتلهم حتى يفتح الله له ليس بفرار فتطاول الناس لها ومدوا أعناقهم يرونه أنفسهم رجاء ما قال فمكث رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ساعة فقال أين على فقالوا هو أرمد قال ادعوه لى فلما أتيته فتح عينى ثم تفل فيها ثم أعطانى اللواء فانطلقت به سعيا خشية أن يحدث رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فيهم حدثا أو فى حتى أتيتهم فقاتلتهم فبرز مرحب يرتجز وبرزت له أرتجز كما يرتجز حتى التقينا فقتله الله بيدى وانهزم أصحابه فتحصنوا وأغلقوا الباب فأتينا الباب فلم أزل أعالجه حتى فتحه الله [ابن أبى شيبة، والبزار وسنده حسن]

علی علیه السلام می‌فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به طرف خیبر رفت، عمر را با گروهی به طرف اهل خیبر فرستاد تا با آنان بجنگند، مدتی نگذشته بود که عمر و یارانش گریختند. پس از بازگشت، عمر یارانش را متهم به ترسیدن می‌کرد و آن‌ها عمر را. پیامبر ناراحت شد و فرمود: مردی را به این جنگ خواهم فرستاد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. او با خیبریان خواهد جنگید تا پیروز شود.

حاضران گردن‌ها را دراز کردند تا ببیند چه کسی این سعادت را به دست می‌آورد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لحظه‌ای مکث کرد سپس فرمود: علی کجاست؟ گفتند او چشم درد دارد. فرمود او را صدا بزنید، هنگامی که محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم، آب دهانش را بر چشمم مالید، پرچم را به دستم داد، به سرعت حرکت کردم تا تصمیم دیگری بر تغییر من ایجاد نشود، با دشمن وارد جنگ شدم، مرحَب به میدان آمد و رجز می‌خواند، من نیز به میدان رفتم و رجز خواندم تا با یکدیگر درگیر شدیم، سرانجام خداوند این پهلوان نامی یهود را به دست من از بین برد، یارانش متفرق شدند و به طرف قلعه، عقب‌نشینی کردند و درها را بستند، پشت درِ ورودی قلعه آمدم و آن‌قدر پافشاری کردم تا خداوند آن‌را گشود. سند این حدیث «حسن» است»[۶]

روایت سوم به نقل از ذهبی

عن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال: كان علي يلبس في الحر والشتاء القباء المحشو الثخين وما يبالي الحر، فأتاني أصحابي فقالوا: إنا قد رأينا من أمير المؤمنين شيئا فهل رأيته؟ فقلت: وما هو؟

قالوا: رأيناه يخرج علينا في الحر الشديد في القباء المحشو وما يبالي الحر، ويخرج علينا في البرد الشديد في الثوبين الخفيفين وما يبالي البرد، فهل سمعت في ذلك شيئا؟ فقلت: لا. فقالوا: سل لنا أباك فإنه يسمر معه.

فسألته فقال: ما سمعت في ذلك شيئا. فدخل عليه فسمر معه فسأله فقال علي: أو ما شهدت معنا خيبر؟ قال: بلى. قال: فما رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم حين دعا أبا بكر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقي القوم، ثم جاء بالناس وقد هزموا؟ فقال: بلى. قال: ثم بعث إلى عمر فعقد له وبعثه إلى القوم، فانطلق فلقي القوم فقاتلهم ثم رجع وقد هزم، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم عند ذلك: «لأعطين الراية رجلا يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله يفتح الله عليه غير فرار» فدعاني فأعطاني الراية، ثم قال: اللهم اكفه الحر والبرد، فما وجدت بعد ذلك حرا ولا بردا. [۷]

عبدالرحمن بن‌ ابی‌لیلی می‌گوید: علی [علیه‌السّلام] در تابستان و زمستان لباس ضخیم می‌پوشید، دوستانم گفتند: از امیرمؤمنان علی [علیه‌السّلام] عملی تعجب‌آور می‌بینیم، گفتم چه چیزی؟ گفتند: در هوای گرم لباس ضخیم می‌پوشد و در سرمای شدید لباس نازک، آیا تو چیزی در این‌باره شنیده‌ای؟

گفتم نشنیده‌ام، گفتند: پدرت همیشه همراه علی [علیه‌السّلام] است از او بپرس. از پدرم پرسیدم گفت: چیزی نمی‌دانم، ولی خودش نزد علی [علیه‌السّلام] رفت و پرسید، علی [علیه‌السّلام] فرمود: مگر در خیبر همراه ما نبودی؟ گفتم: آری بوده‌ام. فرمود: مگر ندیدی رسول خدا ابوبکر را با عده‌ای برای فتح خیبر فرستاد، ولی او شکست خورد و برگشت. سپس عمر را فرستاد، او هم شکست خورده بازگشت؟ گفتم آری شاهد بودم. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که به دست وی خیبر فتح خواهدشد. آن‌گاه مرا صدا زد و پرچم را به دست من داد و برای من دعا کرد و عرضه داشت: ‌خداوندا! او را از سرما و گرما حفظ کن، از آن لحظه بود که سرما و گرما را احساس نکرده و به من آسیبی نمی‌رسد.

روایت چهارم به نقل از ابن عساکر

«فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر وعقد له لواء فرجع وقد انهزم فبعث عمر وعقد له لواء فرجع منهزما بالناس فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأعطين الراية رجلا يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله يفتح الله له ليس بفرار»[۸]

در روز خیبر پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم ابوبکر را به خود فراخواند و لواء جنگ را برای فتح خیبر به او داده اما ابوبکر در حالیکه شکست خورد از میدان جنگ فرار کرد بازگشت .

سپس رسول خدا عمر را صدا  کرد و لواء جنگ را به او سپرد اما عمر نیز با عده ای از مردم شکست خورد و فرار کرد.

فلذا رسول الله فرمودند: پرچم و لواء جنگ را به کسی می‌دهم که خدا و پیامبر او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست دارد. و خداوند او  را به فتح و پیروزی می‌رساند و هیچگاه فرار نمی‌کند. و لواء جنگ را به علی ابی طالب علیهما ‌السلام سپرده شد و قلعه خیبر فتح شد.

نتیجه

روایاتی از اهل سنت تقدیم شد که سند آنها صحیح و بدون خدشه است و بر این امر دلالت می کند که ابوبکر و عمر در جنگ خیبر گریزان بودند و می‌ترسیدند. و در واقع مطلب، هیچ بهره ای از صفت شجاعت نبرده بودند.

در این روایات، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مطالبی را بیان فرمودند که حقیقت امر روشن می شود.

اول اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اعطای پرچم را به کسی مشروط کرد که خداوند متعال و پیامبر آن شخص را دوست دارند و در مقابل آن شخص هم خداوند و پیامر را دوست دارد. پس مشخص می شود، عمر که ترسیده بود و فرار کرد، مورد محبت خداوند و رسولش نبود و او هم خداوند و رسولش را دوست نداشت. پس سزاوار این رایت نبود تا بتواند فتح خیبر کند در این صورت افضلیت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام بر سایر خلق مشخص می شود.

دوم اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم صفت دیگری برای آن شخص بیان فرمودند و آن هم «غیر فرار» بود؛ یعنی کسی‌که در هنگام جنگ از ترس فرار نمی‌کند و شجاعت در او نقش پیدا کرده است. درحالی‌که عمر از جنگ فرار کرد و ترسیده بود.

دلائل فرار عمر در جنگ خیبر

۱. ترس

اولین علتی که باعث شد عمر از جنگیدن فرار کند ترسیدن بود. چون کسانی‌که با عمر می‌جنگیدند او را ترسو می‌خواندند وعمر هم آنان را ترسو می‌خواند. این ساده ترین و روشن ترین دلیل برای فرار عمر بود البته جای سؤال است که چگونه می شود به کسی به عنوان خلیفه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اقتداء نمود که شجاع نیست. و چه بسا اگر جنگی اتفاق بیفتد در اینگونه موارد جان مسلمین را به خطر بیندازد. و دیگر کسی به او اعتماد نخواهد کرد زیرا یکی از شرائط امام و خلیفه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم «شجاع بودن» است که متکلمین اهل سنت این شرط را برای امام لازم می دانند.

قاضی ایجی در شرح مواقف ذیل شرائط امام می گوید:

«المقصد الثاني في شروط الامامة…… شجاع) قوى القلب (ليقوي على الذب عن الحوزة) و الحفظ لبيضة الاسلام بالثبات في المعارك.»[۹]

قاضی ایجی: مقصد دوم در شروط امامت….شجاع بودن امام است وی باید دلی قوی داشته باشد. اين شرط بدين جهت لازم است كه امام قدرت و توانايى كافى را داشته باشد تا از مملكت و كيان اسلام دفاع كرده و در جنگ ها با شجاعت و دلاورى، اساس اسلام و دين را حفظ كند.

و همچنین تفتازانی در شرح مقاصد می آورد:

المبحث الثاني الشروط التى تجب فى الامام

«قال: المبحث الثاني؛ التكليف‌  و الحرية و الذكورة و العدالة، و ذلك ظاهر. و زاد الجمهور الشجاعة ليقيم الحدود، و يقاوم الخصوم»[۱۰]

مبحث دوم شروطی که در امام لازم است

مکلف بودن، آزاده بودن، مرد بودن، عادل بودن که اینها ظاهر و روشن است. و جمهور شجاع بودن امام را اضافه کرده‌اند تا این که اقامه حدود الهی کند و در مقابل دشمن مقاومت کند.

دفاع از کیان اسلام و حفظ حدود و ثغور آن، فداکاری و از خود گذشتگی می‌خواهد. لذا در شرع انور، امر به جهاد شده است وقرآن، مجاهدان در راه حق را بر آنان که از زیر بار جهاد شانه خالی می کنند، برتری داده است :« وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا»[۱۱]

جهاد و فداکاری، درسایه شجاعت و قوت قلب، حاصل می‌گردد و اگر امام جامعه، خود ترسو باشد، مسلماً امت هم ترسو خواهند بود و راه برای عوامل نفوذ بیگانه، باز می‌شود و از این رهگذر، آفات مختلفی دامن‌گیر جامعه ی اسلامی خواهد شد.

بنابراین، شجاع بودن والی، امری بدیهی است که احتیاج به استدلال ندارد.

علاوه بر اینکه؛ أشجع بودن، از آن جهت لازم است که اگر درمیان جامعه اسلامی، کسانی باشند که از امام جامعه، شجاع‌تر باشند، مسلماً دل‌های مردم از روی اخلاص، در پی امام جامعه نخواهد بود و هدف از امامت، که پیشوایی جامعه ی اسلامی است، محقق نخواهد شد. علاوه بر این، قبح تقدیم مفضول، ایجاب می کند که امام، أشجع باشد.

و حال آن‌که اشاعره و معتزله، برای پوشاندن این ضعف در خلفاء شجاع بودن را شرط می دانند، ولی اشجع بودن را لازم نمی شمارند.

شرط شجاعت در امام و خلیفه مسلمانان از یک طرف، و فرار ابوبکر و عمر در مواقف حساس زندگانی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از طرف دیگر، عالمان اهل سنت را دچار گرفتاری کرده و آنان را به فکر و چاره‌اندیشی افتاده‌اند.

کسانی همچون ابن تیمیه در این موارد تشکیک می‌کنند. برای نمونه سخنان او را در پاسخ علامه حلی ملاحظه کنید.

علامه حلی در منهاج الکرامه می‌گوید:

هفتمین دلیل نقلی بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام حدیثی است که همه اهل تسنن آن را از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم روایت کرده اند. بر اساس این حدیث، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم بیست و نه شب منطقه خیبر را مقایسه کرد. پرچمدار سپاه اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام بود، ولی ناگاه حضرتش چشم درد گرفت؛ به گونه ای که از ادامه سفر باز ماند.

در این هنگام دلیر مرد خیبری، مرحب یهودی به میدان آمد و مبارز طلبید. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم ابوبکر را خواست و به او فرمود: پرچم را بگیر و برو.

ابوبکر در میان گروهی از مهاجران به میدان جنگ رفت. با تلاش فراوان به مبارزه پرداخت، ولی کاری از پیش نبرد و فراری برگشت.

صبح روز بعد، پیامبر خدا صلی الله علیه آله وسلم عمر را به همان کیفیت فرستاد. او نیز فوری، ترسان و بیمناک برگشت؛ در حالی که یاران خود را به ترس از دشمن متهم می کرد [وآن ها نیز او را ترسو می‌خواندند].

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: علی را نزد من بیاورید.

عرض کردند: علی علیه السلام چشم درد دارد.

پیامبر با اشاره به فرار ابوبکر و عمر از جبهه جنگ و عقب نشینی آن ها به یاران خود فرمود:

أرونيه تروني رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله [یاخذها بحقها] کرار غیر فرار؛

او را به من نشان دهید که راد مردی را به من نشان می دهید که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا ورسول نیز اورا دوست می دارند. او شایسته به حق این پرچم است، هم هماره به دشمن شورش می برد و عقب نشینی نمی کند.

اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، علی علیه السلام را به حضور حضرتش آوردند. پیامبر قدری از بزاق دهان مبارکش را با دستش به چشمان و سر علی علیه السلام مالید. فوری چشمان دلاور مرد الهی بهبود یافت.

پیامبر پرچم را بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام داد. رادمرد سپاه اسلام به دشمن یورش برد، مرحب خیبری را کشت و خدای سبحان با دست با کفایت آن حضرت مسلمانان را پیروز کرد.

دراین حدیث پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم علی مرتضی علیه السلام را با اوصافی توصیف کرد که نشان گر این است که دیگران این ویژگی ها را ندارند. همین ویژگی ها بر فضیلت و برتری علی علیه السلام دلالت دارد، پس همو امام است.[۱۲]  

 علامه حلی در جای دیگر از همین کتاب می‌گوید:

امیرالمؤمنین علی علیه السلام شجاع ترین مردم بود؛ به گونه ای که با شمشیر آن دلاور مرد، پایه های اسلام استوار شد و ستون های ایمان بلند گردید.[۱۳]

ابن تیمیه در پاسخ علامه حلی که می گوید: « علی بن ابیطالب علیهماالسلام شجاع ترین مردم است» می نویسد: این سخن دروغ بوده و حقیقت ندارد؛ چراکه شجاع ترین مردم رسول خدا است.[۱۴]

حالا در پاسخ او می گوییم: آیا بحث ما درباره شجاعت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود؟

آیا کسی در شجاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم شک دارد؟

بحث ما درباره خلیفه وجانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است که آیا علی بن ابیطالب علیهماالسلام است یا ابوبکر و عمر؟ آیا علی بن ابیطالب علیهما السلام شجاع ترین مردم است یا ابوبکر و عمر؟

سخن ما در مسئله امامت و شرائط آن است که یکی از شرط های لازم و مورد اتفاق بین مسلمانان شجاعت امام است، حال ما می‌خواهیم بدانیم این صفت بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در چه کسی وجود داشته است و همگان شجاع ترین مردم را چه کسی می دانند؟

ابن تیمیه برای فرار عمر در جنگ خیبر و ترسو بودن آن توجیهی را ذکر می کند، وی می گوید:

اگر شما می گویید که علی، اهل جهاد و جنگ بوده، ما می گوییم: عمربن خطاب نیز اهل جهاد و جنگ در راه خدا بوده است، ولی باید دانست که جنگ بر دو قسم است:

  1. جنگ با شمشیر
  2. جنگ با دعا

عمربن خطاب با دعا، در راه خدا جنگ کرده است.[۱۵]

ملاحظه می کنید که چگونه ابن تمیه بحث را بی راهه می کشاند ومغالطه می کند؟

زیرا پاسخی برای پرسش ندارد؛ که چرا ابوبکر و عمر در جنگ گریختند؟ چرا که خود ابن تیمیه  و دیگرعالمان اهل سنت می دانند که ابوبکر وعمر در بیشتر جنگ‌ها از صحنه نبرد فرار می‌کردند و آن دو هرگز در راه خدا نتوانستند حتی یک نفر را به قتل برسانند، وی تصریح می کند که عمر گروهی از کفار را با دعا به قتل رساند و این هیچ مانعی ندارد!!!

در پاسخ وی می‌گوییم: اگر با دعا کردن مشکل جنگ‌ها حل می‌شود و پیروزی و غلبه صورت می‌گیرد پس چه لزومی داشت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای مقابله با مشرکین لشکر کشی کند و خون خیلی از مسلمانان ریخته شود؟! در مدینه می‌ماندند، هم خود ایشان برای پیروزی دعا می کردند که قطعاً دعای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم مستجاب می شود، و هم به اصحاب توصیه به دعا کردن، می فرمودند نه به لشکر کشی علیه کفار.

هیچ شکی نیست که ابوبکر و عمر در جنگ احد صحنه نبرد را خالی نموده و فرار کردند که پیشوایان اهل سنت هم به این امر معترف هستند. پس فرار ابوبکر و عمر  در جنگ خیبر یک امر تازه و جدیدی برای اهل سنت نیست که نیاز به توجیه داشته باشند.

ابن ابی الحدید نیز در شعری فرار ابوبکر و عمر را در جنگ خیبر اینگونه به زبان شعر در آورد و مذمت می‌کند  :

و ما انس لا انس اللذین تقدما و فرهما و الفرقد علما حوب

هر چه را فراموش کنم فرار کردن این دو نفر (عمر و ابوبکر ) را فراموش نمی‌کنم با اینکه می‌دانستند که فرار از جنگ گناه است.

و للرایة العظمی و قد ذهبا بها ملابس ذل فوقها و جلابیب

پرچم بزرگ و پر افتخار پیغمبر را با خود بردند ولی (در اثر گریختن) لباس ذلت و خواری بدان پوشانیدند.

یشلهما من ال موسی شمر دل طویل نجاد السیف اجید یعبوب

قهرمان قویدلی از آل موسی (مرحب) آندو را راند در حالی‌که تیغ تیز و بلندی در دست داشت و بر اسبی چالاک سوار بود.

یمج منونا سیفه و سنانه و یلهب نارا غمده و الانابیب

از شمشیر و نیزه او مرگ می‌ریخت و از غلاف تیغش آتش زبانه می‌کشید (آنها چون مرحب را چنین دیدند فرار کردند).

عذرتکما ان الحمام لمبغض و ان بقاء النفس للنفس محبوب

من عذر شما دو نفر را (که از ترس مرحب فرار کردید) می‌پذیرم زیرا هر کسی مرگ را دشمن داشته و دوست‌دار زندگی است.

لیکره طعم الموت و الموت طالب فکیف یلذ الموت و الموت مطلوب

هر وقت مرگ به سراغ شما می‌آید آن‌را دوست ندارید آن‌وقت چگونه ممکن است خود به سراغ مرگ روید و از آن لذت ببرید.

دعا قصب العُلیا یملکها امرؤ بغیر أفا عیل الدنائة مقضوبٌ

شما (دو تن، مرد این میدان نیستید بهتر که) آن‌را ترک گوئید و بگذارید راد مردی (علی علیه السلام) آن‌را مالک شود که هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگی‌اش ننشسته است.

یری ان طول الحرب و البؤس راحة و ان دوام السلم و الخفض تعذیب

او چنان کسی است که طولانی شدن جنگ و سختی را راحتی می‌داند و دوام مسالمت و گوشه نشینی را رنج و عذاب می شمارد.

فلله عینا من راه مبارزا و للحرب کأس بالمنیة مقطوب

خوشا به حال چشمی که او را در حال جنگ و مبارزه ببیند با اینکه در جنگ کاسه مرگ لبریز است.

جواد علا ظهر الجواد و اخشب تزلزل منه فی النزال الاخاشیب

بخشنده قویدلی که سوار بر اسب تیز رو بوده و به هنگام جنگ کوه‌ها (از ترس او) بلرزه در آیند.

و اصلت فیها مرحب القوم مقضبا جرازا به حبل الامانی مقضوب

و مرحب در آن جنگ شمشیر برنده‌ای را کشیده بود که ریسمان آرزوها بوسیله آن قطع می شد.

فاشربه کأس المنیة احوس من الدم طعیم و للدم شریب[۱۶]

پس شجاع پر دلی (علی علیه السلام) کاسه مرگ را به او نوشانید و در جنگها (برای احیای حق) بسیار رزمنده و کشنده بود.

۲.نفاق

دومین دلیلی که عمر از جنگ گریخت نفاق و کفر درونی بود.

 نمونه ای از کفر و نفاق عمر بن خطاب را بیان می‌کنیم.

 بسیاری از مفسرین اهل‌سنت در تفسیر «وَهَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا» گفته‌اند که مراد کسانی هستند که قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ترور نمایند؛ چنانچه بیهقی در دلائل النبوه و سیوطی در الدر المنثور می‌نویسند:

بیهقی در دلائل النبوة از عروه روایت کرده که او گفت: هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با مسلمین از تبوک مراجعت می‌کرد و در راه مدینه به مسیر خود ادامه می‌داد، گروهی از اصحاب او اجتماعی کردند، و تصمیم گرفتند که آن جناب را در یکی از گردنه‌های بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند، و در نظر داشتند که با آن حضرت از راه عقبه حرکت کنند.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این تصمیم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر کس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا که آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می‌گذرد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هم از راه عقبه که منطقه کوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر که اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این کار مهیا شدند، و صورت‌های خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه هم او را سوق دهد، در این هنگام که راه می‌رفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، که از پشت سر حرکت می‌کنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی کنند.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر کرد که آن جماعت منافق را از آن جناب دور کند، حذیفه به طرف آن‌ها حمله کرد و با عصائی که در دست داشت، بر صورت مرکب‌های آنها زد و خود آنها را هم مضروب کرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند که حذیفه آنان را شناخته و مکرشان آشکار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.

بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول رسید، و پیغمبر فرمود: حرکت کنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اکرم فرمود: ‌ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض کرد: مرکب فلان و فلان را شناختم، و چون شب تاریک بود، و آن‌ها هم صورت‌های خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.

حضرت فرمود: فهمیدید که اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟

گفتند: مقصود آنان را ندانستم، فرمودند: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریکی شب استفاده کنند و مرا از کوه به زیر ‌اندازند، عرض کرد:

یا رسول الله! امر کنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند که محمد اصحاب خود را متهم می‌کند و آنها را می‌کشد.

سپس رسول خدا آن‌ها را معرفی کرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نکنید.[۱۷]

اما این که این افراد چه کسانی بوده‌اند روشن نیست. برخی از علمای اهل‌سنت همانند ابن‌حزم اندلسی که از استوانه‌های علمی اهل‌سنت به شمار می‌رود نام این افراد را آوره است. وی در کتاب المحلی می‌نویسد:

اَنَّ اَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن ابی‌وَقَّاصٍ رضی الله عنهم اَرَادُوا قَتْلَ النبی صلی الله علیه وسلم وَاِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ فی تَبُوکَ. [۱۸]

ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن ابی‌وقاص؛ قصد کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را داشتند و می‌خواستند آن حضرت را از گردنه‌ای در تبوک به پایین پرتاب کنند.

البته ابن‌حزم، وقتی این حدیث را نقل می‌کند، تنها اشکالی که به روایت دارد، وجود ولید بن عبدالله بن جمیع در سلسله سند آن است و لذا می‌گوید که این روایت موضوع و کذب است.

تصحیح سند روایت

ما در این جا نظر علمای علم رجال و بزرگان اهل‌سنت را در باره ولید بن عبدالله نقل می‌کنیم تا ببنیم که نظر ابن حزم از نظر علمی چه ارزشی دارد و تا چه اندازه قابل قبول است.

وقتی به کتاب‌های رجالی اهل‌سنت مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که بسیاری از علمای اهل سنت، ولید بن عبدالله بن جمیع را توثیق کرده و او را صدوق و ثقه خوانده‌اند؛

  1. ابن حجر عسقلانی

ابن‌حجر عسقلانی، حافظ علی الاطلاق اهل‌سنت و یکی دیگر از استوانه‌های علمی اهل‌سنت در تقریب التهذیب درباره ولید بن عبدالله بن جمیع می‌نویسد:

الولید بن عبدالله بن جمیع الزهری المکی نزیل الکوفة صدوق.[۱۹]

  1. ابن سعد

ابن‌سعد در الطبقات الکبری می‌نویسد:

الولید بن عبدالله بن جمیع الخزاعی من انفسهم وکان ثقة وله احادیث.[۲۰]

  1. مزی

مزی در تهذیب الکمال می‌نویسد:

قال عبدالله بن احمد بن حنبل عن ابیه، وابو داود: لیس به باس. وقال اسحاق بن منصور، عن یحیی بن معین: ثقة. وکذلک قال العجلی وقال ابوزرعة: لا باس به وقال ابوحاتم: صالح الحدیث.[۲۱]

  1. ذهبی

ذهبی از بزرگترین علمای رجال اهل‌سنت در میزان الاعتدال در باره ولید بن جمیع می‌نویسد

وثقه ابن‌معین، والعجلی. وقال احمد وابو زرعة: لیس به باس. وقال ابوحاتم: صالح الحدیث.[۲۲]

در نتیجه ولید بن عبدالله بن جمیع ثقه است و به تبع آن این روایت نیز کاملاً صحیحه است.

نتیجه

با توجه به اینکه عمر بن خطاب از فراریان جنگ خیبر بود و بعض روایات تصریح می کنند که عمر ترسیده بود؛ آیا کسی که شجاع نباشد و از جنگ گریزان، می تواند به عنوان خلیفه و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم باشد؟!! درصورتی که متکلمین اهل سنت یکی از شرط هایی را که برای امام و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم لازم می شمارند شجاعت است.

چگونه می شود امامت کسی را پذیرفت که بزدل است و از کیان و بیضه اسلام نمی تواند دفاع کند؟

در واقع به کسی باید اقتداء کرد و او را حقیقتاً به عنوان امام و جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم قرار داد که در جنگ ها کنار پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از اسلام دفاع می کرد و دلیر و راد مرد بود.

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین

پی‌نوشت‌ها

[۱] انفال، ۱۵-۱۶

[۲] صحیح البخاری،۸/۱۷۵.

[۳] صحیح المسلم، ۱/۹۲.

[۴] المحلی بالآثار، ۵/۳۴۲

[۵] المستدرك على الصحيحين، ۳/ ۴۰

[۶]جامع الأحاديث، ۳۰/۴۲۳

[۷] تاريخ الإسلام، ۲/ ۴۱۲

[۸] تاريخ دمشق لابن عساكر ۴۲/ ۱۰۷

[۹] شرح المواقف، ۸/۳۴۹.

[۱۰] شرح المقاصد، ۵/۲۴۳

[۱۱] نساء، ۹۵

[۱۲] در مسیر رستگاری،۳۰۱-۳۰۳

[۱۳] همان، ۳۲۹

[۱۴] منهاج السنه، ۸/۷۶

[۱۵] همان،۸/۸۷

[۱۶] القصائد السبع العلویات، القصیده الاولی، ۱/۹۱

[۱۷] عن عروة قال رجع رسول الله صلی الله علیه وسلم قافلا من تبوک الی المدینة حتی اذا کان ببعض الطریق مکر برسول الله صلی الله علیه وسلم ناس من اصحابه فتآمروا ان یطرحوه من عقبة فی الطریق فلما بلغوا العقبة ارادوا ان یسلکوها معه فلما غشیهم رسول الله صلی الله علیه وسلم اخبر خبرهم فقال من شاء منکم ان یاخذ بطن الوادی فانه اوسع لکم واخذ رسول الله صلی الله علیه وسلم العقبة واخذ الناس ببطن الوادی الا النفر الذین مکروا برسول الله صلی الله علیه وسلم لما سمعوا ذلک استعدوا وتلثموا وقد هموا بامر عظیم وامر رسول الله صلی الله علیه وسلم حذیفة بن الیمان رضی الله عنه وعمار بن یاسر رضی الله عنه فمشیا معه مشیا فامر عمارا ان یاخذ بزمام الناقة وامر حذیفة یسوقها فبینما هم یسیرون اذ سمعوا وکزة القوم من ورائهم قد غشوه فغضب رسول الله صلی الله علیه وسلم وامر حذیفة ان یردهم وابصر حذیفة رضی الله عنه غضب رسول الله صلی الله علیه وسلم فرجع ومعه محجن فاستقبل وجوه رواحلهم فضربها ضربا بالمحجن وابصر القوم وهم متلثمون لا یشعروا انما ذلک فعل المسافر فرعبهم الله حین ابصروا حذیفة رضی الله عنه وظنوا ان مکرهم قد ظهر علیه فاسرعوا حتی خالطوا الناس واقبل حذیفة رضی الله عنه حتی ادرک رسول الله صلی الله علیه وسلم فلما ادرکه قال اضرب الراحلة یا حذیفة وامش انت یا عمار فاسرعوا حتی استووا باعلاها فخرجوا من العقبة ینتظرون الناس فقال النبی صلی الله علیه وسلم لحذیفة هل عرفت یا حذیفة من هؤلاء الرهط احدا قال حذیفة عرفت راحلة فلان وفلان وقال کانت ظلمة اللیل وغشیتهم وهم متلثمون فقال النبی صلی الله علیه وسلم هل علمتم ما کان شانهم وما ارادوا قالوا لا والله یا رسول الله قال فانهم مکروا لیسیروا معی حتی اذا طلعت فی العقبة طرحونی منها قالوا افلا تامر بهم یا رسول الله فنضرب اعناقهم قال اکره ان یتحدث الناس ویقولوا ان محمدا وضع یده فی اصحابه فسماهم لهما وقال اکتماهم. الدر المنثور، ۴/۲۴۳ و دلائل النبوه، ۵/۲۵۶

[۱۸] المحلی بالآثار، ۱۲/۱۶۰

[۱۹] تقریب التهذیب، ۵۸۲

[۲۰] الطبقات الکبری، ۶/۳۵۴

[۲۱] تهذیب الکمال، ۳۱/۳۶-۳۷

[۲۲] میزان الاعتدال، ۴/۳۳۷

منابع و مآخذ

  1. القرآن الکریم
  2. محمد بن إسماعيل أبو عبد الله البخاري الجعفي،صحیح البخاری، محقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، نشر: دار طوق النجاة مصورة عن السلطانية بإضافة ترقيم ترقيم محمد فؤاد عبد الباقي، چاپ یکم ۱۴۲۲هـ.
  3. مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم،دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ یکم،۱۴۱۲هـ.
  4. ابو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم الاندلسی، المحلی بالآثار، تحقیق: عبدالغفار سلیمان البنداری، دارالکتب العلمیه، البیروت.
  5. ابوعبدالله محمد بن عبدالله، حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان.
  6. جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، سیوطی، جامع الاحادیث، چاپ یکم، ۱۴۲۳.
  7. شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز، الذهبي، تحقیق: عمر عبد السلام التدمري، دارالکتب العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۱۳هـ.
  8. أبي القاسم علي بن الحسن ابن هبة الله بن عبد الله الشافعي، ابن عساكر، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، ۱۴۱۹.
  9. ایجی، میرسید شریف، شرح المواقف، نشرالشریف الرضی، افست قم، چاپ یکم، ۱۳۲۵ق.
  10. سعدالدین، التفتازانی، شرح المقاصد، نشر الشریف الرضی، اقست قم، چاپ یکم،۱۴۰۹ق.
  11. ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم، ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، تحقیق: دکتر محمد رشاد سالم.
  12. القصائد الهاشمیات والقصائد العلویات ، الناشر مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
  13. عبد الرحمن بن أبي بكر بن محمد ابن سابق الدين الخضيري، السيوطي،الدر المنثور فی تفسیر الماثور، دارالفکر، بیروت.
  14. ابوبکر احمد بن حسین ، بیهقی، تخریج: دکتر عبدالمعطی قلعجی،دلائل النبوة، چاپ یکم.
  15. أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد، ابن حجر العسقلاني،تقریب التهذیب، تحقیق: محمد عوامة، دارالرشید، سوریا، چاپ یکم، ۱۴۰۶هـ.
  16. أبو عبد الله محمد بن سعد بن منيع الهاشمي بالولاء، البصري، البغدادي المعروف بابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق: احسان عباس، دار صادر، بیروت، چاپ یکم، ۱۹۶۸م.
  17. يوسف بن عبد الرحمن بن يوسف، أبو الحجاج، جمال الدين ابن الزكي أبي محمد القضاعي الكلبي المزي، تهذیب الکمال، تحقیق: بشار عواد معروف،مؤسسة الرسالة ، بيروت، چاپ یکم، ۱۴۰۰.
  18. شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز، الذهبي، میزان الاعتدال فی نقدالرجال، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار المعرفة للطباعة والنشر، بيروت ، لبنان، چاپ یکم، ۱۳۸۲.
  19. در مسیر رستگاری برگردانی از اثر گرانسنگ منهاج الکرامة، علامه جمال الدین حسن بن یوسف حلی، ترجمه و نگارش، محمد حسین رحیمیان، نشر روضة العباس، قم، چاپ یکم، ۱۳۹۲هـ.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فرار عمر در جنگ خیبر

نویسنده: علیرضا احمدی

امامت پژوه مرکز حقایق اسلامی

رتبه علمی: علمی-ترویجی

تعداد صفحه: 23 صفحه

دانلود ​​​​​​​